گفتگو با علی فلاحیان وزیر اسبق اطلاعاتمجلس نهم نتوانست
جلوی احمدی نژاد را بگیرد! | |||||||||
| |||||||||
طبیعی بود که کسی به او رای نمی دهد و نداد. علی فلاحیان در این مصاحبه ضمن تکذیب یکسویه و بدون محکمه اتهاماتی که در زمینه جنایت و مسائل مالی متوجه اوست، نقطه نظراتی را دراین گفتگو مطرح کرده است که با توجه به حضورش در مجلس خبرگان رهبری این نقطه نظرات خواندنی و دانستنی است زیرا از مسائل داخل مجلس خبرگان مگر اینگونه کسی باخبر شود.
این این مصاحبه سه موضوع را برگزیده ایم که می خوانید:
|
Thursday, November 22, 2012
گفتگو با علی فلاحیان وزیر اسبق اطلاعات مجلس نهم نتوانست جلوی احمدی نژاد را بگیرد! هفته نامه "تجارت فردا" با "علی فلاحیان" وزیر اسبق اطلاعات که متهم با انواع جنایات است و می خواهد یکبار دیگر بخت خود را برای رئیس جمهور شدن آزمایش کند گفتگو کرده است. علی فلاحیان در انتخابات دوره دوم ریاست جمهوری محمد خاتمی یکی از 10 کاندیدائی بود که برای شکستن آراء خود را با سمبل "گل آفتابگردان" نامزد ریاست جمهوری اعلام کرد. طبیعی بود که کسی به او رای نمی دهد و نداد. علی فلاحیان در این مصاحبه ضمن تکذیب یکسویه و بدون محکمه اتهاماتی که در زمینه جنایت و مسائل مالی متوجه اوست، نقطه نظراتی را دراین گفتگو مطرح کرده است که با توجه به حضورش در مجلس خبرگان رهبری این نقطه نظرات خواندنی و دانستنی است زیرا از مسائل داخل مجلس خبرگان مگر اینگونه کسی باخبر شود. این این مصاحبه سه موضوع را برگزیده ایم که می خوانید:
همه رشته ها در مجلس پنبه شد مخالفت علی خامنه با استیضاح احمدی نژاد خبرگزاری "مهر" گزارش داد که علی خامنه ای روز گذشته در دیدار با گروهی که به نام بسیجی به دیدارش برده شده بودند طی سخنانی گفت: "طرح سوال از احمدی نژاد تا اینجا کار مثبتی بود، هم نشان دهنده احساس مسئولیت مجلس و هم آمادگی مسئولان دولتی برای پاسخگویی بود، اما ادامه این کار آن چیزی است که دشمن می خواهد، از نمایندگان محترم، تقاضا می کنیم از اینجا به بعد ادامه ندهند." بدنبال این سخنان نمایندگان سوال کننده از رئیس جمهور طی بیانیه ای انصراف خود از سوال را اعلام داشتند و علی مطهری که نقش مهمی در این کار داشت نیز اعلام کرد: "رهبری درباره طرح سؤال از احمدی نژاد حکم حکومتی داشتند و بنده نیز خود را تابع این حکم میدانم."
| |||
|
در پی کشته شدن دختر، پسر و همسر نماینده مجلس نماینده مچلس: خودروهای تحویلی مجلس به نمايندگان مشکل ترمز دارند عضو کمیسیون صنایع و معادن مجلس گفت: خودروهایی که مجلس در اختیار نمایندگان قرار داده است از ایمنی کافی برخوردار نبوده و حادثهساز هستند. سید محمد بیاتیان نماینده بیجار و حسنآباد در پی واژگونی اتوموبیل یکی از نمایندگان مجلس به باشگاه خبرنگاران گفت: خودروهایی که مجلس در اختیار نمایندگان قرار داده است از ایمنی کافی برخوردار نبوده و حادثهساز است. وی افزود: اتومبیلهایی که توسط مجلس در اختیار نمایندگان قرار داده شدهاند جز تصادف و دردسر عایدی برای نمایندهها نداشته است. عضو هیئترئیسه کمیسیون صنایع و معادن مجلس تصریح کرد: این موضوع را چندین بار مطرح کرده و حتی از طریق گروه خودروسازی ایران نیز پیگیری کردم ولی نتیجهای حاصل نشد ولي بدليل نداشتن ايمني کافي و حادثهساز بودن اين نوع اتومبيلها به جد اين موضوع را در کميسيون پيگيري ميکنيم. نماینده بیجار و حسنآباد در ادامه اظهار داشت: ما که نمایندگان ملت هستیم نتوانستیم جوابی از سوی مسئولان مربوطه داشته باشیم بنابراین مردم قطعا از این موضوع رنج میبرند. بیاتیان در پایان گفت: اتومبیلی که 32 میلیون تومان قیمت داشته و در اختیار نمایندگان قرار داده شده است چیزی به اسم ترمز ندارد! و البته عنوان میشود ترمز آن ABS است ولی هرگز این ترمز کارساز نیست. گفتنی است: شب گذشته (چهارشنبهشب 1 آذرماه) اللهوردی دهقانی نماینده ورزقان در حالی که با اتوموبیل خود عازم حوزه انتخابیه بود در نزدیکی شهر تبریز دچار سانحه شده و متاسفانه دختر، پسر و همسر خود را از دست داد
در پی کشته شدن دختر، پسر و همسر نماینده مجلس
نماینده مچلس: خودروهای تحویلی مجلس به نمايندگان مشکل ترمز دارند
عضو کمیسیون صنایع و معادن مجلس گفت: خودروهایی که مجلس در اختیار نمایندگان قرار داده است از ایمنی کافی برخوردار نبوده و حادثهساز هستند.
سید محمد بیاتیان نماینده بیجار و حسنآباد در پی واژگونی اتوموبیل یکی از نمایندگان مجلس به باشگاه خبرنگاران گفت: خودروهایی که مجلس در اختیار نمایندگان قرار داده است از ایمنی کافی برخوردار نبوده و حادثهساز است.
وی افزود: اتومبیلهایی که توسط مجلس در اختیار نمایندگان قرار داده شدهاند جز تصادف و دردسر عایدی برای نمایندهها نداشته است.
عضو هیئترئیسه کمیسیون صنایع و معادن مجلس تصریح کرد: این موضوع را چندین بار مطرح کرده و حتی از طریق گروه خودروسازی ایران نیز پیگیری کردم ولی نتیجهای حاصل نشد ولي بدليل نداشتن ايمني کافي و حادثهساز بودن اين نوع اتومبيلها به جد اين موضوع را در کميسيون پيگيري ميکنيم.
نماینده بیجار و حسنآباد در ادامه اظهار داشت: ما که نمایندگان ملت هستیم نتوانستیم جوابی از سوی مسئولان مربوطه داشته باشیم بنابراین مردم قطعا از این موضوع رنج میبرند.
بیاتیان در پایان گفت: اتومبیلی که 32 میلیون تومان قیمت داشته و در اختیار نمایندگان قرار داده شده است چیزی به اسم ترمز ندارد! و البته عنوان میشود ترمز آن ABS است ولی هرگز این ترمز کارساز نیست.
گفتنی است: شب گذشته (چهارشنبهشب 1 آذرماه) اللهوردی دهقانی نماینده ورزقان در حالی که با اتوموبیل خود عازم حوزه انتخابیه بود در نزدیکی شهر تبریز دچار سانحه شده و متاسفانه دختر، پسر و همسر خود را از دست داد
نماینده مچلس: خودروهای تحویلی مجلس به نمايندگان مشکل ترمز دارند
عضو کمیسیون صنایع و معادن مجلس گفت: خودروهایی که مجلس در اختیار نمایندگان قرار داده است از ایمنی کافی برخوردار نبوده و حادثهساز هستند.
سید محمد بیاتیان نماینده بیجار و حسنآباد در پی واژگونی اتوموبیل یکی از نمایندگان مجلس به باشگاه خبرنگاران گفت: خودروهایی که مجلس در اختیار نمایندگان قرار داده است از ایمنی کافی برخوردار نبوده و حادثهساز است.
وی افزود: اتومبیلهایی که توسط مجلس در اختیار نمایندگان قرار داده شدهاند جز تصادف و دردسر عایدی برای نمایندهها نداشته است.
عضو هیئترئیسه کمیسیون صنایع و معادن مجلس تصریح کرد: این موضوع را چندین بار مطرح کرده و حتی از طریق گروه خودروسازی ایران نیز پیگیری کردم ولی نتیجهای حاصل نشد ولي بدليل نداشتن ايمني کافي و حادثهساز بودن اين نوع اتومبيلها به جد اين موضوع را در کميسيون پيگيري ميکنيم.
نماینده بیجار و حسنآباد در ادامه اظهار داشت: ما که نمایندگان ملت هستیم نتوانستیم جوابی از سوی مسئولان مربوطه داشته باشیم بنابراین مردم قطعا از این موضوع رنج میبرند.
بیاتیان در پایان گفت: اتومبیلی که 32 میلیون تومان قیمت داشته و در اختیار نمایندگان قرار داده شده است چیزی به اسم ترمز ندارد! و البته عنوان میشود ترمز آن ABS است ولی هرگز این ترمز کارساز نیست.
گفتنی است: شب گذشته (چهارشنبهشب 1 آذرماه) اللهوردی دهقانی نماینده ورزقان در حالی که با اتوموبیل خود عازم حوزه انتخابیه بود در نزدیکی شهر تبریز دچار سانحه شده و متاسفانه دختر، پسر و همسر خود را از دست داد
گیتی پورفاضل وکالت پرونده ستار بهشتی را بر عهده گرفت گیتی پورفاضل وکیل پایه یک دادگستری وکالت پرونده ستار بهشتی را از سوی خانواده وی بر عهده گرفت. بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، خانم گیتی پورفاضل وکالت پرونده خانواده ستار بهشتی را پذیرفته و روز یکشنیه به دادسرای امور جنایی تهران رفتند تا پیگیر پرونده ستار بهشتی شوند. این پرونده در حال حاضر در شعبه یکم بازپرسی تحت دادسرای امور جنایی تهران تحت بررسی است. گیتی پورفاضل از پیشکسوتان وکلای مدافع حقوق بشر در ایران قبل و بعد از انقلاب است که پس از انقلاب سالهای متمادی از پروانه وکالت محروم بود. وی در سال ۸۵ موفق به اخذ دوباره پروانه وکالت کانون وکلای تهران گردیده و از همان ابتداء اخذ پروانه خود مجددا فعالیتهای معطوف به دفاع از حقوق سیاسی-مدنی شهروندان را آغاز نمود. حاصل فعالیتهای پورفاضل در طی سالهای دهه ۸۰ دفاع از پرونده بیش از ۵۰ تن از متهمان سیاسی بویژه در مقطع پس از انتخابات ۸۸ است.
گیتی پورفاضل وکالت پرونده ستار بهشتی را بر عهده گرفت
گیتی پورفاضل وکیل پایه یک دادگستری وکالت پرونده ستار بهشتی را از سوی خانواده وی بر عهده گرفت.
گیتی پورفاضل وکیل پایه یک دادگستری وکالت پرونده ستار بهشتی را از سوی خانواده وی بر عهده گرفت.
بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، خانم گیتی پورفاضل وکالت پرونده خانواده ستار بهشتی را پذیرفته و روز یکشنیه به دادسرای امور جنایی تهران رفتند تا پیگیر پرونده ستار بهشتی شوند.
این پرونده در حال حاضر در شعبه یکم بازپرسی تحت دادسرای امور جنایی تهران تحت بررسی است.
گیتی پورفاضل از پیشکسوتان وکلای مدافع حقوق بشر در ایران قبل و بعد از انقلاب است که پس از انقلاب سالهای متمادی از پروانه وکالت محروم بود.
وی در سال ۸۵ موفق به اخذ دوباره پروانه وکالت کانون وکلای تهران گردیده و از همان ابتداء اخذ پروانه خود مجددا فعالیتهای معطوف به دفاع از حقوق سیاسی-مدنی شهروندان را آغاز نمود.
حاصل فعالیتهای پورفاضل در طی سالهای دهه ۸۰ دفاع از پرونده بیش از ۵۰ تن از متهمان سیاسی بویژه در مقطع پس از انتخابات ۸۸ است.
روایت محمد نوریزاد از یک روز بازپرسی در دادسرا وبلاگ محمد نوریزاد: برگه ای آمد در خانه. که بعنوان “متهم” بیا به شعبه ی نهم بازپرسی دادسرای فرهنگ و رسانه. کجا؟ میدان پانزده خرداد. به هیچ یک از اهل خانه خبر ندادم. تا مبادا برآشوبند. سه روز بعدش (سه شنبه سی ام آبان) رفتم. با ساکی پر از لباس و گرمکن و مایحتاج دیگر. و “دلی آرام و قلبی مطمئن”. می دانستم که این مسیر، لاجرم به زندان می انجامد. کدام زندان؟ این دیگر به ادامه ی نمایش مربوط بود. که من از آن خبر نداشتم. می دانستم که نمایش گونه پرسشی می کنند و پاسخی می گیرند و داستان وثیقه را به تنگای وقت می کشانند. وثیقه داری؟ نخیر. پس فعلاً برو زندان. زندان که رفتی، بازی شروع می شود. برگه را دادم دست منشی شعبه ی نهم و خود در راهرو منتظر ماندم. تا صدایم کنند. نیمساعتی گذشت. و در این نیمساعت، به ساختمان اطراف نگاه کردم که در دل خود تاریخی نهفته دارد. و به این اندیشیدم که: در ایران، هر سلسله ای برای بقای خود دستگاهی پدید آورده و به رسم خود “عدالت” را معنا فرموده و بساط کسب خود آراسته. و باز به این اندیشیدم که: اگر همگان، عدالت را از کلاه شعبده ی خود برآورده اند، ما اما در این سی و سه سال آن را به کف کفش خود ساییده ایم. عدالتی که ما به اسم مسلمانی ترسیم کرده ایم، نمونه اش مگر در دوره های تلخ تاریخ به چشم آید. آنجاها که اراده ی یک نفر، بر همه ی عرض و طول مناسبات کشوری و مردمی چیرگی داشته. دوره هایی که به اسم عدالت، پوست از تن هرچه واژه ی انصاف و عدل و درایت و قانون و استقلال برمی کندند و به اسم خدا بر بد و خوب مردم تقسیم می بستند. صدایم زدند. عجبا به شعبه ی چهار بازپرسی. که بعداً دانستم خودشان تغییر داده اند. به چه علت؟ ندانستم. داخل شدم. سلامی گفتم و نشستم و ساک خود را بر صندلی مجاور نهادم. این شعبه، درست همان است که یک سال پیش، به آنجا مراجعه کردم و از ضرغامی و مدیر سایت باشگاه خبرنگاران جوان شکایت کردم. که این سایت، فیلمهای ساخته شده توسط سازمان اطلاعات سپاه علیه من و خانواده ام را منتشر کرده بود. شش ماه بعد مرا به همینجا فراخواندند و گفتند: مدرکت کو؟ گفتم: داده ام. شش ماه پیش. قاضی عجول، پرونده را نشان من داد. که خودت نگاه کن. دانستم مدارک را برداشته اند. به چه علت؟ شاید به این خاطر که داستان شکایت به درازا بیانجامد. و شامل مرور زمان شود. و شاکی را بفرساید. همان شش ماه پیش برگشتم و مدارک لازم را بردم و تحویلشان دادم. و اکنون شش ماه دیگر گذشته و خبری برنیامده. حالا اما من متهم بودم. و آماده ی رفتن به زندان. قاضی، پرسش نخست را نوشت و داد به دست من. و گفت: شاکی خصوصی داری آقای نوری زاد. نگاه کردم. یکی از آقازاده ها از من شکایت کرده بود. احتمالاً نمایشی را آغاز کرده بودند و قسمتی از نمایش را به عهده ی این آقازاده واگذارده بودند. فهم این مسئله چندان دشوار نبود. من در نامه ها و نوشته های اخیر خود، پرده های بسیاری را پس زده بودم. شاخص ترین آنها آقا مجتبای خامنه ای است. که نوشته بودم: هشتصد میلیون تومان از شهرام جزایری پول گرفته. اگر شکایتی بود، باید به این مهم می پرداختند. حتی احتمال دادم قاضی صلواتی از من شکایت کرده. که چرا او را جنازه نامیده ام؟ و این که: من کجا جنازه ام؟ نگاه کن. حرف می زنم. نفس می کشم. امضا می کنم. و نیز مترصد شکایت سرداران فربه ی سپاه بودم. که کجا ما فربه و دزد و حریصیم؟ سند داری بیاور. و من، به ساحل بی نوای دریای خزر نگریستم که سرداران فربه، در مفتضح ترین طرح ممکن، قرار است آب خزر را که نه، بل تریلیاردها پول مردم را به سمت کویر مرکزی و سیری ناپذیر حسابهای بانکی خود کانال بزنند. بازی اما از شکایت یکی از آقازاده ها شروع شده بود. عجبا که درست پس از دو ماهی که از انتشار نامه ی بیست و ششم می گذشت. و من در این نامه به او اشاره کرده بودم. عدالت به این می گویند. شکایت یک ساله ی مرا وانهاده بودند و سرضرب به سراغ شکایت آقازاده رفته بودند. من اگر بنا به خواست قاضی به وادی اما و اگر دخول می کردم، همانجا گرفتار می شدم. گرفتاری ای که پایانش از ابتدا مشخص بود. در پاسخ به پرسش نخست قاضی نوشتم: “ضمن احترام به قانون و آرزوهای بخاک افتاده ی انقلاب، من محمد نوری زاد اعلام می دارم: نه شما را، و نه هفت مسئول برترِ شما را به رسمیت نمی شناسم و به هیچ پرسشی نیز پاسخ نمی گویم”. برگه را امضا کردم و دادم دست قاضی. قاضی بلافاصله پرسش دوم را نوشت. که آخرین دفاعت چیست؟ نوشتم: دفاعی ندارم. و تمام. قاضی برگه ی دیگری را امضا کرد و داد دست من. و گفت: این را امضا کنید. پرسیدم: این دیگر چیست؟ گفت: برگه ی التزام است. یعنی چه؟ یعنی شما ملتزم به این که هروقت صدایت زدیم بیایی بروی زندان! و ادامه داد: راستی شما یک پرونده اینجا دارید که در آن “شاکی” هستید. گفتم: دیگر برایم مهم نیست. گفت: یعنی چه؟ گفتم: یعنی این که برایم مهم نیست. خودش منظور مرا فهمید. که این مهم نیست، از هر کنایه برای دستگاه او سوزنده تر است. مگر می شود آن شکایت مهم نباشد؟ پس ترشی اش بیاندازید. چهار دقیقه بعد از ورودم، از اتاق قاضی بیرون زدم. قاضی شعبه ی چهار شاید در طول عمر قضاوتش یک چنین رسیدگی جمع و جوری را تجربه نکرده بود. دوتا پرسش در چهار دقیقه. او خودش را برای پرپرزدنهای من مهیا کرده بود و من کل سیستم قضایی را به هیچ گرفته بودم. در راه برگشت، حس و حال کسی را داشتم که یکی زده به برجکش و حالش را گرفته. من در ذهن خود، فضای نابی از زندان رفتن خود پرداخته و کلی با زندانیان سیاسی گفت و شنود و زندگی و “حال” کرده بودم. این که در زندان این را می گویم و این را می شنوم. قاضی اما با برگه ی التزام، عیش مرا منقض کرده بود. خدا نبخشایدت قاضی.
روایت محمد نوریزاد از یک روز بازپرسی در دادسرا
وبلاگ محمد نوریزاد: برگه ای آمد در خانه. که بعنوان “متهم” بیا به شعبه ی نهم بازپرسی دادسرای فرهنگ و رسانه. کجا؟ میدان پانزده خرداد. به هیچ یک از اهل خانه خبر ندادم. تا مبادا برآشوبند. سه روز بعدش (سه شنبه سی ام آبان) رفتم. با ساکی پر از لباس و گرمکن و مایحتاج دیگر. و “دلی آرام و قلبی مطمئن”. می دانستم که این مسیر، لاجرم به زندان می انجامد. کدام زندان؟ این دیگر به ادامه ی نمایش مربوط بود. که من از آن خبر نداشتم. می دانستم که نمایش گونه پرسشی می کنند و پاسخی می گیرند و داستان وثیقه را به تنگای وقت می کشانند. وثیقه داری؟ نخیر. پس فعلاً برو زندان. زندان که رفتی، بازی شروع می شود.
برگه را دادم دست منشی شعبه ی نهم و خود در راهرو منتظر ماندم. تا صدایم کنند. نیمساعتی گذشت. و در این نیمساعت، به ساختمان اطراف نگاه کردم که در دل خود تاریخی نهفته دارد. و به این اندیشیدم که: در ایران، هر سلسله ای برای بقای خود دستگاهی پدید آورده و به رسم خود “عدالت” را معنا فرموده و بساط کسب خود آراسته. و باز به این اندیشیدم که: اگر همگان، عدالت را از کلاه شعبده ی خود برآورده اند، ما اما در این سی و سه سال آن را به کف کفش خود ساییده ایم. عدالتی که ما به اسم مسلمانی ترسیم کرده ایم، نمونه اش مگر در دوره های تلخ تاریخ به چشم آید. آنجاها که اراده ی یک نفر، بر همه ی عرض و طول مناسبات کشوری و مردمی چیرگی داشته. دوره هایی که به اسم عدالت، پوست از تن هرچه واژه ی انصاف و عدل و درایت و قانون و استقلال برمی کندند و به اسم خدا بر بد و خوب مردم تقسیم می بستند.
صدایم زدند. عجبا به شعبه ی چهار بازپرسی. که بعداً دانستم خودشان تغییر داده اند. به چه علت؟ ندانستم. داخل شدم. سلامی گفتم و نشستم و ساک خود را بر صندلی مجاور نهادم. این شعبه، درست همان است که یک سال پیش، به آنجا مراجعه کردم و از ضرغامی و مدیر سایت باشگاه خبرنگاران جوان شکایت کردم. که این سایت، فیلمهای ساخته شده توسط سازمان اطلاعات سپاه علیه من و خانواده ام را منتشر کرده بود. شش ماه بعد مرا به همینجا فراخواندند و گفتند: مدرکت کو؟ گفتم: داده ام. شش ماه پیش. قاضی عجول، پرونده را نشان من داد. که خودت نگاه کن. دانستم مدارک را برداشته اند. به چه علت؟ شاید به این خاطر که داستان شکایت به درازا بیانجامد. و شامل مرور زمان شود. و شاکی را بفرساید. همان شش ماه پیش برگشتم و مدارک لازم را بردم و تحویلشان دادم. و اکنون شش ماه دیگر گذشته و خبری برنیامده.
حالا اما من متهم بودم. و آماده ی رفتن به زندان. قاضی، پرسش نخست را نوشت و داد به دست من. و گفت: شاکی خصوصی داری آقای نوری زاد. نگاه کردم. یکی از آقازاده ها از من شکایت کرده بود. احتمالاً نمایشی را آغاز کرده بودند و قسمتی از نمایش را به عهده ی این آقازاده واگذارده بودند. فهم این مسئله چندان دشوار نبود. من در نامه ها و نوشته های اخیر خود، پرده های بسیاری را پس زده بودم. شاخص ترین آنها آقا مجتبای خامنه ای است. که نوشته بودم: هشتصد میلیون تومان از شهرام جزایری پول گرفته. اگر شکایتی بود، باید به این مهم می پرداختند. حتی احتمال دادم قاضی صلواتی از من شکایت کرده. که چرا او را جنازه نامیده ام؟ و این که: من کجا جنازه ام؟ نگاه کن. حرف می زنم. نفس می کشم. امضا می کنم.
و نیز مترصد شکایت سرداران فربه ی سپاه بودم. که کجا ما فربه و دزد و حریصیم؟ سند داری بیاور. و من، به ساحل بی نوای دریای خزر نگریستم که سرداران فربه، در مفتضح ترین طرح ممکن، قرار است آب خزر را که نه، بل تریلیاردها پول مردم را به سمت کویر مرکزی و سیری ناپذیر حسابهای بانکی خود کانال بزنند.
بازی اما از شکایت یکی از آقازاده ها شروع شده بود. عجبا که درست پس از دو ماهی که از انتشار نامه ی بیست و ششم می گذشت. و من در این نامه به او اشاره کرده بودم. عدالت به این می گویند. شکایت یک ساله ی مرا وانهاده بودند و سرضرب به سراغ شکایت آقازاده رفته بودند. من اگر بنا به خواست قاضی به وادی اما و اگر دخول می کردم، همانجا گرفتار می شدم. گرفتاری ای که پایانش از ابتدا مشخص بود.
در پاسخ به پرسش نخست قاضی نوشتم: “ضمن احترام به قانون و آرزوهای بخاک افتاده ی انقلاب، من محمد نوری زاد اعلام می دارم: نه شما را، و نه هفت مسئول برترِ شما را به رسمیت نمی شناسم و به هیچ پرسشی نیز پاسخ نمی گویم”. برگه را امضا کردم و دادم دست قاضی. قاضی بلافاصله پرسش دوم را نوشت. که آخرین دفاعت چیست؟ نوشتم: دفاعی ندارم. و تمام. قاضی برگه ی دیگری را امضا کرد و داد دست من. و گفت: این را امضا کنید. پرسیدم: این دیگر چیست؟ گفت: برگه ی التزام است. یعنی چه؟ یعنی شما ملتزم به این که هروقت صدایت زدیم بیایی بروی زندان!
و ادامه داد: راستی شما یک پرونده اینجا دارید که در آن “شاکی” هستید. گفتم: دیگر برایم مهم نیست. گفت: یعنی چه؟ گفتم: یعنی این که برایم مهم نیست. خودش منظور مرا فهمید. که این مهم نیست، از هر کنایه برای دستگاه او سوزنده تر است. مگر می شود آن شکایت مهم نباشد؟ پس ترشی اش بیاندازید. چهار دقیقه بعد از ورودم، از اتاق قاضی بیرون زدم. قاضی شعبه ی چهار شاید در طول عمر قضاوتش یک چنین رسیدگی جمع و جوری را تجربه نکرده بود. دوتا پرسش در چهار دقیقه. او خودش را برای پرپرزدنهای من مهیا کرده بود و من کل سیستم قضایی را به هیچ گرفته بودم. در راه برگشت، حس و حال کسی را داشتم که یکی زده به برجکش و حالش را گرفته. من در ذهن خود، فضای نابی از زندان رفتن خود پرداخته و کلی با زندانیان سیاسی گفت و شنود و زندگی و “حال” کرده بودم. این که در زندان این را می گویم و این را می شنوم. قاضی اما با برگه ی التزام، عیش مرا منقض کرده بود. خدا نبخشایدت قاضی.
وبلاگ محمد نوریزاد: برگه ای آمد در خانه. که بعنوان “متهم” بیا به شعبه ی نهم بازپرسی دادسرای فرهنگ و رسانه. کجا؟ میدان پانزده خرداد. به هیچ یک از اهل خانه خبر ندادم. تا مبادا برآشوبند. سه روز بعدش (سه شنبه سی ام آبان) رفتم. با ساکی پر از لباس و گرمکن و مایحتاج دیگر. و “دلی آرام و قلبی مطمئن”. می دانستم که این مسیر، لاجرم به زندان می انجامد. کدام زندان؟ این دیگر به ادامه ی نمایش مربوط بود. که من از آن خبر نداشتم. می دانستم که نمایش گونه پرسشی می کنند و پاسخی می گیرند و داستان وثیقه را به تنگای وقت می کشانند. وثیقه داری؟ نخیر. پس فعلاً برو زندان. زندان که رفتی، بازی شروع می شود.
برگه را دادم دست منشی شعبه ی نهم و خود در راهرو منتظر ماندم. تا صدایم کنند. نیمساعتی گذشت. و در این نیمساعت، به ساختمان اطراف نگاه کردم که در دل خود تاریخی نهفته دارد. و به این اندیشیدم که: در ایران، هر سلسله ای برای بقای خود دستگاهی پدید آورده و به رسم خود “عدالت” را معنا فرموده و بساط کسب خود آراسته. و باز به این اندیشیدم که: اگر همگان، عدالت را از کلاه شعبده ی خود برآورده اند، ما اما در این سی و سه سال آن را به کف کفش خود ساییده ایم. عدالتی که ما به اسم مسلمانی ترسیم کرده ایم، نمونه اش مگر در دوره های تلخ تاریخ به چشم آید. آنجاها که اراده ی یک نفر، بر همه ی عرض و طول مناسبات کشوری و مردمی چیرگی داشته. دوره هایی که به اسم عدالت، پوست از تن هرچه واژه ی انصاف و عدل و درایت و قانون و استقلال برمی کندند و به اسم خدا بر بد و خوب مردم تقسیم می بستند.
صدایم زدند. عجبا به شعبه ی چهار بازپرسی. که بعداً دانستم خودشان تغییر داده اند. به چه علت؟ ندانستم. داخل شدم. سلامی گفتم و نشستم و ساک خود را بر صندلی مجاور نهادم. این شعبه، درست همان است که یک سال پیش، به آنجا مراجعه کردم و از ضرغامی و مدیر سایت باشگاه خبرنگاران جوان شکایت کردم. که این سایت، فیلمهای ساخته شده توسط سازمان اطلاعات سپاه علیه من و خانواده ام را منتشر کرده بود. شش ماه بعد مرا به همینجا فراخواندند و گفتند: مدرکت کو؟ گفتم: داده ام. شش ماه پیش. قاضی عجول، پرونده را نشان من داد. که خودت نگاه کن. دانستم مدارک را برداشته اند. به چه علت؟ شاید به این خاطر که داستان شکایت به درازا بیانجامد. و شامل مرور زمان شود. و شاکی را بفرساید. همان شش ماه پیش برگشتم و مدارک لازم را بردم و تحویلشان دادم. و اکنون شش ماه دیگر گذشته و خبری برنیامده.
حالا اما من متهم بودم. و آماده ی رفتن به زندان. قاضی، پرسش نخست را نوشت و داد به دست من. و گفت: شاکی خصوصی داری آقای نوری زاد. نگاه کردم. یکی از آقازاده ها از من شکایت کرده بود. احتمالاً نمایشی را آغاز کرده بودند و قسمتی از نمایش را به عهده ی این آقازاده واگذارده بودند. فهم این مسئله چندان دشوار نبود. من در نامه ها و نوشته های اخیر خود، پرده های بسیاری را پس زده بودم. شاخص ترین آنها آقا مجتبای خامنه ای است. که نوشته بودم: هشتصد میلیون تومان از شهرام جزایری پول گرفته. اگر شکایتی بود، باید به این مهم می پرداختند. حتی احتمال دادم قاضی صلواتی از من شکایت کرده. که چرا او را جنازه نامیده ام؟ و این که: من کجا جنازه ام؟ نگاه کن. حرف می زنم. نفس می کشم. امضا می کنم.
و نیز مترصد شکایت سرداران فربه ی سپاه بودم. که کجا ما فربه و دزد و حریصیم؟ سند داری بیاور. و من، به ساحل بی نوای دریای خزر نگریستم که سرداران فربه، در مفتضح ترین طرح ممکن، قرار است آب خزر را که نه، بل تریلیاردها پول مردم را به سمت کویر مرکزی و سیری ناپذیر حسابهای بانکی خود کانال بزنند.
بازی اما از شکایت یکی از آقازاده ها شروع شده بود. عجبا که درست پس از دو ماهی که از انتشار نامه ی بیست و ششم می گذشت. و من در این نامه به او اشاره کرده بودم. عدالت به این می گویند. شکایت یک ساله ی مرا وانهاده بودند و سرضرب به سراغ شکایت آقازاده رفته بودند. من اگر بنا به خواست قاضی به وادی اما و اگر دخول می کردم، همانجا گرفتار می شدم. گرفتاری ای که پایانش از ابتدا مشخص بود.
در پاسخ به پرسش نخست قاضی نوشتم: “ضمن احترام به قانون و آرزوهای بخاک افتاده ی انقلاب، من محمد نوری زاد اعلام می دارم: نه شما را، و نه هفت مسئول برترِ شما را به رسمیت نمی شناسم و به هیچ پرسشی نیز پاسخ نمی گویم”. برگه را امضا کردم و دادم دست قاضی. قاضی بلافاصله پرسش دوم را نوشت. که آخرین دفاعت چیست؟ نوشتم: دفاعی ندارم. و تمام. قاضی برگه ی دیگری را امضا کرد و داد دست من. و گفت: این را امضا کنید. پرسیدم: این دیگر چیست؟ گفت: برگه ی التزام است. یعنی چه؟ یعنی شما ملتزم به این که هروقت صدایت زدیم بیایی بروی زندان!
و ادامه داد: راستی شما یک پرونده اینجا دارید که در آن “شاکی” هستید. گفتم: دیگر برایم مهم نیست. گفت: یعنی چه؟ گفتم: یعنی این که برایم مهم نیست. خودش منظور مرا فهمید. که این مهم نیست، از هر کنایه برای دستگاه او سوزنده تر است. مگر می شود آن شکایت مهم نباشد؟ پس ترشی اش بیاندازید. چهار دقیقه بعد از ورودم، از اتاق قاضی بیرون زدم. قاضی شعبه ی چهار شاید در طول عمر قضاوتش یک چنین رسیدگی جمع و جوری را تجربه نکرده بود. دوتا پرسش در چهار دقیقه. او خودش را برای پرپرزدنهای من مهیا کرده بود و من کل سیستم قضایی را به هیچ گرفته بودم. در راه برگشت، حس و حال کسی را داشتم که یکی زده به برجکش و حالش را گرفته. من در ذهن خود، فضای نابی از زندان رفتن خود پرداخته و کلی با زندانیان سیاسی گفت و شنود و زندگی و “حال” کرده بودم. این که در زندان این را می گویم و این را می شنوم. قاضی اما با برگه ی التزام، عیش مرا منقض کرده بود. خدا نبخشایدت قاضی.
Subscribe to:
Posts (Atom)