کشف اجساد زنده به گور شده ۱۷۵ غواص ایرانیاجساد ۱۷۵ نفر از جانباختگان
#جنگ ایران و عراق که
#غواص بودند و در عملیات کربلای ۴ با دستان بسته زنده به گور شدند وارد کشور شدند. این خبر دلخراش بسیاری از شهروندان ایرانی را اندوهگین ساخت. شما درباره تصمیمگیریهای مسئولان در دوران جنگ هشتساله چه میاندیشید؟ نظر خود را با همراهان
#توانا به اشتراک بگذارید.
توس طهماسبی، پژوهشگر تاریخ معاصر و روابط بینالملل»در صفحه فیسبوک خود در این مورد چنین میآورد:
«پیدا شدن اجساد ۱۷۵ غواص ایرانی با دستهای بسته بسیار غمانگیز بود. عملیات کربلای ۴ الگوی ثابت بیش از هشتاد درصد نبردهای جنگ هشتساله به شمار میرود: حملهی نیروی پرشمار پیاده و سبک به مواضع مستحکم عراق، یک سدشکنی و پیشروی اولیهی محدود و سپس زمینگیر شدن و کشتار نیروهای ایرانی و بالاخره "دشتی که تا چشم کار میکرد پیکر شهدا بود." اما چرا این الگو این قدر تکرار میشود و چرا تلفات نیروهای ایرانی در کل جنگ سه برابر عراقیها بود؟
علت را باید در راهبردی جست که نیروهای نظامی ایران پس از برکناری بنی صدر اتخاذ کردند. این راهبرد تکیه بر نیروهای داوطلب بسیج و سپاه پاسداران به جای نیروی زمینی ارتش و در نتیجه تکیه بر نیروی پیاده به جای نیروی مکانیزه و زرهی در عملیات تهاجمی بود. از طرفی حکومت ایدئولوژیک نوپای ایران نیاز به تشکیلات نظامی معتقد و وفاداری داشت که بتواند از "برکت" جنگ بهره برده و راه صدور انقلاب اسلامی شیعه را از کربلا باز کند و از سوی دیگر تهیهی تجهیزات سنگین مکانیزه و زرهی برای بازسازی توان نیروی زمینی ارتش میبایست با هزینهی سنگین از خارج تامین میشد که با توجه به روابط تیرهی ایران با تمام قدرتهای جهانی ناممکن بود.
راهبرد "جنگ نیروهای مردمی" تا خرداد ۶۱ که ایران در خاک خودش میجنگید نتیجه داد. چرا که خطوط دفاعی عراق در خاک ایران استحکام لازم را نیافته بود و جغرافیای منطقه هم به نیروهای ایران فرصت دور زدن نیروهای دشمن و غافلگیری را میداد. این نکته را هم نباید فراموش کرد که در سال ۶۰ و نیمه ی اول سال ۶۱ نیروی زمینی عراق از نظر تبحر عملیاتی نسبت به سالهای بعد در سطح پایینتری قرار داشت و موضوع حمایت تسلیحاتی گسترده ازعراق توسط شوروی و فرانسه مربوط به بعد از تیر ۶۱ است. از طرف دیگر نیروی هوایی ایران هم تا خرداد ۶۱ هنوز از نفس نیفتاده بود. این نیرو تقریبا از اغاز سال ۶۲ تا حدود زیادی میدانهای نبرد را ترک کرد و به جز دوره کوتاه مربوط به ماجرای مک فارلین حضور پر حجم و موثری بر فراز میدان های نبرد نداشت. در عوض عراق در فاصلهی سال های ۶۱ تا ۶۵نه تنها تمام ضایعات تانکها و نفربرهایش را جبران کرد بلکه تعداد آنها را نزدیک به دو برابر افزایش داد. در مورد نیروی هوایی هم عراق جنگ را باحدود ۳۰۰ جنگنده شروع کرد در حالی که در پایان جنگ نزدیک به هفتصد جنگنده در اختیار داشت که از لحاظ کیفیت نسبت به مقطع زمانی، پیشرفت قابل ملاحظهای کرده بودند.
حال اگر شما سیر تغییرات در زرادخانههای دو طرف را به شکل نمودار ملاحظه کرده و آن را با تاریخ عملیاتی جنگ مقایسه کنید به شدت متعجب خواهید شد. ایران زمانی که مشغول به دفاع در خاک خود و سپس عملیات تهاجمی در خاک خود است یعنی تا تیر ۶۱ از لحاظ قدرت تسلیحاتی نیروی زمینی و هواییاش نسبت به عراق، بسیار قدرتمندتر از دورانی است که بین سال های ۶۱ تا اواخر ۶۶ مشغول به عملیات تهاجمی در خاک عراق است! در تاریخ جنگهای مدرن و کلاسیک قرن بیستم نمیتوان موردی را سراغ گرفت که ارتشی هر چه از لحاظ تجهیزات ضعیفتر شده است از لحاظ عملیاتی تهاجمی تر و بلندپروازتر شده باشد. جنگ مدرن که در جنگ دوم جهانی شکل کامل خود را پیدا کرد نسبت به گذشته بسیار پر هزینهتر، ویرانگرتر و سریعتر است و به علاوه پس از جنگ دوم نظام بینالمللی منسجمی تشکیل شده که اجازهی تغییر تعادل در مقیاس بزرگ را نمیدهد. به همین دلیل شما در قرن بیستم به غیر از دو جنگ جهانی، نمیتوانید موردی را بیابید که دو کشور در یک جنگ کلاسیک بیش از چهار هفته درگیر شده باشند. البته تنها استثنا جنگ ایران و عراق است!
بر اساس اصول کلاسیک نظامی نیروی مهاجم باید از نظر نظامی حجمی دو تا سه برابر نیروی مدافع داشته باشد. در جنگ مدرن برتری در شمار نیروی پیاده صرفا یک فاکتور نه چندان مهم به حساب میآید. پس این "حجم نظامی" ترکیبی از کمیت و کیفیت تجهیزات به علاوه کمیت و کیفیت نیروی انسانی است. برای مثال یک تانک از لحاظ ارزش نظامی و قدرت آتش برابر یک گروهان پیاده نظام است و یک اسکادران هواپیمای جنگنده در بسیاری از شرایط می تواند قدرت رزمی بالاتری از یک لشکر داشته باشد. یک نیروی تهاجمی که عمدتا از نیروی پیاده تشکیل میشود یک نیروی "سبک" است و اصولا نمیتواند در برابر یک نیروی دفاعی که عمدتا تشکیل شده از سلاحهای سنگین است موفق باشد. تانک که گرانترین و پر ارزش ترین سلاح زمینی به شمار می رود یک سلاح تهاجمی است اما در بیشتر دوران جنگ هشتساله تانکهای پر تعداد عراقی مشغول عملیات دفاعی و ضد حمله در مقابل نیروی پیاده ایران بودند. شما در هیچیک از جنگهای قرن بیستم چنین وضعیتی را سراغ ندارید. مفاهیمی مانند "حملهی امواج انسانی" و "دفاع زرهی" پس از جنگ ایران و عراق وارد ادبیات علوم نظامی شدند.
نیروی پیادهی ایران حتی یک نیروی پیادهی مکانیزهی سبک هم نبود که لااقل به نفربرهای زرهی مجهز باشد. پیاده نظام ایران معمولا سوار بر وانتهای معمولی عازم منطقهی عملیاتی میشد. از آنجا که این وانتها در مقابل ترکش توپ و خمپاره و موج انفجار بسیار آسیبپذیر بودند ناگزیر قبل از رسیدن به میدان نبرد سربازان را پیاده میکردند و آنها تمام مسیر اصلی را باید پیاده طی میکردند. به این ترتیب سرعت تهاجم به میزان چشمگیری کاهش مییافت و آسیبپذیری نیروها در مقابل آتش دشمن چند برابر میشد. یک نفربر زرهی را باید مستقیما هدف قرار داد اما یک گلوله توپ یا خمپاره میتواند تا شعاع پانزده متری خود نیروهای پیاده را از پای درآورد. نیروی پیاده ی ایران از آنجا که معمولا پشتیبانی هوایی نداشت در برابر توپخانه و حملهی هوایی بیدفاع بود، در مقابل تانکها معمولا تنها سلاحش راکتهای دستی ار پی جی-۷ بود که برد موثرشان ۳۰۰ تا ۵۰۰ متر بود در حالی که تانکهای عراقی میتوانستند آنها را از فاصلهی بیش از یک کیلومتر هدف قرار دهند. اگر فرماندهی نظامی ایران اینقدر به عملیات از طریق نیزار، رودخانه و نیروی غواص علاقه نشان میداد، صرفا برای کاهش اثر برتری آتش توپخانه و زرهی عراق بود که در دشت باز که ویژگی جغرافیایی منطقهی عملیاتی جنوب بود، به اوج خود میرسید.
هدفهای عملیاتی ایران نسبت به موازنهی قوای موجود بسیار بلندپروازانه و خیالپرورانه بودند. حتی در عملیات موفق یا نسبتا موفقی همچون ولفجر ۸ و کربلای ۵ هدفهای اصلی عملیات برآورده نشدند. مثلا همین عملیات کربلای چهار هدفش تصرف شهر بصره از جنوب و قطع راه زمینی عراق به خلیج فارس بود. بصره دومین شهر مهم عراق، منطقهای شیعهنشین و مجاور بخش عمدهی منابع نفتی و زمینهای حاصلخیز عراق بود. در صورت سقوط بصره احتمال قیام جمعیت شیعه علیه صدام هم وجود داشت و مسلما این امر برای فرماندهی نظامی ایران کماهمیت نبوده است. طبیعی بود که در این شرایط عراق بخش عمدهی نیروهایش را در این منطقه مستقر کند. بنابراین غافلگیری استراتژیک ناممکن بود. منطقهی شرق بصره شاهد خونینترین و پرشمارترین نبردهای جنگ هشتساله بود. حتی در عملیات آزادسازی خرمشهر هم هدف اصلی فتح بصره بود. نیروهای ایران در همین منطقه شش سال آزموده را آزمودند و بر در بسته کوبیدند.
در همین عملیات کربلای چهار برآوردهای سپاه نیاز به نیرویی معادل ۱۵۰۰ گردان یا ۴۵۰ هزار نفر را نشان می دهد تا بتوان از سه محور هور، شرق بصره و ابولخصیب به دشمن هجوم برد. اما در نهایت امکانات کشور تنها برای بسیج حدود صدهزار نیرو کفایت می کند که البته همین مقدار هم بزرگترین بسیج نظامی ایران از آغاز جنگ به شمار میرفت. اما این نیرو تنها امکان حمله از یک محور یعنی ابولخصیب را فراهم میکند. ظاهرا نیروهای عراقی منتظر این هجوم بودند و غافلگیری تاکتیکی ممکن نمیشود. نیروهای ایرانی پس از پیشروی محدودی با به جا گذاشتن ۱۲ هزار کشته عقب نشینی میکنند. اما به هیچ عنوان نباید لو رفتن عملیات را دلیل اصلی ناکامی استراتژیک دانست. مدت کوتاهی پس از این عملیات، عملیات کربلای پنج طراحی میشود که عراقیها را غافلگیر میکند و پیشرویهای قابل توجهی به دست آمده و تلفات سنگینی بر نفرات و ادوات زرهی عراق وارد میشود. اما پس از به میدان آمدن قوای ذخیره عراق در شرایطی که ایران فاقد قوای هوایی و توپخانه برای حمایت از مواضع تصرفشده و نیز نیروهای ذخیره کافی برای پیشروی بیشتر است، تلفات بسیار سنگینی به نیروهای ایران وارد میشود و مواضع دو طرف در منطقهی شلمچه تثبیت میگردد. تلفات و خسارات وارده به نیروهای ایران به نسبت توان اقتصادی و نظامی کشور به قدری سنگین بود که نیروهای ایرانی دیگر نتوانستند تا پایان جنگ به یک عملیات هجومی بزرگ مبادرت ورزند.