۲۴ سال پس از تحمیل خامنهای به ملت، هاشمی اینک برای موقعیتهای از دست رفته تاسف میخورد
بخش تحلیل خودنویس: «پدرخوانده»، ضعیفتر از پیش منتظر معجزه است. حتی نامه دختر جنایتکارترین حاکم معاصر ایران نمیتواند به راحتی «دون اکبر» را نجات دهد.
اکبر هاشمی رفسنجانی، بدون شک، یکی از تاثیرگذارترین حاکمان ایران در صد سال گذشته بوده است. کسی با مطالعه زندگی و تجریبات امیرکبیر، میخواست در روزگار جدید، معمار ایرانی پیش رو باشد. اما از کبیری، تنها «تکبر» را فرا گرفت و چیزی شد شبیه پدرخوانده.
هاشمی بعد اقدام بزرگش در پاسداشت آرای مردم در دوم خرداد ۱۳۷۶، باید از قدرت کناره میگرفت و به عنوان یک بزرگ تاثیرگذار، از دور مسائل را «کنترل» میکرد. او یک «شاهساز» بود. خاتمی خوب میداند تا چه اندازه وامدار حمایت هاشمی رفسنجانی است. اما بررسی بسیاری از مسائل و قرارداد و بازیهای تجاری، نشان میدهد که هاشمی به خاطر منافع نزدیکانش باید در قدرت میماند، حتی اگر این ماندگاری به قیمت شکستهای پی در پی سیاسی او تمام میشد.
لطفا قراردادهای بزرگ نفتی از دوران هاشمی رفسنجانی را تا پایان دولت خاتمی بررسی کنید. لطفا نقش گروههای تجاری وابسته که در خارج از کشور، معاملههای بزرگ نفتی و گازی را برای این خاندان «جور» کردهاند را بازخوانی کنید. روزی روزگاری رسانههای معتبری چون «فوربز» و «بلومبرگ» در باره معاملات هاشمیها و منافع مالیشان گزارش دادند، اما تیم هاشمی رفسنجانی نتوانست ثابت کند که ادعاهای این رسانهها بیراه و غلط بوده است. فکر نکنید راههای تهدید به شکایت را دنبال نکردهاند. شاید اگر گزارشگر معروف روسی که در باره میلیونرهای روحانی ایران گزارش داده بود، یک سال بعد کشته نمیشد، گزارشهای بیشتری هم از او میخواندیم.
هاشمی رفسنجانی الان اندکی با ناراحتی از خطای پیشین در بخشیدن قدرت مالی به نیروهای امنیتی و نظامی سخن میگوید، اما اگر سالها پیش، هواپیمایی ماهان که به نحوی در انتقال سلاح به سوریه نقش بازی کرده و همراه سپاه بوده، سود سرشاری به نزدیکانش رسانده باشد، دربارهاش چیزی نمیخوانیم. هاشمی متناسب با منافع «مافیا»ی خویش مسائل را نگاه میکند. ای کاش میشد فرنسیس فورد کاپولا را راضی کرد به ساخت فیلم دیگری، اما در باره پدرخواندهای که ۳۴ سال است حکم میراند.
وقتی چسبیدن بسیاری به او را میبینم، یاد آدمهای میافتم که نگین انگشتری پدرخوانده را میبوسیدند تا کارشان راه بیافتد.
پدرخوانده «مشاوران» زیادی داشت که البته آنچه را که او میخواست بشنود را به گوشش میرساندند نه واقعیت را.
هاشمی، از اسامی قشنگ، خوشش میآید. اسم «دموکراسی» را دوست دارد، اما وسایلش را پاس نمیدارد. لازمه دموکراسی، مطبوعات سوال کننده است و سیاسیون پاسخگو. هاشمی اما، عاشق بادمجانهای دور قابچین بوده و هست. چند بار پاسخهای روشن هاشمی به سوالهای خبرنگاران سختگیر را به یاد دارید؟ چند بار امکان گفتگوی خبرنگاران واقعی و نه حقوقبگیر دولت، با هاشمی فراهم شد؟ چند بار خبرنگاران توانستند در باره «میکونوس»، «بختیار»، «اتوبوس نویسندگان» و خیلی مسائل دیگر آزادانه با هاشمی سخن بگویند؟ جالب اینکه، بسیاری از خبرنگاران و اهالی رسانه، عاشقانه از هاشمی یاد میکنند و الان عزادار کنار زدن او هستند...
هاشمی را که میبینم، یاد علی پروین میافتم که خبرنگارانی را در جیب داشت و اگر سوالی سخت از او میپرسیدند، آنان را «هزار تومانی» میخواند. بعدا کاشف به عمل میآمد که علی پروین با «خریدن» گروهی از خبرنگاران و ایجاد امید برای خریداری شدن نزد عدهای دیگر، اخبار برخی رسانهها در باره خود و تیمش را کنترل میکرد. روشی که ظاهرا در بسیاری از موارد جواب میداده و اگر کسی مقابل «سلطان علی پروین» میایستاد، سیل اتهمات به سویش روان میشد. برای من خبرنگارانی حرمت و عزت داشتند که متهم میشدند...
اما خطا نکنیم. مشکل ما از وجود هاشمی نیست، از ما اهالی رسانهها است که چنین «پدرخوانده»ای ساختهایم. ما هاشمی را تنبیه نکردهایم بابت دخالتش در به رهبری رساندن خامنهای. مطبوعات داخلی پیشکش! مطبوعات خارج از ایران چه؟ ما هاشمی را بابت دخالتش در اعمال ضد حقوق بشر زیر ذرهبین نبردیم. همین الان بیبیسی فارسی را نگاه کنید و ببینید چند مطلب مرتبط با هاشمی او را به مسائلی که حداقل متهم به دخالت در آنهاست پیوند داده است؟ چند رسانه بزرگ مسائل مرتبط با نقض گسترده حقوق بشر در دوران هاشمی را به یاد مردم آورده؟ گویی اعضای سابق ستادهای انتخابات که اینک کارمندان رسانههای بزرگ شدهاند، دروازهبانان خبرند تا مبادا «پدرخوانده» دلشکسته شود و نوادگان و فرزندان دلنازکش در «ناتینگ هیل» و جاهای دیگر غمین شوند.
شاید اگر شرفی میبود، خود رفسنجانی باید سالها پیش از سیاست کناره میگرفت و واقعیتها را بازگو میکرد، اما کجا میرفت؟ یعنی پروندههای میکونوس و آمیا و خیلی از مسائل دیگر امکان اقامت او در جایی خوش آب و هوا در اروپا یا آمریکا را فراهم میکرد؟ یا حداکثر میتوانست به نوق رفسنجان برود؟ البته اگر خاطرتان باشد، همین اواخر نگذاشتند به رفسنجان برود.
بسیاری از دوستان میگویند که باید «حال» افراد را در نظر داشت. اگر من نوعی، سالها پیش حق مردم را خورده باشم و الان خودم را یک قدیس جا بزنم، چیزی عوض شده؟ اگر اظهار پشیمانی نکنم و قول ندهم که خطاهایم را جبران میکنم، این تغییر ظاهری من چیزی را عوض میکند؟ از نظر مبلغین پدرخوانده، همین کافی است، اما فکر نمیکنم تاریخ در باره او چنین قضاوت کند. پدرخوانده نگران این است که در کتابهای تاریخی او را چگونه معرفی خواهند کرد؟
اگر هاشمی، سرنوشت پاپ آلکساندر و فرزندانش را میخواند، شاید امروز چنین نگران نگاه مورخان به سالهای حکمرانیاش نمیبود و بر فرزندانش لگام میبست...البته چزاره بورجیا کجا و ابن سینای خانواده هاشمی کجا! البته همانطور که میدانید، وظایف در خانواده بورجیا تقسیم شده بود!
اگر مورخان مستقلی داشته باشیم که داریم، تاریخ در باره او و یارانش و کسانی که با شیرینکلامی خود به نفع او، واقعیتها را جعل کردند به شیرینی سخن نخواهد گفت.
هاشمی رفسنجانی به گواهی ۳۴ سال تاریخ خونبار یک ملت و ۸ جلد خاطرات بهینهسازی شده خودش، عامل اصلی بسیاری از جنایات تمامی این سالها بوده است.
او دستش بهخون دهها هزار ایرانی در تمامی سالهایی که جنگ را به بهای کنترل کامل قدرت به درازا کشاند و سپس برای هموار ساختن جانشینی امامش هزاران اسیر و زندانی را به قتلگاه فرستاد، آلوده است.
با نامه امروز دختر بنیانگذار جمهوری اسلامی اینک روشن شده است که خمینی، سهمی نیز از رهبری برای رفسنجانی در نظر گرفته بود، و چه بسا تمامی نزاع ۸ ساله اخیر هاشمی با خامنهای بر سر سهم خواهی از این میراث شوم خمینی بوده است.
شاید اگر روز گذشته با رد صلاحیت هاشمی کارد به استخوانش نمیرسید، راز این معمای ۲۴ ساله نیز هرگز از پرده برون نمیافتاد.
پدرخوانده اینک خوشحال است که دختر «امام» او را شایسته رهبری خوانده. فرزند یک جنایتکار وقتی پدرش را معتبر میخواند و با هاشمی مقایسه میکند، همه چاکران پدرخوانده باید رسما گریه کنند و از خداوند طلب مغفرت بابت خطای خویش نمایند.
فارغ از همه این زد و بندها و بازیهای پس و پشت پرده تاریخ قضاوت خود را خواهد کرد. قضاوت تاریخ با هاشمی یقیناً مهربانانه نخواهد بود اما تردیدی نیست که این قضاوت پیرامون بر کشندگان، حامیان و پیاده نظام یکی از جنایتکارترین صحنه گردانان بزرگترین دروغ یک ملت بسی سخت تر و بیرحمانه تر خواهد بود.
فراموش نکنیم که پدرخوانده هم خدماتی دارد، اگر فیلمهای فرانسیس فورد کاپولا را درست ببینید و داستان را درست بخوانید، میبینید که خیر پدرخوانده به اهالی قبیله و مرتبطین به قبیله رسیده است.
فردایی، معلوم خواهد شد که از خیل سیاسیون و حواریون و نویسندگان، کدام در طرف راستین تاریخ ایستادهاند و چه کسانی در نیمه تاریک و پرخطا