Monday, May 31, 2010

در محافل سیاسی ایران

ناطق نوری از بیم جان

مهر سکوت بر لب زده!

در حاشیه دیدارهای اخیر با ناطق نوری، در محافل سیاسی گفته می شود:

«ناطق" از بیم جان ساکت است. درحالی که حرف بسیار دارد و شایع است که به یکی از دوستانش گفته: "اینها مثل کوزه بند زده شده اند که دست بهشان بخورد میریزند. هیچ کارش نمیشود کرد. شاه در سال 56 چند هزار آدم دست از جان شسته و آموزش دیده داشت. حالا با همه زوری که می زنند از شیراز و مشهد و تبریز و اصفهان هم نفر جمع می کنند 4 هزار فدائی در میانشان نیست که تازه اینها هم دنبال لقمه چرب اند. زمان به سرعت می گذرد و فرصتی هم باقی نمی مانند. مگر با تحمیل
جنگ ناصر را زمین نزدند؟ از بغل گوشش از نسل اولی ها سادات را بیرون نکشیدند و از نسل بعدی مبارک را؟»




به گزارش خبرگزاری های داخلی، یک هیات از جانب جامعه روحانيت مبارز با علي اكبر ناطق نوری دبیرکل سابق این جامعه دیدار کرد. این دیدار با هدف تامین نظر و جلب دوباره ناطق نوری به جبهه راست و جامعه روحانیت صورت گرفت، اما پیش از همه باید آن را نگرانی جناح راست از نزدیک شدن ناطق نوری به جبهه مخالف اوضاع کنونی کشور دانست. ناطق نوری رئیس مجلس پنجم و سخنگوی جسور فراکسیون 91 نفره ای است که در زمان آیت الله خمینی در اختلاف میان خامنه ای و موسوی، طرف خامنه ای را گرفت و معروف شد به فراکسیون خامنه ای! در آن زمان خامنه ای رئیس جمهور کم اختیار نظام بود.

از آستانه انتخابات ریاست جمهوری و دوران پس از کودتای 22 خرداد، حسن روحانی و امامی كاشانی دو عضور دیگر جامعه روحانیت نیز بعنوان اعتراض به کودتای انتخاباتی در جلسات این جامعه شرکت نمی کنند. گفته می شود که امامی کاشانی درجلسه اعضای شورای نگهبان با علی خامنه ای که پس از کودتا و به بهانه بررسی تقلب در انتخابات تشکیل شده بود، تقلب در انتخابات را تائید می کند که جنتی خطاب به خامنه ای، در همان جلسه می گوید: ایشان(امامی کاشانی) تحت تاثیر القائات قرارگرفته و فریب خورده اند!

در روزهای اخیر، مهدی کروبی دبیرکل سابق مجمع روحانیون مبارز نیز برای عیادت به منزل علی اکبر ناطق نوری رفت. از دیدار و مذاکرات روسای مجلس پنجم و مجلس ششم نیز گزارشی منتشر نشده است. گفته شده که ناطق نوری براثر یک تصادف تحت عمل جراحی تاندوم پا شده است، اما اعلام نشده که ماجرای آن تصادف و یا حادثه چه بوده است!

ناطق نوری اکنون رئیس کل بازرسی بیت رهبری و مشاور اوست و درعین حال معترض به وضع کنونی! و به همین دلیل مانند هاشمی رفسنجانی و خاتمی و کروبی در مراسم تنفیذ حکم ریاست جمهوری احمدی نژاد شرکت نکرد.

در حاشیه دیدارهای اخیر با ناطق نوری، در محافل سیاسی گفته می شود:

«ناطق" از بیم جان ساکت است. درحالی که حرف بسیار دارد و شایع است که به یکی از دوستانش گفته: "اینها مثل کوزه بند زده شده اند که دست بهشان بخورد میریزند. هیچ کارش نمیشود کرد. شاه در سال 56 چند هزار آدم دست از جان شسته و آموزش دیده داشت. حالا با همه زوری که می زنند از شیراز و مشهد و تبریز و اصفهان هم نفر جمع می کنند 4 هزار فدائی در میانشان نیست که تازه اینها هم دنبال لقمه چرب اند. زمان به سرعت می گذرد و فرصتی هم باقی نمی مانند. مگر با تحمیل
جنگ ناصر را زمین نزدند؟ از بغل گوشش از نسل اولی ها سادات را بیرون نکشیدند و از نسل بعدی مبارک را؟»

نامه نوری زاد از اوین

مرا نزد رهبر ببرید

تا برایش از کهریزک دوم بگویم




مرا با چشمان بسته به هر سو می‌برند. وقتی داخل اتاق شدم، مردی چهل پنجاه ساله در یک سر میزی دراز، نشسته بود. لبخندی زد و سر دیگر میز را نشانم داد، نشستم و بعد از سلام و علیک معمول؛

گفت: آقای نوری‌زاد اصلاً دوست نداشتم تو را اینجا ببینم، چرا باید تو اینجا باشی؟

گفتم: اینجا خانه‌ی من است. من خودم را اینجا صاحب خانه می‌دانم، نه یک جانی نابکاری که برای تادیب و تنبیه به اینجا آورده‌ باشند.

گفت: این روزها خیلی داری شلوغ می‌کنی. نگهبان برای من نوشته و از تو شکایت کرده که با مشت به صورتش کوبیده‌ای و پیراهنش را پاره کرده‌ای!

گفتم: تفاوت من زندانی با همان نگهبان در این است که نامه‌ی او، ظرف دو روز به دست شما می‌رسد، اما نامه‌ای که من یک ماه پیش از داخل سلول خود برای دادستان نوشته ام به دست او نرسیده است.

مردی که روبرویم نشسته بود، برای خاراندن صورتش مچ قطع‌شده‌اش را بالا آورد و به صورتش کشید. آنجا بود که دانستم کسی که مقابلم نشسته و از اقتداری دماوندگون برخوردار است، دادستان تهران، آقای جعفری دولت آبادی است. شنیده بودم که دادستان تهران، یک دستش را تا مچ، در جبهه جا گذاشته است.

گفتم: شما باید آقای جعفری باشید.

گفت: بله.

گفتم: به اسم هواخوری، مرا از سلولم بیرون بردند و در غیاب من، به داخل سلول من رفته‌اند و نوشته‌ها و وسایل شخصی مرا برداشته و برده‌اند.

لیستی را که جلویش بود ورق زد و گفت: چرا باید روی زیر پیراهنی‌ات بنویسی: «ما زنده‌ایم، پس زندگی می‌کنیم.»

گفتم: این جمله‌ی ساده قرار است کجای دستگاه اطلاعاتی و امنیتی کشور ما را به لرزه اندازد؟

گفت: آدم را یاد سخن دکارت می‌اندازد که: «من اعتراض می کنم، پس هستم!».

گفتم: دوستان شما دو نوشته‌ی مرا از میان وسایل شخصی‌ام برداشته و برده‌اند. شما از طرف من وکیل، این نوشته‌ها را مطالعه کنید و آنها را به اهلش برسانید. عنوان نوشته‌ی اول «راز عرعر الاغ» است و نوشته‌ی دوم «نامه‌ای به نمایندگان مجلس.» من کاری به نوشته‌ی اول ندارم که مخاطبش وزارت اطلاعات است، اما نامه به نمایندگان را بدهید به دست آقای لاریجانی رئیس مجلس تا برای نمایندگان و مردم تکثیر و منتشر کند.

گفت: من با مجلس کاری ندارم، اما چرا نامه‌ای به آقا (رهبر) نمی‌نویسی؟ اگر بنویسی ما خیلی زود از طریق آقای لاریجانی قوه‌ی قضائیه، آن را به دست آقا می‌رسانیم. یک تقاضای عفو هم در آن باشد خیلی بهتر است.

گفتم: من تقاضای عفو نمی‌کنم؛ چرا که معتقدم خطایی مرتکب نشده‌ام. مشکل نوشته‌های من در این است که کسی از زاویه‌ی خیرخواهی، به آنها نمی‌نگرد. مثل همین حالا. سه روز اعتصاب غذای خشک کرده‌ام، چرا؟ چون مخاطبی پیدا نمی‌کنم که در جایگاه قانون، قانون را رعایت کند. خندید. از واژه‌ی اعتصاب خنده اش گرفت.

صمیمانه گفت: نه آقای نوری‌زاد، اعتصاب نکن.

گفتم: مرا از بند ۲۴۰، از سلولی که در آن حمام و دستشویی بوده، به بند ۲۰۹ منتقل کرده‌اند؛ به سلولی که هیچ امکاناتی ندارد با هوایی داغ. و من هر چه درخواست کرده‌ام می‌خواهم افسر نگهبان را ببینم، اهمیتی نمی‌دهند و وقتی به عنوان اعتراض، بر در سلول خود می‌کوبم، در باز شده و افسر نگهبان با من درگیر می‌شود، یکدیگر را خبر می‌کنند و پنج نفری مثل پرکاه مرا از زمین بلند کرده و محکم به زمین می‌کوبند. سرم به شدت به زمین می‌خورد. دو کتفم آسیب می‌بیند، بینایی چشمم تحلیل می‌رود. سردرد شدیدی عارضم می‌شود.

گفتم: اینطور سردردها به تهوع می‌انجامد.

حرف مرا تایید کرد. اما مرتب اصرار داشت که اعتصابم را بشکنم.

گفتم: آقای جعفری، من در اعتصابم مصممم. امروز سه روز است که در اعتصاب به سر می‌برم و به سختی خودم را به اینجا رسانده‌ام. یک لیوان آب، یک حبه قند نخورده‌ام. رادیولوژی اوین از سرم و از دو کتفم عکس گرفته. ممکن است چیزی در این عکس‌ها نباشد، اما من به خاطر بی قانونی دوستان شماست که اعتصاب کرده‌ام و خود را به مخاطره انداخته‌ام. شما، چهار روز دیگر جنازه‌ی مرا از سلولم بیرون خواهید کشید.

گفت: درست نیست که تو با دست خودت، خودت را به کشتن بدهی.

گفتم: چرا امام حسین این کار را کرد؟ گفت: آنجا یزید در مقابلش بود.

گفتم: هرکجا قانون نباشد، پای یزید در میان است؛ مثل دستگاه قضائی ما که معتقدم هیچ ربطی به اسلام ندارد.شما «پالیزدار» را دستگیر می کنید و به زندان می اندازید و افرادی را که او افشا کرده، آزاد گذارده‌اید. شهرام جزایری را به زندان می‌اندازید و آقای [...] را که با استفاده از رانت، صاحب چندصد میلیارد تومان ثروت است، تا وزارت بالا می‌برید.

گفتم: این دستگاه آن‌چنان فشل و از ریخت افتاده است که مسئولی مثل [...] به راحتی ملعبه‌ی آدم‌های زیرک می‌شود و از طریق راننده و دامادش، پوست از تن عدالت می‌درد.

گفت: همین آدم های زیرک دویست میلیون تومان خرج حسینیه‌اش کرده اند.

گفتم: من هم شنیده‌ام. اما شنیده‌ام یک ویلا به راننده‌اش داده‌اند و امضاهای بسیاری از او گرفته‌اند. شما در مقام دادستان، شهامت اعتراض ندارید، چرا؟ چون به این میز و ترفیع خود محتاجید.

گفت: این‌طور نیست، من یک جانبازم.

گفتم: باشید، مگر علاقه به ترفیع، جانباز می‌شناسد؟ چرا اعتراض نمی‌کنید؟ مگر قاضیان نالایق و ناعادل در این دستگاه کم‌اند؟

گفت: هست، اما در مسیر کار من نیست.

گفتم: چرا استعفاء نمی‌دهید؟

گفت: هستم تا مگر کاری بکنم.

گفتم: همه به همین نحو عمل خطای خود را توجیه می‌کنند.

گفتم: اکثر ارگان‌های ما آلوده هستند به رشوه و قاچاق و شما جرات برخورد ندارید. اکثراً قانون را دور می‌زنند. اما شما مرا به خاطر حقیقت‌گویی و دلسوزی به زندان انداخته‌اید و اجازه داده‌اید بازجوهای بی‌سواد و فحاش مرا بزنند و به ناموس من توهین کنند. اما کسانی‌که از رانت‌های اقتصادی و اجتماعی بهره برده‌اند آزادند. و شما جرات دستگیری آنان را ندارید.

گفتم: عدالت در دستگاه قضائی ما بیشتر یک شوخی بزرگ است. من به خاطر نقد این عدالت بیمار، در زندانم و عاملان بیماری دستگاه قضایی و امنیتی و اقتصادی آزادند و حمایت می‌شوند.

دادستان در کمال صبوری به سخنان من گوش سپرد و سرآخر داستان نامه به رهبر را تکرار کرد.

گفتم: می‌نویسم اما آن‌گونه که خود می‌خواهم.

گفت: بنویس.

کاغذ و قلم آوردند و من در حالی که از سه روز اعتصاب، سخت در رنج بودم، نوشتم :«… اگر کسی به زباله‌های شهر کربلا اعتراض کند و به زوار سیدالشهدا با صدای بلند بگوید امام حسین اسوه‌ی نظافت و پاکیزگی است و این همه آلودگی برازنده‌ی امام نیست و امام به شدت رنج می‌برد و ناراحت است، آیا مجرم است؟ باید او را بگیرند و به زندان بیندازند؟ اکنون این وضع، حکایت من است. من این همه زشتی و نازیبایی را برازنده‌ی انقلاب نمی‌بینم. انقلابی با آن‌همه هزینه و زحمت. من در اوین با هتاکی بازجوهای بی‌سواد و ضرب و شتم آنان مواجه شده‌ام. بازجوهایی که به قبیح‌ترین روش‌ها از متهمان اقرار می‌گیرند. با کثیف‌ترین رویه. و با زدن‌ها و فحش‌ها و تحقیرهای پلید. خیلی دوست داشتم در یک ملاقات حضوری کهریزک دوم را به شما معرفی کنم و از فجایع رفتاری کسانی بگویم که ادعای سربازی امام زمان را دارند…»

نامه را تا نکرده به دست دادستان تهران سپردم. و در کاغذی مجزا برای او نوشتم: وقتی حکم دادگاه من رسماً اعلام شده، چرا باید مرا در زندان اطلاعات نگهداری کنند؟ و از او درخواست کردم مرا به زندان عمومی منتقل کند. اکنون که این نوشته را می نویسم در بند عمومی‌ام. در اندرزگاه شماره ۷، سالن ۵٫

اجلاس مضحک

اجلاس مضحک

کمیسیون اصل 90 با احمدی نژاد



مجلس به جای استیضاح دولت و شخص احمدی‌نژاد باتهام کودتا، کشتار خیابانی و بازداشتگاهی مردم، دستوراتی که در شورای عالی امنیت برای بگیر و بنند و بستن مطبوعات و احزاب صادر می کند و فاجعه اقتصادی حاکم و دهها مسئله درارتباط با سفرهائی که به امریکا کرده و دیدارهای محرمانه ای که داشته و همچنین جلسات محرمانه اقتصادی با فرماندهان سپاه، ایشان را برای پاسخگوئی به دو سئوال حاشیه ای به کمیسیون رسوای اصل 90 مجلس حواله داد.

کمیسیونی که افتخار آمیزترین دوران آن، همان دورانی است که در مجلس ششم، گریبان برپا کنندگان بازداشتگاه های مخفی را گرفت، اجازه نداد قوه قضائیه بر فراز سر مجلس قرار بگیرد و شورای نگهبان و بیت رهبری را در تنگنای پاسخگوئی قرار داد.

کمیسیون اخته اصل 90 در مجلس نهم، با رئیس دولت کودتا جلسه کرد تا به جای آن سئوالاتی که مردم از احمدی نژاد دارند، بپرسد:

قربان! شما چرا دو مصوبه مجلس را برای اجرا ابلاغ نفرموده اید؟ از جمله در باره تأخیر در ابلاغ قانون 2 میلیارد تومان تسهیلات برای مترو که ریشه آن به رقابت احمدی نژاد با قالیباف بعنوان رقیب خطرناک وی باز می گردد. همچنین از ایشان پرسیده شد که چرا قانون حمایت از تولید مسكن را ابلاغ نکرده است؟ که این نیز به نوعی باز میگردد به کشاکش میان دولت و شهرداری و خیز شرکت های وابسته به سپاه برای قبضه کردن مسکن سازی که فعلا فلج سازی مسکن را در پی داشته است.

احمدی نژاد با همان شیوه همیشگی اش، پاسخ این سئوال را نیز همراه کرد با سفسطه و آن را کشاند به طلبکاری اش از مجلس و شخص لاریجانی. یعنی بازهم دعواها و رقابت های کنونی و آینده!

او از جمله گفت:

سئوال سومی هم هست؟

و این به زبانی که هر دانشجوی سال اول دانشگاه آزاد هم میداند، یعنی اشکال دولت فقط دو سئوال است!

او اضافه کرد که دو قانون مورد اشاره ابلاغ نشد زیرا شرایط – قانون- بالا دستی مناسب نبود.

کمیسیون لال بود بپرسد: کدام بالا دستی؟

او مثل همیشه متوسل به دروغ شد و گفت: خود مجلس هم بعنوان مركز مصوب قانون به این نتیجه

رسیده كه اشتباه كرده و دنبال راه اصلاح می‌گشت.

باز هم کمیسیون لال بود بپرسد: مجلس کجا و در کدام جلسه گفته اشتباه کرده و می خواهد اصلاح کند؟

احمدی نژاد اجرا و ابلاغ نکردن مصوبه مجلس را اینگونه توجیه کرد:

قانون تسهیلات 2 میلیاردی مترو تبعات و خطرات بسیار بسیار داشت! (کدام تبعات و کدام خطرات؟) قانون حمایت از تولید مسكن نیز در صورت ابلاغ مشكلات فراوانی را به وجود می‌آورده است از جمله در قیمت مسكن و زمین اثر می‌گذاشته و همچنین سوء استفاده در صدور سند زمین‌های روستایی را نیز در پی داشته است.(توجه کنید که هیچ نمونه ای در این کلی گوئی وجود ندارد و این درحالی است که همه مردم میدانند که اکنون یکسال و نیم کامل است که نه کسی خانه می سازد، نه کسی خانه می فروشد و نه کسی معامله مسکن می کند. رکود کامل در بخش مسکن حاکم است. اینها را کمیسیون خودی اصل 90 لال بود بگوید!)

احمدی نژاد در ادامه این سفسطه، از شگرد همیشگی اش برای دست پیش گرفتن و طلبکار شدن به جای پاسخگو بودن گفت:

مجلس تاكنون بیش از 130 قانون تصویب كرده كه مغایر با شرع و قانون اساسی است، این راه ناصواب و نامناسبی است كه مجلس بگوید ما قانون خلاف شرع و خلاف قانون اساسی تصویب می‌كنیم و مجمع تشخیص مصلحت نظام تكلیف آن روشن می‌كند؛ مگر مجمع تشخیص مصلحت نظام مافوق شرع و قانون اساسی است؟ و چرا یك مركز بالا دستی دیگری فراتر از قانون اساسی و شرع مقدس در كشور تصمیم گیرنده باشد؟

(او دراینجا نیز مقابله با هاشمی رفسنجانی را پیش کشید که رئیس مجمع مصلحت است و سعی کرد شورای نگهبان و مجمع را به جان هم بیاندازد!)

کمیسیون درباره برداشت دولت از حساب ذخیره ارزی سئوال کرد و احمدی نژاد دراینجا نیز با همان شیوه سفسطه بازی گفت:

دولت به جهت اینكه آثار تورمی و سوء اجتماعی بوجود نیاید لایحه برداشت از ذخیره ارزی را به مجلس ارسال نكرد اما با "هماهنگی كامل "(با کدام نهاد؟)، این برداشت از حساب ذخیره ارزی برای تأمین واردات بنزین صورت گرفت. دولت باید "بنزین اوكتان " وارد می کرد. آیا می‌شود به جایگاه‌های پمپ بنزین گفت شما در ماه به عنوان مثال 20 روز بنزین توزیع كنید و 10 روز توزیع نكنید؟ چه بحرانی در كشور ایجاد می‌شد؟ می‌شود به مصرف كننده بنزین نداد؟

احمدی نژاد در ادامه این جلسه که با شرکت برخی از اعضای کابینه اش تشکیل شده بود، از مجلس طلبکار شد و گفت:

بحث جا به جایی خلاف قانون یك میلیارد دلار در آستانه انتخابات دهم ریاست‌جمهوری ضربه‌ به دولت نهم وارد كرد. بعد از اینكه ثابت شد كه این ادعا، اتهام و كذب محض است، چرا كمیسیون اصل 90 در این زمینه احقاق حق نكرد؟

( چه کسی مطرح کرده بود و کمیسیون اصل 90 چه نقشی دراین میان داشته و کجا کذب بودن آن ثابت شده؟ برای طرح همه این سئوالات کمیسیون لال بود و مرعوت فراکسیون نظامی – سپاهی مجلس!)

احمدی نژاد، با هم ژست نصیحت به همه رهبران جهان و چهره های سیاسی داخلی – از جمله در مناظره های تلویزیون انتخاباتی- در همین جلسه گفت:

بنده به عنوان یك دوست آقای لاریجانی از او توقع نداشتم كه او بر موضوع جا به جایی یك میلیارد دلار صحه بگذارد.

دیوان محاسبات كل كشور اتهام را درج (؟) نكرد؛ آیا در آنجا حق فرد و حق دولت مطرح نبود؟ چرا كمیسیون اصل 90 به این موضوع رسیدگی نكرد؟ (بازی کهنه و شناخته شده انداختن سنگ اختلاف میان کمیسیون و هیات رئیس و شخص لاریجانی!(به این ترتیب، جلسه کمیسیون اصل 90 و رئیس دولت کودتا ختم به رضایت طرفین از هم شد!)