پس از پیروزی انقلاب اسلامی کتابهایش به این بهانه که مروج یأس و خودکشی است ممنوع شد. بسیاری از ما در خانوادههایمان و از بزرگترها شنیدهایم که خواندن آثار هدایت آدم را افسرده میکند. علاوه بر ممنوعیت از طرف خانواده در بسیاری از خانهها، بزرگترها آثار هدایت را از دسترس فرزندان خود دور نگاه میداشتند. آیا به راستی هدایت مروج سرخوردگی و یأس بود؟ باید گفت این انسانی که در باور برخی از عوام نوشتههایش خطرناک است، غول ادبی ایران است و از سرشناسترین نویسندگان ایرانی در جهان محسوب میشود.
توقیف آثار هدایت بهانهای بهتر از خودکشی میخواهد که جمهوری اسلامی به آن بیاویزد؛ چرا که بسیاری از نویسندگانی که خودکشی کردهاند آثارشان در ایران منتشر میشود. والتر بنیامین، ریچارد براتیگان، سیلیو پلات، آرتور کستلر، جرزی کوزینسکی، رومن گاری، ویرجینیا ولف و غزاله علیزاده از جمله نویسندگانی هستند که خود به زندگی خویش پایان دادهاند. با اینکه پس از پیروزی انقلاب اسلامی آثار هدایت چندان اجازه انتشار نیافت اما نقدهای بسیاری بر آثار و زندگی او نوشته شد که نشان از اهمیت این نویسنده شهیر ایرانی دارد.
صادق هدایت از پیشگامان داستاننویسی ایران و خالق رمان معروف «بوف کور» است
در ۲۸ بهمن ماه ۱۲۸۱ در تهران به دنیا آمد. بسیاری او را از پیشگامان داستاننویسی نوین ایران دانستهاند. آنچه بیشک موجب شهرت جهانی هدایت شده است، رمان «بوف کور» او است که به زبانهای مختلف از جمله انگلیسی و فرانسه ترجمه شده است. مصطفی فریدون فرزانه، از دوستان هدایت، در کتاب «آشنایی با صادق هدایت» تاریخ انتشار این رمان را سال ۱۳۰۹ میداند. آغاز کتاب بوف کور شاید از معروفترین جملاتی باشد که در ادبیات فارسی میان مردم دست به دست شده و استفاده شده است: «در زندگی زخمهایی است که مثل خوره روح را در انزوا میخورند و میتراشند. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد؛ چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزء اتفاقات و پیشآمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سَبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آن را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند. زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی به وسیله افیون و مواد مخدره است؛ ولی افسوس که تاثیر اینگونه داروها موقت است و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید.»
کودکی صادق به همراه پدرش، اعتضاد الملک
پدرش هدایت قلیخان (اعتضادالملک، فرزند نیرالملک وزیر علوم دوره ناصرالدین شاه) بود و مادرش زیورالملوک نام داشت. اجدادش از رجال معروف عصر ناصری بودند و جد اعلایش «رضاقلیخان هدایت» از رجال معروف ناصرالدین شاه و صاحب کتابهایی چون «مجمعالصفا» و «اجمل التواریخ» بود. صادق کوچکترین فرزند خانواده بود. شش ساله بود که تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه علمیه تهران شروع کرد و دوره متوسطه خود را در دبیرستان «دارالفنون» به پایان رساند. مدتی به دلیل بیماری چشم مدرسه را رها کرد اما در سال ۱۲۹۶ در مدرسه «سن لویی»، که مدرسه فرانسویها بود، مشغول به تحصیل شد؛ در این مدرسه بود که به گفته خودش با ادبیات جهان آشنایی ابتدایی پیدا کرد. برخلاف آیندهاش در این مقطع به علوم خفیه و متافیزیک علاقهمند بود؛ تا حدی که در آن دوره در این زمینهها مطالبی هم نوشت.
سال ۱۲۹۶ در مدرسه فرانسوی «سن لویی» مشغول به تحصیل شد
هدایت اولین مقاله خود را در «مجله هفتگی»، که مدیریت آن را نصرالله فلسفی عهدهدار بود، به چاپ رساند و به عنوان جایزه اشتراک موقت این مجله را به دست آورد. در همین دوره بود که گیاهخوار شد. در سال ۱۳۰۳ در حالی که هنوز دانشآموز دبیرستان بود کتاب کوچک «انسان و حیوان» را منتشر کرد. همچنین در همین سال داستان «شرح حال یک الاغ هنگام مرگ» را در مجله وفا منتشر کرد. هدایت میگفت: «اگر انسان بخواهد دست از جنگ بردارد باید اول دست از کشتن و خوردن حیوانات بردارد.» (فوائد گیاهخواری، فصل هفتم ص ۵۷)
او در ۱۳۰۳ تحصیل در مدرسه سن لویی را به پایان برد و در سال ۱۳۰۵ با اولین گروه دانشآموزان اعزامی به خارج، راهی کشور بلژیک شد. هدایت برای بار اول در سال ۱۳۰۷ دست به خودکشی زد؛ او قصد کرد که خود را در رودخانه مارن در فرانسه غرق کند. به درون آب پرید اما سرنشینان یک قایق او را نجات دادند. در نامهای به برادرش درباره خودکشیاش میگوید: «یک دیوانگی کردم به خیر گذشت.» در این زمان «گروه رَبعه» شکل گرفته بود؛ گروهی متشکل از بزرگ علوی، مسعود فرزاد، مجتبی مینوی و صادق هدایت. «جریان اصحاب ربعه هم از این قرار بود که پیش از این چند ادیب کهنهکار که تعداد آنها هفت نفر میشد شامل: محمدتقی بهار، عباس اقبال آشتیانی، رشید یاسمی، سعید نفیسی، محمد قزوینی و بدیعالزمان فروزانفر به ادبای سبعه مشهور شده بودند و به گفته مینوی هر مجله، کتاب و روزنامهای که به فارسی منتشر میشد، از آثار قلم آنها خالی نبود.» (مجتبی مینوی، یاد صادق هدایت، به کوشش علی دهباشی، نشر ثالث، ۱۳۸۰)
اولین مقالهاش در «مجله هفتگی» با مدیریت نصرالله فلسفی چاپ شد
گروه ربعه به گونهای شکل انتقادی به آن جریان مسلط ادبی بود. این گروه، گروه سبعه را مرتجع و کهنهپرست میدانستند. آنها در کافههای تهران دور هم جمع میشدند و به فعالیتهای ادبی خود شکل و سامان میدادند. مینوی در این باره میگوید: «ما با تعصب جنگ میکردیم و برای تحصیل آزادی میکوشیدیم و مرکز دایره ما صادق هدایت بود.» (یاد صادق هدایت، علی دهباشی، ۱۳۸۰)
بزرگ علوی که از اعضای گروه ربعه بود در خاطرات خود چنین میگوید: «مسعود فرزاد، برادرزن سعید نفیسی بود و گاهی برای اینکه خودی نشان بدهد به خانه شوهر خواهرش میرفت. هر هفته آنجا فاضلان و سردمداران ادب جمع میشدند. فرزاد ما را هم همراه خود میبرد. ما جوجهنویسندگان تازه از تخم در آمده میخواستیم سری توی سرها در بیاوریم. ما چهار نفر بودیم و آنها هفت نفر. آنها را ادبای سبعه مینامیدند. شمع مجلس ما صادق هدایت بود. روزی مسعود فرزاد به شوخی گفت: اگر آنها ادبای سبعه هستند، ما هم ادبای ربعه هستیم. گفتم: آخر ربعه که معنی ندارد. گفت: عوضش قافیه دارد، دیگر معنی لازم نیست.» (گذشت زمانه، بزرگ علوی، انتشارات نگاه، ۱۳۸۵، ص ۶۶) گروه ربعه با سفر صادق هدایت به بمبئی، اقامت طولانی مینوی در لندن، گرفتارآمدن علوی در زندان و عوامل دیگر از هم پاشید.
او، بزرگ علوی، مجتبی مینوی و مسعود فرزاد گروه «ربعه» را تشکیل دادند
صادق هدایت که در بانک ملی کار میکرد در سال ۱۳۱۱ از این کار استعفا داد و در اداره کل تجارت به کار مشغول شد. پس از این کار مدتی هم در وزارت امور خارجه مشغول به کار شد که در ۱۳۱۴ از آنجا هم استعفا داد. او مجددا به بانک ملی برگشت و این بار در اداره موسیقی کشور به کار مشغول شد. در سال ۱۳۱۹ در دانشکده هنرهای زیبا به ترجمه پرداخت. در سال ۱۳۲۲ با مجله سخن به همکاری پرداخت. پس از همه اینها در سال ۱۳۲۹ عازم پاریس شد و در ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ در آپارتمانی اجارهای در خیابان شامپیونه با بازکردن شیر گاز و بستن محفظههای خانه به زندگی خود پایان داد و در قطعه ۸۵ گورستان پرلاشز، یکی از گورستانهای پاریس، به خاک سپرده شد.
خفته در بستر مرگ، پاریس، سهشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۳۰
فرج سرکوهی نویسنده و منتقد ادبی درباره مرگ هدایت چنین میگوید: «غروب روز ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ ، ۹ آوریل ۱۹۵۱، صادق هدایت پس از سوزاندن برخی آثار منتشرنشده خود، در آپارتمانی در خیابان شامپیونه پاریس خوکشی کرد اما خودکشی فرهنگی او با مرگ شور نوشتن و شوق خلاقیت در او، از حدود ده سال پیش آغاز شده بود و هدایت در این ده سال، از ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰، جز داستان کمارزش "حاج آقا"، چند داستان کوتاه و چند ترجمه اثری درخور آثار پیشین خود خلق نکرده بود. او تنها بزرگترین و خلاقترین نویسنده معاصر ایران نیست که به علاوه، هم در آثار و هم در زندگی و مرگ خود، چون آهوی معروفی که نقاشی کرده است، نماد محزون و نجیب غربت روشنفکر مستقل، نقاد، خلاق و نوآور ایرانی، نماد زندگی تبعیدی در میهن و نماد انزوایی است که شکاف بین مردم و روشنفکر و بیگانگی فرهنگ غالب بر جامعه با روشنفکران مستقل، بر این گروه کمشمار تحمیل و غربت در وطن، انزوا، سرخوردگی، یأس و تنهایی را به سرنوشت محتوم آنان بدل میکند.»
آرامگاه هدایت در گورستان پرلاشر پاریس
منصور کوشان، نویسنده و شاعری که ۲۷ بهمن ۱۳۹۲ در اروپا درگذشت، درباره صادق هدایت چنین میگوید: «صادق هدایت، نه تنها از استثناهای زمان خود است، که هنوز هم از استثناهای تاریخ معاصر ایران است. هیچ نویسندهای چون او آگاهانه به فرهنگ و خرد کهن ایرانی عشق نورزیده است، هیچ داستاننویسی چون او در شناخت خرد و فرهنگ دودمان خود تلاش نکرده است و هیچ آفرینشگری چون او توأمان خرد گذشته را در پیوند با حال در اثرهایش متجلی نکرده است. در هستیشناسی متنهای صادق هدایت آنچه بیش از همه نمود مییابد، بازگشت به فرهنگ گذشته و احیای خرد ایرانی در جامعه معاصر است. جدا از متنهایی که در آنها هدایت به صراحت جان و خرد فرهنگ ایرانی و هستیشناسی ادبیات فارسی را میکاود، چون "زند و هومن یسن"، "گزارش گمانشکن"، "کارنامه اردشیر بابکان"، "آمدن شاه بهرام ورجاوند"، "گجسته ابالیش"، "شهرستانهای ایرانشهر"، "جاماسبنامه" و ... در بنمایه بسیاری از داستانهایش، بهویژه بوف کور، جان و خرد فرهنگ ایرانی نشسته است. همه تلاش او در آفرینش بهترین داستانهایش حیاتبخشیدن به نمادها، تمثیلها، استعارهها و نشانههای گمشده یا فراموششده در فرهنگ کهن و ادبیات ایرانی است. محور تلاش هدایت حول آنچه میچرخد که در بعد از تجاوز عربها و نابخردی ایرانیهای مسلمان به مرور زمان عرصه تعالی و تکامل خود را از دست میدهد.»
آخرین عکس، ۱۳۲۹. او این عکس را برای تمام خویشان خود فرستاد
خانه مادری-پدری صادق هدایت، با معماری دوره قاجار، پیش از انقلاب قرار بود به موزهای تبدیل بشود تا یادگارهای او در آن قرار بگیرد. در سال ۱۳۵۳ شهبانو فرح پهلوی این خانه را خریداری میکند تا به مرکز ادبی صادق هدایت تبدیل بشود و کار مرمت این خانه از همان زمان آغاز میشود. اما پس از انقلاب اسلامی اوضاع عوض میشود و خانه این داستاننویس شهیر ایرانی مصادره میشود. در این سالها هم که تبدیل به انبار بیمارستانی شده و سرنوشت غمانگیزی پیدا کرده است.
خانه صادق هدایت در خیابان سعدی تهران که به ویرانه تبدیل شده است