بازی بزرگ و خونین
با سرنوشت یک انقلاب
عبدالله شهبازی محقق و پزوهشگر تاریخ ایران، بخش های تازه ای از کتاب تالیف شده اما منتشر نشده خود را در وبسایتی که دارد منتشر کرده است. آنچه وی منتشر کرده، تکاندهنده است؛ بویژه آن که به اسنادی مکتوب مستند است و نمی توان آن را ادعاهائی برای جنگ روانی- امنیتی تلقی کرد. آنچه را وی در 6 بخش و با پرهیز از ذکر برخی اسامی و یا جملات و نتیجه گیری ها که خود وی دلیل آن را توضیح میدهد، ما تا آنجا که به اصل موضوع لطمه نزند خلاصه کرده و بصورت یک گزارش منتشر کرده ایم که دراین شماره پیک نت می خوانید:
خلاصه ای بعنوان مقدمه: با پیدایش و اوجگیری امواج انقلاب اسلامی در ایران، از سال 1356 نفوذ در انجمنهای اسلامی دانشجویان در خارج از کشور اولویت درجه اول یافت و ساواک و سرویسهای غربی بسیاری از عوامل فعال نفوذی خود را از تشکلهای مارکسیستی دانشجویی خارج کرده و به درون انجمنهای اسلامی اعزام نمودند. در بریتانیا و آلمان غربی و فرانسه و سایر کشورها نیز چنین بود. اگر «منابع» سرویسهای امنیت داخلی در هر یک از انجمنهای اسلامی شهرهای مختلف آمریکا و بریتانیا را حداقل یک نفر فرض کنیم، با رقمی قابل توجه مواجه خواهیم شد. اینان به ایران بازگشتند و به همکاری با سرویسهای اطلاعاتی آمریکا و بریتانیا ادامه دادند. گروهی برگزیدگان انجمن های اسلامی که برای تصدی سمتهای عالی مدیریت تعیین شده بودند به حبیبالله عسکراولادی، از رهبران جمعیت مؤتلفه اسلامی معرفی شدند. نامبرده، با کمک دوستان خود در حوزه علمیه قم، برای این افراد چند جلسه آموزش عقاید اسلامی ترتیب داد. این افراد، پس از گذرانیدن دوره آموزش عقیدتی- سیاسی فوق، بلافاصله یا در سالهای بعد در مناصب عالی مدیریتی جای گرفتند؛ برخیشان به مقامات شامخ در وزارتخانهها و نهادهای مهم سیاسی و اطلاعاتی و نظامی و اقتصادی رسیدند و بر سرنوشت ایران در سه دهه پسین تأثیرات بزرگ بر جای نهادند.
نگارنده بارها مدیرانی را در نهادهای بسیار حساس کشور دیده با ظاهر و پوشش و سلوکی در حد نامتعارف (افراطی) «اسلامی» تا بدانجا که گمان برده از حوزه علمیه شهرستانی دورافتاده بدین جایگاه رسیدهاند؛ و سپس با شناخت پیشینه خانوادگی و فردی و سابقه اقامت و تحصیل آنان در آمریکا حیران شده است. این تظاهر نامتعارف و افراطی به اسلامیت، که حتی در میان خاندانهای متشرع مسلمان نیز مرسوم نبود و مشابه آن را تنها در خاندانهای «جدیدالاسلام» میشناسیم برای غلبه بر پیشداوریها و اثبات صداقت در اسلامیت جدید خویش، هماره برای من پرسشبرانگیز بوده است.
اعضای گروه متولی پرونده «قتلهای زنجیرهای» مدعیاند که «محفل سعید امامی» بخشی از شبکهای بود که [...] و این شبکه بخشی از شبکهای بزرگتر است که در بسیاری از دستگاهها و نهادهای ایران نفوذ دارد. به گفته اعضای گروه اطلاعاتی متولی پرونده، زمانی که [...] قطعیت یافت و در 12 آبان 1378 آن را به مراجع عالی ذیربط اعلام کرده و [...]، ناگهان پرونده به مسیری دیگر افتاد: هیاهو و جنجالی بزرگ از سوی برخی عناصر در تمامی جناحها و محافل سیاسی کشور و مطبوعات وابسته به آنها آغاز شد. به این ترتیب، به بهانه «شکنجه» متهمان از ایشان سلب مسئولیت شد و سپس پرونده را مسکوت گذاردند. [بخشی از مطلب به دلایل موجه حذف شد. شهبازی]
به گمان من، برخی نابسامانیهایی که امروزه از آن رنج میبریم، نه همه آن، پیامد محتوم دفن شدن «پرونده قتلهای زنجیرهای» و فقدان آگاهی یا عزم لازم برای ریشهیابی آن است.
هنوز تا 22 بهمن و سقوط نهایی حکومت پهلوی چند ماه باقی بود که کسانی با هر گونه سودا، با هر انگیزه، فردی یا سیاسی، تا تغییر چهره به جرگه انقلابیون مسلمان پیوستند؛ انقلابیونی که از همان زمان معلوم بود در تحولات پسین جایگاهی مهم خواهند یافت و زمام حکومت بعدی را به دست خواهند گرفت.
کانونهای قدرت، که در تحولات ایران ذینفع بودند، باید بسیار سریع تصمیم میگرفتند، طراحی میکردند و عمل مینمودند. زمان ارزشمند بود. باید نیروهای بالقوه را میشناختند و بالفعلشان میکردند.
این کانونها که بودند و در ایران چه سوداها و منافعی داشتند؟ تا یک دهه پس از پیروزی انقلاب در گفتمان سیاسی ایران مطالب زیادی برای پاسخ به این پرسش یافت نمیشد. تنها برخی مفاهیم کلی و «فراروایتها»، همچون «استکبار» و «استعمار» و «امپریالیسم» و «صهیونیسم»، کاربرد داشت. آیا با وقوع انقلاب و سقوط حکومت پهلوی حضور آنان در ایران پایان یافت؟ اگر ایران برای آنان واجد اهمیت بنیادین بود و در این سرزمین منافعی ارزشمند و استراتژیک داشتند، آیا با سازوکارها و روشها و کارگزاران جدید تکاپوی پیشین را پی نگرفتند؟
«کانونهای جهانوطن قدرت»، که از سده شانزدهم میلادی در اروپای غربی و ایالات متحده آمریکا بهتدریج تکوین یافتند، با برخورداری از اقتدار سیاسی- نظامی و بنیه مالی فراوان، در سرنوشت دنیای امروز نقشی بزرگ و گاه تعیینکننده ایفا میکنند. در سدههای نوزدهم و بیستم میلادی، در بسیاری از کشورهای جهان، از اروپا تا آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین، تغییر حکومت، در اثر انقلاب یا شورش یا کودتا، فراوان رخ داد. بدینسان، «کانونهای قدرت»، در فرایند تکوین خود، در زمینه «مدیریت» جنبشهای انقلابی و شورشها و حکومتهای جدید منبعث از این تحولات تجربه فراوان انباشتهاند.
«کانونهای قدرت» بر سازمانهایی تسلط دارند که از بودجه دولتها ارتزاق میکنند و «سرویس اطلاعاتی» نامیده میشوند. این سرویسها فراواناند. مهمترین آنها، از منظر تأثیر بر ایران امروز، آژانس مرکزی اطلاعات آمریکا (سیا)، اینتلیجنس سرویس بریتانیا (ام. آی. 6) و سرویس اطلاعاتی اسرائیل (موساد) هستند.
«الیگارشی جهانی»، یعنی کسانی که «کانونهای جهانوطن قدرت» را شکل میدهند، نیروی پنهان هدایت کننده یا تأثیرگذار و حلقه واسطهای است که سرویسهای اطلاعاتی جهان را بهم پیوند میدهد. از این طریق است که، برای مثال، سرویسهای روسیه و اوکرائین و سایر کشورهای عضو اتحاد شوروی سابق یا آلمان و فرانسه و هلند یا ژاپن و هند و پاکستان یا کشورهای عربی خلیج فارس و غیره به سمت یک طرح واحد هدایت میشوند؛ گاه حتی بهرغم خواست و تمایل دولتهای مربوطه. سازوکار ساماندهی قدرت و ثروت در جهان امروز اینگونه است.
«کانونهای قدرت» شبکههای اطلاعاتی مستقل (از دولتها) نیز دارند که اهداف و برنامههای ایشان را پیش میبرد، درست مانند ارتشهای خصوصی مزدوران کمپانیهای بزرگ ذینفع که مثلاً در جنگهای داخلی آفریقا فعال بودند، و گاه، نه همیشه، به عنوان «پیمانکار اطلاعاتی» برای دولتهای بزرگ، و «سرویسهای اطلاعاتی»، عمل میکنند. اینان در برخی موارد برای تأمین منافع خود و تأثیر بر سیاست دولتها و سوق دادن آنان به سوی اهداف و برنامههای خود اطلاعات خاصی را در اختیار آنها میگذارند.
یکی از مهمترین نمونههای تاریخی که همپیوندی «کانونهای قدرت» و «سرویس اطلاعاتی» را نشان میدهد، ماجرای درز و نشر نطق سرّی نیکیتا خروشچف، رهبر وقت شوروی، در کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد شوروی (25 فوریه 1956) است. این متن راآژانس مرکزی اطلاعات آمریکا (سیا) به دست آورد و به دستور ژنرال دوایت آیزنهاور، رئیسجمهور، در اختیار نیویورک تایمز قرار داد و در 5 ژوئن 1956 در روزنامه فوق منتشر شد. اندکی بعد، در 10 ژوئن، نشریه ابزرور (بریتانیا) نیز متن نطق فوق را منتشر کرد. [6]
انتشار «نطق سرّی خروشچف» پیامدهای بزرگ داشت و تأثیرات عمیق بر تحولات سیاسی و فکری پسین بر جای نهاد و به انشعاب در اردوگاه جهانی کمونیسم انجامید. به این دلیل، در تاریخ سیاسی سده بیستم دستیابی به سخنرانی خروشچف و انتشار آن به عنوان یکی از شاهکارهای آژانس مرکزی اطلاعات آمریکا (سیا) شناخته میشد.
امروزه میدانیم که متن این سخنرانی را سیا، از طریق عوامل خود در اتحاد شوروی، به دست نیاورد. این متن از طریق شبکه پنهان یهودی- صهیونیستی در سطوح عالی دولتهای کمونیستی به دست آمد و در اختیار سیا قرار گرفت. در اصل ماجرا تردید نیست ولی درباره نحوه به دست آمدن و انتقال این سند به سیا روایات متفاوت است و قابل بررسی. نگارنده نیز در این زمینه تحقیقاتی کرده و به نتایجی رسیده که زمانی منتشر خواهد شد.
روایت معروف این است که یک کمونیست یهودی لهستانی بهنام ویکتور گرایوسکی، که به اسناد درجه اوّل دسترسی داشت، نطق سرّی خروشچف را در اختیار سرویسهای اسرائیل قرار داد و اسرائیلیها، در برخی روایات موساد (سازمان اطلاعاتی اسرائیل) و در برخی روایات شینبت (سازمان امنیت اسرائیل)، این سند را به جیمز انگلتون دادند. مورخین آمریکایی که درباره تاریخ سیا نوشتهاند، از توماس پاورز تا جان رانلاگ و بعد از او، اتفاق نظر دارند که این سند را اسرائیلیها به جیمز انگلتون، معاون ضد جاسوسی سیا، دادند. انگلتون از دوران جنگ جهانی دوّم، که به عنوان مأمور او. اس. اس. [در لندن و سپس ایتالیا مستقر بود، با یهودیان پیوندهای نزدیک داشت. او در این سالها در زمینه انتقال یهودیان به فلسطین فعالیت میکرد. انگلتون بعدها در مصاحبه با روزنامه نیویورک تایمز (30 نوامبر 1976) گفت که نطق خروشچف بدون پرداخت پول و «با انگیزههای ایدئولوژیک» در اختیار سیا قرار گرفت. معهذا، پاورز تأکید میکند که هنوز در این زمینه ابهامهایی وجود دارد.
ذکر این مثال برای آن بود تا نقش یهودیان زرسالار و کانونهای صهیونیستی تابع ایشان را به عنوان حلقه واسطه میان سرویسهای مختلف اطلاعاتی بیان کنم. درباره نقش این کانونها در تأمین اطلاعاتی دولت آمریکا، سوق دادن سیاست خارجی آمریکا به سمت اهداف خویش در سالهای 1320 -1332، که سرانجام به کودتای 28 مرداد 1332 انجامید، پیشتر سخن گفتهام.
در سالهای پس از انقلاب اسلامی ایران بخش عمده اطلاعات مربوط به ایران از طریق سرویسهای اسرائیل (موساد) و بریتانیا (ام. آی. 6) در اختیار «سیا» قرار میگیرد. امروزه نیز، همچون پدیده «شبکه بدامن» در سالهای 1325-1332، کانونهایی وجود دارند که به عنوان «پیمانکار اطلاعاتی» برای دولت ایالات متحده آمریکا عمل میکنند. در سال 1992 رابرت گیتس، رئیس وقت سیا و وزیر دفاع کنونی آمریکا، تأیید کرد که سیا بیشتر اطلاعات خود درباره ایران را از طریق منابع اسرائیلی بهدست میآورد.
ارتشبد حسین فردوست درباره شبکههای سرّی انگلیس و آمریکا در ایران مینویسد:
«طی دورههای آموزشی در انگلیس متوجه شدم که انگلیسیها برخلاف آمریکاییها به سازمان اطلاعاتی متمرکز، حجیم، پرتظاهر و طبعاً نیمه علنی، از نوع سیا، اعتقاد ندارند و برعکس سازمانهای کوچک و غیرمتمرکز و در حد اعلای اختفاء را ترجیح میدهند... در مورد شبکههای اطلاعاتی انگلیس در ایران نیز چنین بود و آنها یک تشکیلات را برای کسب خبر کافی نمیدانستند و در اهداف مهم گاه چند شبکه موازی، که از یکدیگر هیچ اطلاعی نداشتند، ایجاد میکردند. شمال ایران به علت همجواری با شوروی از جمله این اهداف بسیار مهم برای انگلیسیها بود... مسلماً آمریکاییها نیز دارای شبکههای پنهانی در ایران بودند که در تماس با من قرار نداشت و قاعدتاً باید نصیری در جریان آن میبود. نخستین شبکه مخفی اطلاعاتی انگلیس در ایران که تحت نظارت من قرار گرفت، شبکهای بود که توسط سرتیپ ماهوتیان ایجاد شده بود...»
«موساد» در سال 1938، ده سال پیش از اعلام موجودیت رسمی دولت اسرائیل (14 مه 1948)، به عنوان شاخهای از ارتش خصوصی صهیونیستها در فلسطین (هاگانا) پدید آمد. این سازمان از بدو تأسیس در زمینه مهاجرت یهودیان ایران و عراق به فلسطین فعال بود و در حوادث سالهای پس از سقوط رضا شاه (شهریور 1320 / اوت-سپتامبر 1941) ایفای نقش نمود. فعالیت موساد، و سایر سازمانهای صهیونیستی، در سالهای پرآشوب 1320-1332 ایران تاکنون مورد مطالعه جدی قرار نگرفته است.
از اسفند 1335 با تأسیس «سازمان اطلاعات و امنیت ایران» (ساواک) پیوند میان سرویسهای ایران و اسرائیل ابعادی عمیقتر یافت تا بدان جا که میتوان از «موساد» و «شینبت» (شاباک) به عنوان آموزگاران ساواک در زمینه سرکوب مخالفان سیاسی نام برد. این اقدامات در حوزه اختیارات و وظایف اداره کل سوم ساواک (امنیت) بود.
موساد، که در اسناد ساواک با نام «سرویس زیتون» شناخته میشود، در ایران برنامههای خاص خود را دنبال میکرد. این برنامهها معطوف به دو هدف اصلی بود:
الف) ایجاد شبکههای مخفی
حداقل از حوالی سال 1337 تا حوالی سال 1346 موساد از طریق پایگاههایی در کردستان ایران به توسعه شبکههای مخفی در کردستان ایران و عراق و ترکیه مشغول بود. این اقدام با پشتیبانی ساواک انجام میگرفت.
هدایت این پروژه را یک یهودی اسرائیلی عراقیتبار عضو موساد بنام سرهنگ یعقوب نیمرودی [به دست داشت. نیمرودی از طریق دلالی تسلیحات اسرائیلی و خارج کردن غیرقانونی آثار باستانی و عتیقه از ایران بسیار ثروتمند شد و پس از بازنشستگی خبرگزاری و روزنامه معاریو را خرید. [نیمرودی همان کسی است که در «ماجرای مکفارلین» (ایران- کنترا)، به عنوان طرف اسرائیلی ماجرا و «دلال اسلحه»، نامش در گزارش کنگره آمریکا ذکر شد.
فعالیت موساد به کردستان منحصر نبود و استانهای ایلام و خوزستان را نیز در برمیگرفت. طبق اسناد ساواک، «پایگاه برون مرزی جنوب»، با مرکزیت آبادان، «بهطور رسمی» در سال 1341 آغاز به کار کرد با هدف ایجاد شبکههای موساد در کشورهای عربی بهویژه در عراق و کویت. ارتشبد فردوست مینویسد:
«پایگاه خوزستان حدود 100 سرمأمور و مأمور را اداره میکرد. اگر هر مأمور و سرمأمور در دو هدف کسب خبر مینمود، پایگاه حداقل در 200 هدف رخنه کرده بود و اگر هر مأمور 15 روز یک خبر ارسال میداشت در ماه حدود400 گزارش به پایگاه واصل میشد. به این ترتیب، عمق نفوذ اسرائیل در عراق و سایر کشورهای منطقه از طریق این3 پایگاه روشن میشود.»
فردوست تأکید میکند که موساد از طریق سه پایگاه فوق «حداقل 300 سر مأمور و مأمور مستقل زبده» را در کشورهای هدف سازماندهی کرد و سپس هدایت این شبکه را به اسرائیل منتقل نمود. او میافزاید:
«در واقع، امکانات برونمرزی ایران (در رابطه با کشورهای عرب) عمدتاً توسط پایگاههای برونمرزی اسرائیل جذب شد و آنها بعداً هدایت کلیه این شبکه عظیم را به تلآویو منتقل کردند و چیزی نصیب ساواک نشد.»
هدف اصلی دیگر موساد در ایران نفوذ در دولتهای عربی و سازمانهای مبارز فلسطینی بود با واسطه آن سازمانهای ایرانی مخالف حکومت پهلوی که با اعراب و فلسطینیها رابطه نزدیک داشتند. در آن زمان، عراق و سوریه و مصر و در میان سازمانهای فلسطینی «فتح» و «جبهه خلق برای آزادی فلسطین» اصلیترین اهداف موساد بهشمار میرفتند. سایر کشورهای عربی مجاور با ایران، بویژه کویت، نیز مورد نظر بود.
شناسایی عناصر مستعد از میان ایرانیان فعال در گروههای سیاسی و آموزش و هدایت آنان برای نفوذ به درون سازمانهای فلسطینی در برخی موارد بهطور مستقل و در برخی موارد با مشارکت ساواک انجام میگرفت.
با توجه به جایگاه مهم فعالین سیاسی ایرانی در برنامههای اطلاعاتی- امنیتی اسرائیل، بتدریج موساد و شینبت (شاباک) نقش اصلی را در سازماندهی و آموزش ساواک به دست گرفت و سرویسهای انگلیسی و آمریکایی تعمداً ساواک را به سمت پیوند روزافزون با سرویسهای اسرائیل سوق دادند. فردوست مکرر به این مسئله اشاره کرده است. بهنوشته فردوست، از اوائل دهه 1340 هیئت مستشاری آمریکا از ساواک کنار رفت و «مربیان و اساتید اسرائیلی با علاقه وارد صحنه» شدند. او بهکرات تأکید میکند که این جابجایی «برنامهریزی مشترک» سرویسهای بریتانیا و ایالات متحده آمریکا بود:
زمانی که حکومت پهلوی از سرویسهای بریتانیا و آمریکا تقاضای اعزام «استاد ضد براندازی» نمود برای آموزش ساواک، «صلاحشان نبود که بفرستند و میخواستند که ساواک وابسته و متکی به اسرائیل باشد» و در نتیجه «برجستهترین متخصص ضد براندازی اسرائیل» به ایران دعوت شد. این فرد، که در جوانی در آمریکا افسر اف. بی. آی. بود، بعدها به معاونت یا قائممقامی سازمان امنیت اسرائیل (شینبت) رسید. اساتید بازجویی و خط شناسی و غیره نیز از اسرائیل دعوت شدند و تیمهای متعدد از ساواک برای آموزش به اسرائیل رفتند.
«در آغاز دو یا سه تیم و هر تیم مرکب از حدود 10 نفر از ادارات کل عملیاتی (دوّم، سوّم، هشتم) برای آموزش به اسرائیل اعزام شدند. مدت آموزش هر تیم بین 1 تا 2 سال و نتیجه آموزش عالی بود. این نشان میداد که اسرائیلیها برای دوستی با محمدرضا بهای زیادی قائلاند و روی نقش ساواک در آینده منطقه حساب جدی باز کردهاند. سپس، ترجیح دادم که استادان اسرائیلی را به تهران بیاورم. بهتدریج موارد مورد نیاز را از شخص نیمرودی میخواستم و او نیز بهسرعت استاد مربوطه را به تهران دعوت میکرد. در هر کلاس حدود 35 نفر انتخاب شده و شرکت میکردند... همه اساتید برجستهای بودند: استاد امنیتی (ضد براندازی) ورزیدهترین فردی بود که تا آن زمان در رشته خود در اسرائیل دیده شده بود و بعدها از اداره کل هشتم شنیدم که وی به قائممقامی ریاست سازمان امنیت اسرائیل رسیده و احتمالاً باید حالا رئیس شده باشد. شاید به کمک او بود که عطارپور و سایر مأمورین ساواک پس از انقلاب در اسرائیل شغلی پیدا کردند... استاد بازجویی نیز در اسرائیل کمنظیر بود... استاد خطشناسی برای آموزش اداره کل پنجم آمد... استاد تحقیق نیز در عالیترین سطح از اسرائیل آمد و به پیشنهاد او اداره کل نهم (تحقیق) تأسیس شد. استاد اطلاعات خارجی ساواک نیز رئیس پایگاه برونمرزی اسرائیل در خوزستان بود... وی حتی از نیمرودی نیز ورزیده تر بود...»
«رابطه با اسرائیل قطع نشد و گاهی از اساتید دعوت به عمل میآمد و گاهی هیئتهای 5- 6 نفره، در مواردی که استاد مربوطه نمیتوانست به تهران بیاید، به اسرائیل اعزام میشد...»
مسعود عالیخانی
مسعود امیرعالیخانی، فرزند عابدین، برادر محمدتقی و علینقی و محمدباقر امیرعالیخانی است. به جز در اسناد رسمی، معمولاً اعضای این خانواده با نام «عالیخانی» شناخته میشوند. تا آنجا که میدانیم، خانواده فوق اراکی است. از این میان، علینقی عالیخانی نامدارترین بود زیرا به وزارت رسید.
عابدین در زمان کودتای 1299 درجهدار فوج قزاق، به فرماندهی میرپنج (سرتیپ) رضا خان بود و به این دلیل در سالهای 1315-1320 سرپرستی املاک رضا شاه در تاکستان قزوین و پس از شهریور 1320 سرپرستی املاک تاجالملوک پهلوی، مادر محمدرضا شاه، به وی محول شد. او در منطقه قزوین به «نایب عابدین خان» شهرت داشت و در سالهای 1320-1327 مباشر بهاءالدین کهبد، از مالکین بزرگ اراضی قزوین و کرج، نیز بود. [عابدین خان عالیخانی مرکز فعالیت و زندگی خود را در بهترین روستای منطقه شهریار بهنام بُردآباد [قرار داد که بیشتر اراضی آن را به تملک خود درآورده بود. او در سال 1362 در تهران درگذشت و در مقبره خصوصی در بهشت زهرا دفن شد.
در دهه 1340 دشت قزوین به مهمترین مرکز فعالیتهای کشاورزی اسرائیل در خارج از مرزهای این دولت بدل شد. در سال 1340 به دعوت موشه دایان، که بهتازگی وزیر کشاورزی اسرائیل شده بود، هیئتی ایرانی برای بازدید از تأسیسات زراعی و آبیاری به اسرائیل رفت. اندکی بعد، در 10 شهریور 1341/ اوّل سپتامبر 1962 زلزلهای با قدرت 2/ 7 ریشتر در بوئین زهرا و تاکستان و دشت قزوین رخ داد که بیش از 20 هزار کشته بر جای نهاد. این زلزله، که تقارن آن با برنامههای کشاورزی برون مرزی اسرائیل در ایران عجیب جلوه میکند، بستر مناسب را برای حضور اسرائیل در دشت قزوین فراهم آورد. وزارت کشاورزی ایران برنامه بازسازی و توسعه منطقه زلزلهزده را ارائه داد و کمپانی چند ملیتی تاهال، متعلق به زرسالاران یهودی، که مرکز آن در آمستردام هلند است، برنده مناقصه وزارت کشاورزی برای اجرای برنامه فوق شد. بانک جهانی نیز برای اجرای طرح مزبور 20 میلیون دلار به ایران وام داد.
اهمیت پروژه دشت قزوین، به عنوان مهمترین پروژه کشاورزی اسرائیل در خارج، تا بدان حد بود که موشه دایان، وزیر کشاورزی اسرائیل، دو بار از دشت قزوین بازدید کرد: بار اوّل در سال 1341 و پیش از شروع پروژه، بار دوّم در سال 1343 و پس از شروع پروژه. در اواخر سال 1344 حدود 400 اسرائیلی در دشت قزوین مستقر بودند. در 3 خرداد 1345 محمدرضا شاه پهلوی، به همراه مئیر عزری، [سفیر غیررسمی اسرائیل در ایران و دکتر دوریل، از دشت قزوین دیدار کرد. در گزارش صادق صدریه، رئیس هیئت نمایندگی ایران در اسرائیل، بهنقل از یکی از کارشناسان اسرائیلی، آمده است:
«با اینکه اسرائیل در بسیاری از کشورهای آفریقایی و آسیایی و امریکای لاتین فعالیت دارد لیکن برنامه دشت قزوین بزرگترین برنامهای است که اسرائیلیها در خارج از کشور اجرا میکنند. برنامه مزبور شامل 200 دهکده میشود یعنی تقریباً یک سوم مجموع دهکدههای اسرائیل که فعلاً تعداد آنها بیش از 600 دهکده است و بایستی در نظر داشت که در سال 1948 تعداد دهکدههای یهودینشین اسرائیل از 200 تجاوز نمیکرده است و بنابر این میتوان گفت کاری که در دشت قزوین در دست اجرا است از لحاظ اقتصاد کشاورزی تقریبا معادل کاری است که دولت اسرائیل در بدو تأسیس با آن مواجه بوده است.»
بدینسان، دشت قزوین در اختیار اسرائیلیها قرار گرفت و خاندان عالیخانی، به دلیل پیشینه عابدین خان بهعنوان مباشر املاک منطقه، در برنامه فوق جایگاهی مهم یافتند.
مسعود عالیخانی در سالهای 1345-1357 گرداننده واقعی شبکههای پنهان اسرائیل در ایران بود. باتجربهترین و متخصصترین کارشناسان اطلاعاتی ایران در حوزه اسرائیل جایگاه عالیخانی را در عملیات موساد در ایران مهمتر از یعقوب نیمرودی و یوری لوبرانی عنوان کردهاند.
عالیخانی از مهمترین چهرههای پنهان اطلاعاتی دوران متأخر پهلوی است که با شخصیتها و کانونهای عالی صهیونیستی در جهان غرب ارتباط نزدیک داشت و در بالاترین سطوح عمل مینمود. هر چند به دستور ارتشبد نعمتالله نصیری، رئیس وقت ساواک، پروندههای مرتبط با مسعود عالیخانی در بایگانی ساواک از میان رفته ولی هنوز اسنادی موجود است که نقش برجسته عالیخانی را ثابت میکند. طبق مندرجات این اسناد، در سال 1354 رئیس ایستگاه موساد در تهران در پایان دوره مأموریتش به جانشین خود چنین توصیه میکند: «بدون کمکهای مسعود کار ما در ایران پیش نمیرود.»
در سال 1341، با شروع برنامه اسرائیل در دشت قزوین، عابدین خان و پسر ارشدش، محمدتقی، مسعود را برای تحصیل در رشته کشاورزی به اسرائیل فرستادند. در سال 1966/ 1345 مسعود عالیخانی تحصیلات خود را با مدرک لیسانس کشاورزی در دانشگاه عبری اورشلیم به پایان برد و به ایران بازگشت. او از این زمان هدایت شبکههای موساد در ایران را به دست گرفت.
مسعود عالیخانی پیش از انقلاب سهامدار عمده و رئیس کمپانی Alupan Ltd در ایران بود که پس از انقلاب «شرکت آلومینیوم البرز» نام گرفت. همسر مسعود، باربارا آن مایر، از یک خانواده ثروتمند یهودی است که در آفریقای جنوبی در زمینه تجارت الماس فعالاند. پدر و برادر باربارا از سهامداران مهم کمپانی فیات در ایتالیا بودند. برخی مطلعین سهام خانواده مایر در کمپانی فیات در سالهای 1970 را 12 در صد ذکر کردهاند. مسعود عالیخانی، به دلیل ارتباطات و پیوندهای خانواده زنش با آفریقای جنوبی، به تجارت الماس نیز اشتغال دارد. او پس از انقلاب، به عنوان تبعه بریتانیا، از طریق کمپانیهای خود در لندن Berkeley Mineral Resources plc و Cape Diamonds plc فعالیت در زمینه تجارت الماس را توسعه داد. [44، 45] عالیخانی از طریق دو کمپانی دیگر،ESV و Dominion Energy plc، در حوزه نفت و گاز نیز فعال بوده است. [46]
مسعود عالیخانی در سالهای پس از فروپاشی اتحاد شوروی در اوکرائین و روسیه فعالیت گستردهای را دنبال میکرد و به این دلیل در هیئت مدیره «بنیاد بینالمللی خصوصیسازی روسیه» عضویت داشت. با توجه به نقش برجسته مسعود عالیخانی در اوکرائین میتوان ارتباطات گسترده کانونهای معین با سرویس اطلاعاتی اوکرائین و کمپانیهای تجاری مستقر در این کشور را از اوائل سالهای 1370 رمزگشایی کرد و به منشاء ثروت انبوه برخی افراد، که در اوکرائین در مناصب گوناگون حضور داشتند، پی برد.
علاوه بر مسعود عالیخانی، سایر اعضای این خاندان نیز در حوادث تاریخ معاصر ایران مؤثر بودهاند:
محمدتقی عالیخانی، برادر ارشد، جانشین پدر بهشمار میرفت و سایر اعضای خانواده از او تبعیت میکردند. محمدتقی دارای ارتباطات گسترده و عمیق با اسرائیلیها بود و برادران و خواهران از طریق وی با اسرائیلیها مرتبط شدند. محمدتقی عالیخانی در آمریکا زندگی میکند و بسیار ثروتمند است. املاک مفصلی در ایران داشت از جمله آپارتمانهایی در نزدیک سفارت اسرائیل (خیابان فلسطین) که تا سال 1372 مهرداد عالیخانی و برادرش و شوهر خواهرش، خسرو براتی، در آن زندگی میکردند. محمدتقی عالیخانی با حمایت مهرداد عالیخانی به همراه همسرش وفی، به ایران آمد. او در این سفر املاک خود را فروخت و پول آن را به آمریکا منتقل کرد.
دوّمین برادر، علینقی عالیخانی، از نزدیکترین کارگزاران سِر شاپور ریپورتر و امیر اسدالله علم بود. او پس از اخذ مدرک دکترا در رشته اقتصاد از پاریس به کار در ساواک پرداخت و مسئول تهیه بولتنهای ویژه اقتصادی برای شاه شد. مندرجات این بولتنها علاقه شاه به عالیخانی را برانگیخت و در نتیجه در سال 1341 در دولت امیر اسدالله علم وزیر اقتصاد شد. او تا سال 1348، در دولتهای حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا، وزیر بود و سپس تا سال 1350 ریاست دانشگاه تهران را به عهده داشت. از آن پس به فعالیتهای اقتصادی پرداخت و ریاست هیئت مدیره «بانک ایران و آمریکا» را به دست گرفت. با وقوع انقلاب به آمریکا رفت و از اوائل دهه 1370، پس از انتشار خاطرات ارتشبد فردوست، ویراستاری یادداشتهای روزانه علم را به دست گرفت. این کتاب در شش جلد در ایران منتشر شده است. اندکی پیش از انتشار جلد اوّل یادداشتهای روزانه علم، نشریه نیمروز، چاپ خارج از کشور، که دارای ارتباطات عمیق با برخی سرویسهای اطلاعاتی است، اعلام کرد که عالیخانی بخشهای مربوط به سِر شاپور ریپورتر ومحمد باهری را از این خاطرات حذف میکند.
در سال 1377 علینقی عالیخانی و همسرش میخواستند، با حمایت مهرداد عالیخانی، به ایران سفر کنند. مقدمات این سفر فراهم آمد ولی به دلیل ماجرای «قتلهای زنجیرهای» و دستگیری مهرداد عالیخانی منتفی شد.
محمدباقر عالیخانی، کوچکترین پسر عابدین، مسئول شاخه سیاسی کودتای نافرجام نوژه (1359) بود. ستوان ناصر رکنی، از عناصر اصلی کودتا که اوراق بازجوییاش حائز اهمیت فراوان است، در تکنگاری به صراحت از محمدباقر عالیخانی به عنوان «مسئول شاخه سیاسی» کودتا نام برده است.
باقر عالیخانی در جریان کودتای نافرجام نوژه دستگیر شد. او هشت ماه زندانی بود ولی به رغم تیرباران گردانندگان شبکه فوق به طرزی مرموز آزاد شد و به فرانسه رفت. به گفته افراد مطلع، تمامی پروندههای باقر عالیخانی از بین رفته است.
محمدباقر عالیخانی و محمدباقر بنیعامری عامل اصلی در ارتباط میان «شاخه گمشده» کودتای نوژه با سرویس اسرائیل بودند. این شاخه در آذر- دی 1361 کشف شد؛ برخی اعضای آن دستگیر شدند و برخی به خارج گریختند.
محمد صفا حائری (متولد نجف) از روزنامهنگاران سرشناس دوران پهلوی است که هماکنون در پاریس اقامت دارد. او شوهر نوش آذر عالیخانی، خواهر مسعود، است. همسر اوّل صفا حائری نیز پس از طلاق با محمدباقر عالیخانی ازدواج کرد. صفا حائری با مسعود عالیخانی رابطه صمیمانه داشته و از همکاران سرویس اطلاعاتی اسرائیل در ایران بهشمار میرود. طبق اسناد ساواک، زمانی که صفا حائری نمایندگی سازمان تلویزیون ایران در بیروت را به عهده داشت، چنان در دوستی با اسرائیلیها بیپروا بود که سازمان فتح تهدید کرد مرکز تلویزیون ایران در بیروت را منفجر خواهد کرد.
مینو عالیخانی، یکی از دو خواهر عالیخانیها، عضو ساواک بود. او دوره آموزش اطلاعاتی و فراگیری زبان فرانسه را در اسرائیل گذرانید و پس از بازگشت به ایران در اداره کل هشتم ساواک (ضد جاسوسی)، به ریاست سرتیپ منوچهر هاشمی، در ارتباط با سرویسهای بلوک شرق فعالیت میکرد. او با افسران اطلاعاتی سفارتخانههای کشورهای کمونیستی در تهران رابطه نزدیک و صمیمانه برقرار میکرد. بیپروایی او در این روابط تا بدان حد بود که سرتیپ هاشمی در زیر گزارش شنود مکالمات مینو با یکی از افسران اطلاعاتی بلوک شرق چنین نوشت: «مینو زن است یا مرد؟»
مهرداد عالیخانی، فرزند علی اصغر عالیخانی و مریم قاسمی، از مقامات پیشین اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران است که به عنوان یکی از طرّاحان و مجریان اصلی فعالیتهای مشکوک، از جمله ایجاد شبکههای «مستقل» جاسوسی در اروپا از طریق فعالین سیاسی و زندانیان آزادشده و برخی اقدامات جنجالی در خارج از ایران، شناخته میشود. مهرداد عالیخانی در ماجرای معروف به «قتلهای زنجیرهای» (1377) شهرت یافت. این ماجرایی است که ایران را در بزرگترین بحران امنیتی- سیاسی پس از انقلاب فرو برد. او به جرم آمریت و صدور دستور چهار فقره قتل (داریوش فروهر، پروانه اسکندری، محمد جعفر پوینده، محمد مختاری) به چهار فقره حبس ابد محکوم شده و در زندان به سر میبرد. معهذا، پیگیری روابط خارجی مشکوک مهرداد عالیخانی مسکوت مانده است.
در سالهای پیش از انقلاب، در اروپای غربی و ایالات متحده آمریکا سازمانهای دانشجویی متعدد علیه حکومت پهلوی فعالیت میکردند. در سالهای 1340- 1354 کنفدراسیون جهانی دانشجویان و محصلین ایرانی (اتحادیه ملی) مهمترین تشکل دانشجویی فعال علیه حکومت پهلوی به شمار میرفت. «کنفدراسیون» در پایان دهه 1330 شکل گرفت و اولین کنگره آن در 15- 18 آوریل 1960/ 25- 28 فروردین 1339 در هایدلبرگ آلمان برگزار شد. در این تشکل دانشجویی، دانشجویان هوادار عقاید و گرایشهای سیاسی متنوع و متعارض، اعم از مسلمان و مارکسیست، هواداران جبهه ملی و نهضت آزادی و حزب توده و غیره، با هدف مبارزه مشترک علیه حکومت پهلوی، فعالیت میکردند. کسانی چون محمد نخشب، حمید عنایت، مهرداد بهار، صادق قطبزاده، ناصرپاکدامن، هما ناطق، منوچهر هزارخانی، فیروز توفیق، همایون (محمدعلی) کاتوزیان، خسرو شاکری، کیومرث زرشناس، امیر طاهری، فیروز شیروانلو، پرویز نیکخواه، کورش لاشایی، سیاوش پارسانژاد، مهدی خانبابا تهرانی و دیگران، که آن زمان یا بعدها در عرصههای مختلف سیاسی یا علمی نامدار شدند، از بنیانگذاران کنفدراسیون بودند. مصطفی چمران و ابوالحسن بنیصدر و صادق قطبزاده به عنوان سرشناسترین نمایندگان جریان فکری اسلامی هوادار امام خمینی در کنفدراسیون شناخته میشدند. در سال 1964، در کنگره دوسلدورف، بنیصدر به عنوان یکی از دبیران کنفدراسیون برگزیده شد.
«کنفدراسیون»، به دلیل تعارضات شدید عقیدتی و سیاسی درونی، نتوانست به عنوان یک تشکل صنفی- سیاسی دوام آورد و در اوائل دهه 1350 متلاشی شد.
برخی رهبران و کادرهای سازمان انقلابی، که از بنیانگذاران و گردانندگان اوّلیه کنفدراسیون بودند، مانند پرویز نیکخواه، سیاوش پارسانژاد، فیروز فولادی، سیروس نهاوندی و کورش لاشایی، در دوران پهلوی به ایران بازگشتند، به زندان افتادند و سپس به خدمت حکومت پهلوی درآمدند. از این میان، سیروس نهاوندی به یکی از «عوامل ویژه» ساواک برای نفوذ در گروههای سیاسی مخالف بدل شد و شهرتی بزرگ، هم سنگ با عباسعلی شهریاری، یافت. برخی نیز، مانند پرویز واعظ زاده و همسرش معصومه (شکوه) طوافچیان و مهوش (وفا) جاسمی و خسرو صفایی و گرسیوز برومند، مبارزه در ایران را بر تداوم زندگی در ایتالیا ترجیح دادند، به ایران بازگشتند و جان باختند.
دانشجویان عضو و هوادار یکی از گروه های مائوئیستی کنفدارسیون بنام «سازمان انقلابی» در "سیس"، مخفف نام انگلیسی «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی»، فعالیت میکردند. این تشکل دانشجویی در میان دانشجویان ایرانی در آلمان و سایر کشورهای اروپایی و نیز در ایالات متحده آمریکا هوادارانی قابل توجه داشت.
«سیس» همان سازمانی است که سعید امامی، معاون امنیت وزارت اطلاعات (1370-1375) که در ماجرای «قتلهای زنجیرهای» نامش بر سر زبانها افتاد، پس از اخذ دیپلم و سفر به ایالات متحده آمریکا (1355) برای ادامه تحصیل، در شهر استیل واتر ایالت اوکلاهما در آن به فعالیت پرداخت. چنانکه دیدیم، «سیس» یک سازمان دانشجویی باز و متعلق به هر نوع تفکر نبود و تنها دانشجویان هوادار «سازمان انقلابی» به آن میپیوستند. به عبارت دیگر، عضویت سعید امامی در این سازمان بیانگر تعلق او به تفکر مارکسیستی- مائوئیستی و هواداری یا عضویت در «سازمان انقلابی» است. با اوجگیری انقلاب اسلامی در ایران، سعید امامی به انجمن اسلامی اوکلاهما پیوست و با حمایت یکی از گردانندگان انجمن اسلامی اوکلاهما بهنام سعید پروین، معروف به «سعید طلبه» و «سعید شیرازی»، برکشیده شد.
طبق برخی آمارها، در سالهای 1356-1357 حدود 67 هزار دانشجوی ایرانی در خارج از ایران تحصیل میکردند که 54340 نفر در ایالات متحده آمریکا، 4445 نفر در آلمان غربی، 4336 نفر در بریتانیا، 3775 نفر در فرانسه، 2268 نفر در ترکیه، 2335 نفر در فیلیپین، 1268 نفر در ایتالیا و 1081 نفر در هندوستان بودند.
«ایران در آستانه انقلاب 1357 بالاترین رقم دانشجویان خارج از کشور را نسبت به همه کشورهای سراسر جهان داشت. در سال 1975 دانشجویان ایرانی در ایالات متحده معادل 9 / 8 در صد کل دانشجویان خارجی در آن کشور را تشکیل میدادند که نسبت به همه کشورهای جهان از نظر تعداد مقام اوّل بود.»
نفوذ در سازمانهای سیاسی و تشکلهای دانشجویی ایرانی در خارج از کشور از اهداف اصلی ساواک، موساد و سرویسهای اطلاعاتی آمریکا و بریتانیا و سازمانهای امنیتی کشورهای مربوطه بشمار میرفت. نفوذ سرویسهای غیرایرانی در برخی موارد با همکاری ساواک انجام میگرفت و در برخی موارد پنهان از ساواک.
بقایی و حزب زحمتکشان
در سالهای مشرف به انقلاب رفیعزاده رئیس ساواک در ایالات متحده آمریکا بود.
منصور رفیعزاده کرمانی، از اعضای جوان حزب زحمتکشان ایران، با دکتر مظفر بقایی کرمانی، رهبر حزب، رابطه نزدیک داشت و زمانی تلاش میکرد با خواهر بقایی ازدواج کند. او در سال 1336 برای تحصیل به آمریکا رفت و به دلیل تنگدستی، با سفارش بقایی به دوست دیرین و صمیمیاش سرلشکر حسن پاکروان، رئیس ساواک، به عضویت ساواک درآمد. در همین زمان، برادرش، مجید رفیعزاده، نیز با توصیه بقایی و علی زهری، دوست مشترک بقایی و پاکروان و از گردانندگان حزب زحمتکشان، در ایران عضو ساواک شد.
منصور رفیعزاده در اوائل سال 1958 با شهرام شفیق رابطه دوستانه برقرار کرد و شهرام از طریق مادرش، اشرف پهلوی، برای او تقاضای کمک مالی نمود. این اقدام به صدور دستور شاه دال بر کمک مالی به رفیعزاده انجامید. در قبال این کمک، رفیعزاده مأمور شد اخبار فعالیتهای مخالفین سیاسی در آمریکا را به تهران ارسال کند.
از اوائل دهه 1960 رفیعزاده، در هماهنگی با دکتر مظفر بقایی، ارتباط با آژانس مرکزی اطلاعات آمریکا (سیا) را آغاز کرد.
رفیعزاده پس از برقراری ارتباط با دربار، ساواک و سیا انتشار نشریه ماهیانهای را در آمریکا آغاز کرد و به یاد پدر بقایی، میرزا شهاب کرمانی، این نشریه را شهاب نامید. انتشار شهاب با صلاحدید بقایی بود. هدف از انتشار شهاب مقابله با نشریات ضد حکومت پهلوی بود که برای دانشجویان ایرانی در اروپا و آمریکا منتشر میشدند.
رفیعزاده در خاطراتش، که در سال 1987/ 1366 با نام شاهد در نیویورک منتشر شد و ده سال بعد، در دوران اقتدار سعید امامی و با تلاش او، به فارسی ترجمه و در تهران انتشار یافت، مکرر به روابط نزدیک خود با سیا و اف. بی. آی. اشاره کرده است.
در سالهای 1350 دایی سعید امامی به نام سرهنگ سلطان محمد اعتماد، به عنوان مستشار نظامی سفارت ایران در واشنگتن مستقر شد. او در سال 1355 از طریق پسرش، بهرام اعتماد، مقدمات تحصیل سعید امامی در آمریکا را فراهم آورد.
از نیمه دوّم دهه 1950، در اوج دوران «جنگ سرد»، آژانس مرکزی اطلاعات آمریکا (سیا)، در همکاری با ساواک وسرویسهای اطلاعاتی و امنیتی آلمان غربی، برای نفوذ در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی و حزب توده میکوشید. کمیته مرکزی حزب توده در شهر لایپزیگ، در نزدیکی برلین شرقی، مستقر بود و آلمان غربی مهمترین محل فعالیت سیاسی دانشجویان ایرانی بشمار میرفت. در نیمه دوم سالهای 1330 و اوائل سالهای 1340 هنوز حزب توده از نفوذ قابل توجهی در میان دانشجویان ایرانی مقیم اروپای غربی، بویژه آلمان غربی، برخوردار بود.
در خاطرات نورالدین کیانوری، دبیر اوّل حزب توده ایران در سالهای پس از انقلاب، با دقت اینگونه فعالیتها را مورد کاوش قرار دادهام. یک نمونه نفوذ حسین یزدی و برادرش فریدون، پسران دکتر مرتضی یزدی، از رهبران پیشین حزب توده است و نمونه دیگر نفوذ منوچهر آزمون. پیشتر درباره نقش شاپور بختیار و منوچهر آزمون در فعالیتهای اطلاعاتی مشترک ساواک و سیا و سرویسهای اطلاعاتی و امنیتی آلمان غربی برای نفوذ در حزب توده و جنبش دانشجویی خارج از کشور، به تفصیل و با اتکاء بر اسناد، سخن گفتهام.
منوچهر آزمون (1309-1358) در سال 1330 برای تحصیل به آلمان غربی رفت، در سال 1332 خود را از کلن به دانشگاه لایپزیگ (آلمان شرقی) منتقل کرد و در سال 1336 با اخذ مدرک دکتری اقتصاد سیاسی به شهر توبینگن در آلمان غربی بازگشت. او از مهر 1336/ اکتبر 1957 با نام مستعار «خوش نقش» در ایستگاه ساواک در آلمان غربی فعالیت میکرد و در نوامبر 1958 رسماً عضو سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) شد. در این دوران، آزمون با سرهنگ عباس آیرملو، نماینده ساواک در آلمان غربی، وسرتیپ حسن علویکیا، قائممقام ساواک، ارتباط داشت. بعدها، آزمون در حکومت پهلوی به وزارت رسید.
دکتر شاپور بختیار (1293-1370)، آخرین نخستوزیر حکومت پهلوی، فعالیت سیاسی خود را از سال 1329 در حزب ایران و جبهه ملی ایران آغاز کرد و پس از کودتای 28 مرداد 1332 به سطوح عالی حزب ایران و جبهه ملی راه یافت. در رساله «شاپور بختیار و ناسیونالیسم ایرانی» فعالیتهای بختیار را، از بدو بازگشت به ایران پس از اتمام تحصیلات در پاریس (1324)، مورد بررسی قرار داده و ابهامهای جدی در زندگی سیاسی او یافتهام. از جمله، فاجعه اول بهمن 1340 دانشگاه تهران را، که عاملی مؤثر در سقوط دولت دکتر علی امینی بود، توطئه دربار خوانده و شاپور بختیار را، به عنوان مسئول کمیته دانشجویی جبهه ملّی ایران در آن زمان، در ایجاد حادثه فوق دخیل دانستم.
همچنین، در رساله فوق سه سند تأیید شده ساواک درباره عضویت دکتر شاپور بختیار در لژ فراماسونری اصفهان، به استادی علیاصغر بختیار، درج کردم. طبق این اسناد، متعلق به سالهای 1354- 1356، شاپور بختیار عضو لژ اصفهان بود که اعضای آن عموماً آمریکائیان مقیم اصفهان بودند و محل استقرار این لژ در یکی از آپارتمانهای متعلق به شاپور بختیار بود. مدتی پیش، با حیرت، متوجه شدم که این سه سند از کتاب دو جلدی "اسناد فراماسونری در ایران" حذف شده است. مجموعه اسناد فراماسونری موجود در آرشیو ساواک منحله طبق طرح و با تلاش من فراهم آمد، و حتی آن را برای چاپ منظم و آماده کردم، ولی پس از کنارهگیری من از مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی در سال 1380 منتشر شد بدون رعایت دستهبندی و نظراتم.
یکی از مهمترین بخشهای نامکشوف زندگی دکتر شاپور بختیار همکاری با ساواک در عملیات برون مرزی علیه حزب توده است. در رساله «شاپور بختیار و ناسیونالیسم ایرانی» چنین نوشتم:
«در میان اسنادی که اکنون در دسترس ماست، گزارشی است از مدیرکل امنیت داخلی به ریاست ساواک به تاریخ 29/ 5/ 1346 یعنی زمانی که ناصر مقدم هدایت اداره کل سوم و نعمتالله نصیری ریاست ساواک را به عهده داشتند. در این گزارش ضمن شرح سوابق بختیار از جمله چنین آمده است:
«به موجب اظهارات آقای دکتر [منوچهر] آزمون، در اواخر سال 1957 یا اوائل 1958 هنگامی که نامبرده نماینده ساواک در آلمان بود دکتر شاپور بختیار با معرفی نامه سپهبد بختیار به وی معرفی میشود تا از او به عنوان نماینده جبهه ملی جهت ملاقات با رهبران حزب منحله توده استفاده نماید. در اجرای این تصمیم، دکتر بختیار به عنوان نماینده جبهه ملی ایران در ژنو با سران حزب توده ملاقات کرده و آنان برنامه حزب خود را در این ملاقات تشریح کردهاند و نامبرده مذاکرات را که به وسیله ضبط صوت ضبط شده بود در اختیار نماینده ساواک قرار داده است.»
خاطرات دکتر شمسالدین امیرعلایی نشان میدهد که این فعالیت اطلاعاتی شاپور بختیار تا سال 1339 ادامه داشته است. امیرعلایی، که در آن زمان در بندر آنورس بلژیک سکونت داشت، مینویسد:
«در تاریخ 25 فوریه 1960 [6 اسفند 1339]... پای تلفن مرا خواستند. شخصی با زبان فارسی گفت: آقا، من از طرف دکتر شاهپور بختیار که به اروپا آمده است به شما تلفن میکنم، شما منزل تشریف نداشتید، آیا ایشان به شما تلفن کردهاند؟ گفتم: نه، شما کی هستید؟ گفت: من منوچهر آزمون. گفتم: ایشان به من تلفن نکردند. گفت: خواهند کرد. (او میخواست اطمینان مرا به خودش جلب کند.) پس از یک ربع ساعت مجدداً تلفن صدا کرد و خوددکتر شاهپور بختیار که صدای ایشان را میشناختم پای تلفن بود. از آنجا که مطمئن شده بودم که تلفن اولی از طرف ایشان بوده دیگر نگفتم کسی از طرف شما تلفن کرده بود... مشغول صحبت شدیم. ایشان گفتند: «از طرف ماوراء بحار (مقصودشان آمریکاییها بود) میخواهند با تودهایها مذاکره کنیم که ببینیم چه میخواهند...»... من مطمئن شدم که شخصی که به نام آزمون تلفن کرده بود از طرف آقای شاهپور بختیار بوده و در جریان بوده است. این بار آزمون مجدداً تلفن کرد و گفت: آقای دکتر بختیار به شما تلفن کردند؟ گفتم: بلی... گفت: این آقایان (یعنی تودهایها) میخواهند در خارج از بلژیک مثلاً در آلمان شرقی ملاقات بشود. من گفتم: آقا بنده هرگز از آنورس خارج نمیشوم و چون درخواست اقامت چند ماهه کردهام اشکال ویزا هم دارم. (واقعاً هم راست بود.) گفت: پس باز هم با آنها مذاکره میکنم. سپس آقای دکتر بختیار تلفن کرد و گفت: این آقایان میگویند در سوئیس ممکن است ملاقات کنیم... من به آقای دکتر بختیار گفتم: شما تصور نمیکنید که این شخصی که به نام آزمون به من تلفن کرد از طرف دستگاه باشد؟ گفت: چرا. معلوم شد او دوبلژ و بازی میکند یعنی دو دوزهبازی میکند. (این بیان را به این دلیل کرد که دید من به او سوءظن پیدا کردم.)... از حرف من فهمید که من بیدارم و ملاقات نمیکنم و گفت: آدرس مادر زنم را در پاریس به شما میدهم... باری مجدداً آقای آزمون به من تلفن کردند که این آقایان میگویند [در] سوئیس ملاقات کنیم. من چون باطناً حاضر نبودم ملاقاتی بکنم گفتم: آقا بنده حاضر نیستم ملاقات کنم. هر کس با من کاری دارد به آنورس بیابد. گفت: ولی مسائل مادی مطرح است که نمیتوانند بیاند. گفتم: اصلاً ملاقات با تودهایها چه فایدهای دارد. من آنورس آمدهام که با هیچ ایرانی ملاقات نکنم و مشغول کار خود هستم. گفت: ببینم چه میگویند و تلفن را قطع کرد...»
دکتر امیر علایی شرح میدهد که وی براساس قرائنی متوجه شد سرهنگ زیبایی، شکنجهگر معروف فرمانداری نظامی و ساواک که در آن زمان به عنوان وابسته نظامی سفارت ایران در بلژیک حضور داشت، نیز در جریان این ماجراست.»
از زمان پیدایش گروههای مائوئیست ایرانی، حزب توده جریان فوق را مرتبط با سرویسهای اطلاعاتی غرب میدانست و این مسئله را در نشریات خود صراحتاً عنوان میکرد. بعدها، کیانوری گفت:
«آنها [گروههای مائوئیستی منشعب از حزب توده] با دستور و امکانات مالی و تبلیغاتی چینیها فعالیت وسیعی را در اروپا آغاز کردند. بنابراین، سرمایهگذاری اصلی روی این جریان از چینیها بود و البته سرویسهای اطلاعاتی غرب نیز نقش مهمی داشتند... مهمترین دلیل من جریانی است که مهدی خانبابا تهرانی خود به خوبی از آن مطلع است. او در این اواخر که هنوز با حزب بود و اختلافات چین و شوروی شروع شده بود، روزی نزد من آمد و گفت که یک سرهنگ آمریکایی کشیش مستقر در مونیخ به او مراجعه کرده و گفته که اگر شما حاضر باشید از حزب توده ایران کنارهگیری کنید ما همهگونه پشتیبانی از شما خواهیم کرد. خواست ما این است که شما نشریهای منتشر کنید و در آن هر چه میخواهید علیه آمریکا و شاه بنویسید ولی حتماً یک مقاله هم علیه حزب توده و اتحاد شوروی باشد. این سرهنگ برای اجرای برنامه فوق دو هزار مارک نیز نقداً به مهدی خانبابا تهرانی داده بود که به پول امروز معادل 20-30 هزار مارک است. تهرانی قبل از اینکه انشعاب کند نزد ما آمد و این جریان را اطلاع داد و 600 مارک از آن پول را به ما داد و گفت که بقیه پول را میفرستد که دیگر نفرستاد! این تنها پولی است که ما از آمریکاییها خوردهایم. پس از انشعاب آنها، ما دیدیم که عین طرحی که خودش برای ما، بهنقل از آن سرهنگ آمریکایی، شرح داده بود پیاده شد: تبلیغات شدید ضد شوروی و ضد تودهای در عین فحاشی به شاه و آمریکا. بنابراین، من یقین دارم که در تمام این گروههای مائوئیستی سرویسهای اطلاعاتی غرب دست داشتهاند. این امر به خصوص در مورد سازمان انقلابی و حزب رنجبران و اتحادیه کمونیستها صادق است. البته من نمیتوانم هیچ فرد مشخصی را به داشتن چنین ارتباطی متهم کنم. نفوذ ساواک هم در سازمان انقلابی و هم در مجموعه کنفدراسیون حتمی و مسلم بوده است. به عنوان مثال، تا آنجا که من شنیدهام، یکی از بنیانگذاران سازمان انقلابی فیروز فولادی است که پس از مدتی ارتباط او با ساواک علنی شد.»
اسناد به دست آمده از ساواک، ادعای کیانوری را تأیید میکند:
در گزارش رمز ایستگاه ساواک از آلمان، مورخ 26 اردیبهشت 1349، درباره مهدی خانبابا تهرانی چنین آمده است:
«قبل از انشعابات اخیر حزب منحله توده و بوجود آمدن گروههای انقلابی توده و طوفان و آمدن آقای فروتن و قاسمی به غرب که مهدی تهرانی با عناصر حزب منحله توده تماس و فعالیت داشته، از طرف مقامات آمریکایی با وی تماس گرفته شده و در آن زمان آپارتمان شیک مبلهای در اختیار وی گذاشته بودهاند و مهدی تهرانی پول زیادی داشته و خرج میکرده است. پس از مدتی، عناصر حزبی از وضع وی آگاهی یافته و وی را مورد بازخواست قرار دادهاند و سعی نمودهاند پولهایی را که در اختیار داشته از وی بگیرند ولی او اظهار داشته پول نمانده و همه را خرج کرده است. این مطلب را خود تهرانی در گذشته برای منبع بازگو نموده است و چنین وانمود کرده که آمریکاییها را گول زده و پول زیادی از آنها گرفته است. دکتر وهاب اکبری، که اکنون در تهران است و از مونیخ با حسین اسکویی به ایران حرکت کرده، در جریان این تماس وارد بوده و گویا آمریکاییها با وی هم تماس داشتهاند. اینک میتوان از دکتر منظور [مورد نظر] تحقیقات دقیقتری به عمل آورد. آدرس دکتر مورد بحث را میتوان از طریق حسین اسکویی به دست آورد...»
پس از تحقیق از دکتر وهاب اکبری و دکتر سیاوش پارسانژاد، در 7 خرداد 1349 ساواک بولتنی با طبقهبندی «سری» در سه صفحه درباره مهدی خانبابا تهرانی تهیه میکند. مندرجات این بولتن دقیقاً منطبق با سخنان کیانوری است: ارتباط یک آمریکایی که در پوشش کشیش عضو یک میسیون مذهبی در مونیخ زندگی میکرد با خانبابا تهرانی و پرداخت پول به او. ظاهراً ساواک از درجه سرهنگی این «کشیش» مطلع نبود زیرا در گزارش فوق درج نشده. معهذا، در این سند ارتباطات خانبابا تهرانی با مقامات سیا، پس از آخرین دیدار کیانوری و تهرانی، شرح داده شده است:
«مهدی خانبابا تهرانی، که سابقاً در ایران از افراد حزب منحله توده بوده... یکی از رهبران سازمان انقلابی در مونیخ بوده، چند بار جهت آموزش جنگهای چریکی به چین کمونیست عزیمت نموده و بطور کلی اکثراً برای انجام امور سازمانی در مسافرت میباشد.
برابر اطلاعی که اخیراً واصل گردیده، زمانی که شخص مزبور با کمیته مرکزی حزب منحله توده همکاری مینموده از طرف یک میسیون مذهبی آمریکایی در مونیخ به نامبرده پیشنهاد کمک مالی شده است و نامبرده از آن تاریخ به بعد زندگی مرفهی داشته و چون سایر دانشجویان از ارتباط نامبرده با آمریکاییها اطلاع پیدا کردهاند وی را مورد بازخواست قرار دادهاند.
در تحقیقاتی که به عمل آمد روشن شد که در سال 1959 یک روحانی آمریکایی مقیم مونیخ به نامبرده بالا پیشنهاد کرده است در صورت تمایل سازمان دانشجویان، میسیونی که روحانی مزبور عضویت آن را دارد حاضر است برای برگزاری جشنها و سایر فعالیتهای مشابه سازمان دانشجویان کمکهای لازم را بنماید. به دنبال این مذاکره، جلسهای با شرکت سه نفر از اعضای هیئت کارداران سازمان مونیخ، منجمله شخص یاد شده فوق و روحانی مزبور و دو نفر آمریکایی دیگر، که به احتمال قوی از اعضای سیا بودهاند، در یکی از کافههای شهر مونیخ تشکیل شده و در جلسه مزبور آمریکاییها پیشنهاد قبلی را تکرار ولی در مقابل از هیئت کارداران خواستهاند که لیست کلیه اعضای سازمان دانشجویان ایران مقیم مونیخ را در اختیارشان بگذارند که چون هیئت کارداران با پیشنهاد مزبور مخالفت کرده است لذا ارتباط آمریکاییها با هیئت کارداران ظاهراً قطع گردیده ولی بعداً نامبرده سعی مینموده اعضای هیئت کارداران را وادار به همکاری با میسیون مذکور و دریافت کمک مالی بنماید.
ضمناً، در تأیید ارتباط مقامات آمریکایی با محافل دانشجویی، دکتر سیاوش پارسانژاد، عضو سازمان انقلابی نیز که اخیراً به ایران مراجعت کرده، اظهار داشته است:
1- دولت آمریکا تاکنون تلاش نموده افراد مؤثری از اعضای کنفدراسیون را جلب و بدین طریق رهبری آن را در دست گیرد. ضمناً از نفوذ در سایر گروههای سیاسی نیز غافل نمانده و به احتمال قوی در سازمان انقلابی نفوذ داشته است.
2- در سال 1962 یکی از اعضای عضو سیا در مونیخ مبلغ یکهزار دلار توسط یک نفر آلمانی به عنوان کمک مقامات آلمانی در اختیار سازمان دانشجویان مونیخ گذارد. لیکن، پس از آن که دانشجویان ایرانی متوجه شدند که مبلغ فوق از طریق مقامات آمریکایی پرداخت شده است، آن را مسترد کردند.
بهعلاوه، شایع است که در هر کنگره کنفدراسیون که هیئت دبیران آن از طرف جبهه بهاصطلاح ملی انتخاب گردند کنفدراسیون در اختیار آمریکاییها قرار خواهد گرفت.»
علاوه بر سرویسهای اطلاعاتی، چون سیا (آمریکا) و ام. آی. 6 (بریتانیا) و موساد (اسرائیل)، سرویسهای امنیتی، بهویژه در ایالات متحده آمریکا و بریتانیا و آلمان غربی و فرانسه، تشکلهای سیاسی ایرانیان را از اهداف خود میدانستند.
این سرویسها در گروههای فعال سیاسی ایرانی، اعم از دانشجویی و غیردانشجویی، در هر یک از شهرهای آمریکا و بریتانیا و آلمان و غیره حداقل دارای یک «منبع» بودند.
با پیروزی انقلاب اسلامی این «منابع»، بهویژه در انجمنهای اسلامی، اهمیتی فراتر از عناصر مشابه فعال در تشکلهای سیاسی سایر خارجیان، یافتند. آنان در زمان خروج از آمریکا یا بریتانیا برای بازگشت به ایران به سرویس اطلاعات خارجی مربوطه، سیا یا ام. آی. 6، مربوط و برای فعالیت در ایران آموزش دیده و هدایت میشدند.
با پیدایش و اوجگیری امواج انقلاب اسلامی در ایران، از سال 1356 نفوذ در انجمنهای اسلامی دانشجویان در خارج از کشور اولویت درجه اوّل یافت و ساواک و سرویسهای غربی بسیاری از عوامل فعال نفوذی خود را از تشکلهای مارکسیستی دانشجویی خارج کرده و به درون انجمنهای اسلامی اعزام نمودند. در بریتانیا و آلمان غربی و فرانسه و سایر کشورها نیز چنین بود. اگر «منابع» سرویسهای امنیت داخلی در هر یک از انجمنهای اسلامی شهرهای مختلف آمریکا و بریتانیا را حداقل یک نفر فرض کنیم، با رقمی قابل توجه مواجه خواهیم شد. اینان به ایران بازگشتند و به همکاری با سرویسهای اطلاعاتی آمریکا و بریتانیا ادامه دادند.
زمانی که پیروزی انقلاب قطعی بهنظر میرسید، برخی گردانندگان انجمنهای اسلامی آمریکا به سایر دانشجویان، که بعضاً فاقد هر گونه علقه دینی بودند، مراجعه میکردند و خواستار پیوستن آنان به انجمن اسلامی و دریافت کارت عضویت میشدند. صراحتاً وعده داده میشد که در صورت دریافت کارت عضویت انجمن اسلامی پس از بازگشت به ایران «مدیرکل» خواهید شد یا در مناصب عالی جای خواهید گرفت. برای اینگونه دانشجویان، پس از یکی دو جلسه شرکت در جلسات انجمن اسلامی، به سرعت کارت عضویت صادر میشد. بدینسان، موجی بزرگ از عضویت در انجمنهای اسلامی پدید آمد. برنامه فوق بسیار هوشمندانه انجام گرفت و با برانگیختن این موج «عوامل» سرویسهای غربی در میان خیل کثیری از دانشجویان، که در ماههای پیش و پس از انقلاب به عضویت انجمنهای اسلامی دانشجویان در آمریکا درآمدند، پنهان شدند.
در 22 بهمن 1357 حکومت پهلوی ساقط شد. در ماههای مشرف به پیروزی انقلاب تا دو سه سال پس از آن، بسیاری از اعضای انجمنهای اسلامی دانشجویان در آمریکا پس از اتمام تحصیل و اخذ مدرک به ایران بازگشتند.
گروهی برگزیده از کسانی که برای تصدی سمتهای عالی مدیریت تعیین شده بودند به حبیبالله عسکراولادی، از رهبران جمعیت مؤتلفه اسلامی، معرفی شدند. نامبرده، با کمک دوستان خود در حوزه علمیه قم، برای این افراد چند جلسه آموزش عقاید اسلامی ترتیب داد. در اولین جلسه یکی از فضلای حوزه علمیه قم تدریس را آغاز کرد ولی پس از مواجهه با سطح نازل دانش دینی و سیاسی شرکتکنندگان از ادامه تدریس خودداری و یکی از شاگردان خود را مسئول آموزش در کلاسها نمود. این افراد، پس از گذرانیدن دوره آموزش عقیدتی- سیاسی فوق، بلافاصله یا در سالهای بعد در مناصب عالی مدیریتی جای گرفتند؛ برخیشان به مقامات شامخ در وزارتخانهها و نهادهای مهم سیاسی و اطلاعاتی و نظامی و اقتصادی رسیدند و بر سرنوشت ایران در سه دهه پسین تأثیرات بزرگ بر جای نهادند.
روشن نیست چه تعداد از این افراد عوامل برگزیده سرویسها بودند و چه تعداد افرادی که صادقانه یا با انگیزههای سودجویانه وارد نظام شدند. و نیز روشن نیست چه کسانی این «گزینش» را انجام دادند و از همان آغاز با اقدامی سازمانیافته «لابی» نیرومند و پرشماری از دانشآموختگان آمریکا را در ساختار مدیریت جدید کشور پدید آوردند.
گفتیم که در آن زمان از 67 هزار دانشجوی ایرانی در خارج از کشور 54 هزار نفر در آمریکا تحصیل میکردند. با تأمّل در ارقام فوق میتوان دریافت که از درون انجمنهای اسلامی دانشجویان در آمریکا، و سایر کشورها، صدها مدیر در نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران در مناصب مختلف جای گرفتند.
نگارنده بارها مدیرانی را در نهادهای بسیار حساس کشور دیده با ظاهر و پوشش و سلوکی در حد نامتعارف (افراطی) «اسلامی» تا بدانجا که گمان برده از حوزه علمیه شهرستانی دورافتاده بدین جایگاه رسیدهاند؛ و سپس با شناخت پیشینه خانوادگی و فردی و سابقه اقامت و تحصیل آنان در آمریکا حیران شده است. این تظاهر نامتعارف و افراطی به اسلامیت، که حتی در میان خاندانهای متشرع مسلمان نیز مرسوم نبود و مشابه آن را تنها در خاندانهای «جدیدالاسلام» میشناسیم برای غلبه بر پیشداوریها و اثبات صداقت در اسلامیت جدید خویش، هماره برای من پرسشبرانگیز بوده است.
برای پیشگیری از هر گونه سوءتفاهم سهوی یا تحریف مغرضانه و عمدی، تأکید میکنم: برخی از این «برگزیدگان» دانشجویانی بودند که، مانند بسیاری از دانشجویان داخل کشور، صادقانه به انقلاب و نهضت امام خمینی (ره) گرویدند. تعدادی از آنان را میشناسم و در سلامت و صداقتشان کمترین تردیدی ندارم. در مقابل، تظاهر افراطی به دینمداری و پیشینه فردی و خانوادگی و کارنامه سی ساله مدیریت برخیشان برایم بسیار تأملبرانگیز بوده است.
سعید امامی نمونهای سرشناس از تظاهر افراطی به «دینمداری» و «اسلامیت» است. دوستان و حامیانش درباره زهد و پارسایی او داستانها میگویند. مثلاً، زمانی با دو جعبه، که یکی پر از کتاب بود و دیگری پر از خوراکی، و یک کیسه خواب به باغی رفت که در شراکت با دوست صمیمیاش حسین خدابخشی، با نام مستعار «علی بهشتی»، در کرج خریده بود. دستور داد تلفنهای باغ را قطع کنند و هیچ کس به ملاقاتش نیاید. دو هفته در این باغ ظاهراً به تنهایی «چلهنشینی» و ریاضت کرد. میگویند در این دو هفته خوراکش روزانه مقدار کمی مغز گردو بود.
در مقابل، سه عضو اصلی تیم رسیدگیکننده به پرونده «قتلهای زنجیرهای» تصویری بهکلی متضاد از سعید امامی به دست میدهند. افراد فوق جوان و بیتجربه نیستند. هر سه در پنجمین دهه زندگی خودند و هر یک پیشینه مفصلی از فعالیتهای خطیر اطلاعاتی را در کارنامه خود دارند. یکی از آنان سالها تصدی معاونتهای مهمی چون امنیت و ضد جاسوسی و بررسی را به عهده داشته، دیگری برجستهترین مسئول پرونده بوده و موارد بسیار مهم و حساسی را با موفقیت هدایت کرده و سومی مجربترین بازجوی شناخته شده در واحد اطلاعات سپاه پاسداران و سپس وزارت اطلاعات بوده است. از اینرو، نمیتوان دعاوی آنان را، که تا به امروز بهرغم فشارهای فراوان بر آن پافشاری میکنند، بهکلی نادیده گرفت.
به ادعای اعضای گروه اطلاعاتی متولی پرونده «قتلهای زنجیرهای»، سعید امامی پس از بازگشت از آمریکا (1364) بتدریج در درون سیستم اطلاعاتی و امنیتی ایران محفلی «شیطانی» ایجاد کرد. اعضای این محفل بطور پنهان، با هویت جعلی و از طریق ترکیه، به اسرائیل سفر کرده و سرویس اطلاعاتی اسرائیل (موساد) ایشان را آموزش داده بود. اعضای محفل در جلسات درونی خود مراسم متداول در میان شیطانپرستان و فرقههای رازآمیز مشابه را، مانند مناسک جنسی و خوردن گوشت انسان، انجام میدادند.
اعضای گروه متولی پرونده «قتلهای زنجیرهای» مدعیاند که «محفل سعید امامی» بخشی از شبکهای بود که [...] و این شبکه بخشی از شبکهای بزرگتر است که در بسیاری از دستگاهها و نهادهای ایران نفوذ دارد. به گفته اعضای گروه اطلاعاتی متولی پرونده، زمانی که [...] قطعیت یافت و در 12 آبان 1378 آن را به مراجع عالی ذیربط اعلام کرده و [...]، ناگهان پرونده به مسیری دیگر افتاد: هیاهو و جنجالی بزرگ از سوی برخی عناصر در تمامی جناحها و محافل سیاسی کشور و مطبوعات وابسته به آنها آغاز شد. به این ترتیب، به بهانه «شکنجه» متهمان از ایشان سلب مسئولیت شد و سپس پرونده را مسکوت گذاردند. [بخشی از مطلب به دلایل موجه حذف شد. شهبازی]
گروه پیگیریکننده پرونده «قتلهای زنجیرهای» به مدارک مستند نیز دست یافت از جمله نحوه سفر متهمان به اسرائیل.میگویند:
«اعضای محفل با استفاده از اسامی مستعار از طریق ترکیه طی مدت مشخصی (معمولاً سه یا چهار روزه) با ویزای خارج از گذرنامه و با هماهنگی عوامل موساد در فرودگاه استانبول ترکیه به تلآویو سفر میکردند و این سفرها را به عنوان سفر به کیش در ذهن اقوام و دوستان جا میانداختند. با پیگیریهای دقیق در بررسی فهرست مسافرین هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران در یک رفت و برگشت چهار روزه به ترکیه و استخراج موارد خاص اسامی مستعار تعدادی از مسافران به دست آمد و با استعلام از سوابق گذرنامههای حقیقی و حتی گذرنامههای محرمانه (اسامی مستعار دولتی) مشخص شد بهنام این افراد تاکنون گذرنامهای صادر نشده و لذا هم اسامی مستعار و هم تاریخ رفت و برگشت و هم فاقد سابقه بودن گذرنامههای آنها محرز شد.»
بر اساس اعترافات متهمان، دفینههایی نیز کشف و ضبط شد. از جمله 620 هزار دلار و قریب به یک میلیارد تومان پول نقد و سلاحهای متعدد از جمله دو قبضه موشک RPG18 که برای عملیات ضد زره به کار میرود. [دفینههای فوق هیچ ارتباطی با عملیات رسمی پنهان نهادهای جمهوری اسلامی ایران نداشت و بطور غیرقانونی در اختیار محفل بود. بخشی از درآمد شبکه از طریق ترانزیت مواد مخدر، زیر نظر سعید امامی، تأمین میشد و وی حتی با هواپیمای فالکون به انتقال مواد مخدر از چاهبهار به تبریز و تهران میپرداخت. اعضای گروه رسیدگیکننده به پرونده «قتلهای زنجیرهای»، در فرجام کار خود و پس از تحویل پرونده به حجتالاسلام شیخ هادی مروی، معاون اول قوه قضائیه، در 8 اسفند 1378 داوری نهایی خود را چنین اعلام کردند:
«بخشهای بعدی اعترافات متهمین تصریح مینمود که [...] دلیل بسیاری از اقدامات [...] مانند آوردن موسوی [مصطفی کاظمی، مدیرکل اطلاعات فارس، از شیراز] به تهران... برکشیدن سعید اسلامی تا رده معاونت [...] و دهها مسئله ریز و درشت دیگر، روشن میشود.» [بخش اصلی مطلب به دلایل موجه حذف شد. شهبازی]
دستاوردهای حیرتانگیز این تیم، که ظاهراً برای برخی مسئولان عالیرتبه جمهوری اسلامی ایران قابل هضم نبود، به تعطیل شدن پیگیری اطلاعاتی پرونده «قتلهای زنجیرهای» و عقیم ماندن کشف ارتباطات خارجی «محفل سعید امامی» و اخراج سه کارشناس عالیرتبه فوق از وزارت اطلاعات و منزوی کردن شدید ایشان انجامید. اعضای این تیم به مبارزهای نابرابر برای اثبات صحت دستاوردهای خود دست زدند ولی راه به جایی نبردند. همزمان، از میان صدها ساعت فیلمهایی که از کلیه مراحل بازجوییهای متهمین پرونده «قتلهای زنجیرهای» ضبط شده بود، فیلمی کوتاه و گزینش شده، و البته بسیار منزجرکننده برای مردم عادی که هیچگاه صحنه بازجوییهای امنیتی را ندیدهاند، به وسعت پخش شد که رفتار خشن بازجو با فهمیه دری نوگورانی، همسر سعید امامی، را نشان میداد. از این طریق، تمامی دستاوردهای تیم فوق به شکنجه منتسب شد.
برخی از کسانی که در متهم کردن تیم متولی پرونده «قتلهای زنجیرهای» به «شکنجه» و «اخذ اعتراف اجباری»، و از این طریق بستن پرونده فوق، نقش اصلی ایفا کردند، خود در زمینه اخذ اعترافات اجباری پیشگام و دارای قساوتی مثالزدنی بودند. آنان در ماجرای پرونده رهبران و کادرهای حزب توده ایران، که دستگیری آنها از 17 بهمن 1361 آغاز شد، رویهای چنان خشن در پیش گرفتند که منجر به قتل برخی از متهمان، مانند تقی کیمنش، در حین بازجویی شد. این افراد در اواخر سال 1361 و اوایل سال 1362 موفق به اخذ اعتراف اجباری از رهبران حزب توده دال بر طراحی کودتا شدند. مسئله را به اطلاع امام خمینی رسانیدند و ایشان آن را غیرقابل پذیرش و نادرست خواندند. اندکی بعد صحت گفته امام خمینی به اثبات رسید. [101] فرد دیگر، که او نیز از مقامات متنفذ اطلاعاتی و امنیتی وقت بود و بسیار مؤثر در متوقف کردن ادامه رسیدگی به پرونده «قتلهای زنجیرهای»، زمانی برایم یکی از خاطرات جالب زندگیاش را، در کمال خونسردی و بهعنوان طنز، اینگونه بیان کرد: «در آذربایجان گروهی زندانی را دستگیر کردیم. نگهبان و محافظ به اندازه کافی نداشتیم. باید آنها را به استان گیلان میفرستادیم. همه را در تابوت خوابانیدیم و در تابوتها را میخ زدیم و با کامیون اعزامشان کردیم. زمانی که در مقصد در تابوتها را باز کردند همه به علت خفگی مرده بودند!»
برای من تلاش این افراد، با این سوابق، برای متوقف کردن رسیدگی به ابعاد اطلاعاتی پرونده «قتلهای زنجیرهای»، به بهانه خشونت در بازجوییها، معنادار بود. برایم روشن بود که ماجرا بر سر بیزاری از «خشونت» یا دفاع از حقوق انسانها نیست؛ هدف پنهان کردن رازهایی بود که تیم متولی پرونده در جریان تحقیقات طولانی خود، گام به گام و ناباورانه، بدان رسیده بود.
سعید امامی در دوران اقتدارش به برخی اقدامات به شدت مخرب در داخل و خارج از ایران دست زد که جنجالیترین آن قتل صادق شرفکندی و چند تن دیگر از رهبران حزب دمکرات کردستان ایران در رستوران میکونوس برلین (27 شهریور 1371) است. قتل صادق شرفکندی، مانند قتل عبدالرحمن قاسملو (22 تیر 1368) رهبر پیشین حزب دمکرات کردستان ایران، زمانی صورت گرفت که رهبری حزب فوق از مقابله نظامی با جمهوری اسلامی ایران دست کشیده و به شدت در تلاش برای مصالحه و سازش با ایران بود. قاسملو در زمان مذاکره با نمایندگان سپاه پاسداران در وین به قتل رسید و سردار محمد جعفر صحرارودی، طرف مذاکره با وی، به علت اصابت گلوله مهاجمان به دهانش به شدت مجروح شد. او مدتها در بیمارستانی در وین بستری بود و پس از بهبود به ایران بازگشت. جلسه رستوران میکونوس نیز به منظور ایجاد جبههای از گروههای مخالف جمهوری اسلامی ایران بود که تنها فعالیتهای مسالمتآمیز را قبول داشتند و روشهای تروریستی فرقه مسعود رجوی را طرد میکردند.
در آن سالها من شخصاً فحاشی شدید فرقه رجوی به قاسملو و سپس به شرفکندی و سایر گروههای طرف مذاکره با وی را از رادیوی فرقه فوق، که با حمایت حکومت صدام از عراق پخش میشد، میشنیدم و تحولات را دنبال میکردم. بنابراین، در زمان وقوع قتلهای فوق، بر اساس تحلیل سیاسی، کمترین تردیدی نداشتم که این اقدامات، از سوی هر که انجام گرفته باشد، با هدایت سرویس اطلاعاتی اسرائیل (موساد) و به سود فرقه رجوی بوده است. جلسه میکونوس، اگر با موفقیت به پایان میرسید، به ایجاد یک جبهه نیرومند در میان مخالفان معتدل جمهوری اسلامی ایران، مرکب از حزب دمکرات کردستان و سازمان فدائیان خلق (اکثریت) و غیره، میانجامید و انزوای شدید فرقه رجوی را در پی داشت. قتل قاسملو یا کشتار میکونوس قطعاً به سود جمهوری اسلامی ایران نبود. از منظر منافع جمهوری اسلامی ایران، عقل سلیم این قتلها را تأیید نمیکرد بلکه بهعکس حمایت از گرایش رو به رشد مصالحهجویانه را، برای منزوی کردن مخالفان تندرو و افراطی که تروریسم کور و خونین را پی میگرفتند، توصیه مینمود.
این حوادث عامل مهمی بود در ایجاد بدبینی شدید من به حضور و تکاپوی کانونهایی مرموز در درون نهادهای جمهوری اسلامی ایران که به گمان من مستقیم یا غیرمستقیم مجری برنامههای سرویس اطلاعاتی اسرائیل (موساد) بودند. بعدها از همین منظر ترور دکتر شاپور بختیار (15 مرداد 1370 در ویلای مسکونیاش در حومه پاریس) و اقدامات مشابه را مورد تحلیل قرار داده و مشکوک دانستم و این تحلیل را بارها بطور مستدل و به صراحت بیان کردم.
حادثه میکونوس در زمانی رخ داد که علی فلاحیان و سعید امامی رابطه بسیار نزدیک با برند اشمیت باوئر، [رئیس سازمان اطلاعات خارجی آلمان (BND)، برقرار کرده و حتی در مهر 1372 به دعوت اشمیت باوئر به آلمان سفر کردند. سازمان اطلاعات آلمان از دیرباز روابط بسیار نزدیک با موساد داشته است. در منابع منتشر شده از روابط نزدیک رؤسای وقت موساد، از جمله سرلشکر دانی یاتوم، [رئیس موساد در سالهای 1375-1377، با اشمیت باوئر و عملیات مشترک دو سرویس اسرائیل و آلمان در کردستان سخن رفته است. قرائن متعدد نشان میدهد که در ماجرای کشتار رستوران میکونوس کانونهایی مرموز از مهاجمان حمایت میکردند. برای مثال، نخستوزیر اسبق و رهبر حزب سوسیال دمکرات سوئد نیز به جلسه رستوران میکونوس دعوت شده و دعوت را پذیرفته بودند ولی در آخرین ساعات عدم حضور خود را اعلام کردند. به عبارت دیگر، سازمان اطلاعات آلمان قبلاً از وقوع حادثه مطلع بود.
سرانجام در پی یکی از این اقدامات مشکوک، ارسال اسلحه با کشتی حامل کانتینرهای خیارشور به بندر آنتورپ بلژیک که «عملیات خیارشور» نام گرفت، در اواخر سال 1375، با دستور مستقیم رهبری، سعید امامی از معاونت امنیت برکنار شد. معهذا، فلاحیان وی را از حلقه نزدیکان خود خارج نکرد و او را معاون بررسی وزارت اطلاعات نمود. پس از پیروزی سید محمد خاتمی در انتخابات ریاستجمهوری (2 خرداد 1376) و تغییر وزیر اطلاعات، سعید امامی از معاونت بررسی نیز برکنار و مشاور وزیر شد. در این زمان، او از طریق شبکه کارگزارانش در معاونت امنیت ماجرای معروف «قتلهای زنجیرهای» را طراحی و هدایت کرد. در 7 بهمن 1377 سعید امامی دستگیر شد و در 26 خرداد 1378 با خوردن داروی نظافت در حمام بازداشتگاه به خودکشی دست زد و در حوالی ساعت 9:30 صبح شنبه، 29 خرداد 1378، در بیمارستان لقمان بهطرزی مشکوک درگذشت.
سعید امامی تنها عضو انجمنهای اسلامی آمریکا نیست که با اوجگیری انقلاب اسلامی به شکلی ناگهانی «متحول» شده و به انجمنهای اسلامی پیوستند، پس از پیروزی انقلاب در مناصب مهم مدیریت جای گرفتند و کارنامهای به شدت مشکوک و مخرب بر جای نهادند.
«پرونده قتلهای زنجیرهای»، بهسان موارد مهم مشابه در کشورهایی چون ایالات متحده آمریکا و بریتانیا، بار دیگر ثابت میکند که بزرگترین مانع رمزگشایی از طرحهای بغرنج اطلاعاتی آلوده شدن آن به تعارضات و منافع و مصالح جناحها و احزاب سیاسی است. این شیوه نگرش و برخورد میتواند به مدفون شدن رازهایی بینجامد که کشف آن برای تداوم حیات یک ملت دارای اهمیت بنیادین است. به گمان من، برخی نابسامانیهایی که امروزه از آن رنج میبریم، نه همه آن، پیامد محتوم دفن شدن «پرونده قتلهای زنجیرهای» و فقدان آگاهی یا عزم لازم برای ریشهیابی آن بوده است.
پیوست:
یکی از مسئولان پرونده حزب توده ماجرای «کودتا» را برایم چنین بیان کرد: «کوزیچکین هیچ اطلاعی نداد. همه را ما در آوردیم ... نظر من از اول درباره کودتا روشن بود و کار [...] را قبول نداشتم. به سراغ شلتوکی رفتم. گفت زیر فشار مجبور شدم به کودتا اعتراف کنم. برگشتم و به بازجوها گفتم. بزرگترشان عصبانی شد و گفت: بر پدرت لعنت! در واقع منظورش من بود. از آن پس شلتوکی سفت ایستاد که کودتا نبود. بعد رفتند پیش امام و امام فرمود: کودتا شعر است و شعر را باید خواند. [در میان بازجوها] اسم ما را گذاشته بودند: شکاکیون و اسم خودشان را یقینیون. یعنی یقین داریم به کودتا، و سردستهشان [...] بود.»
فردی که نامش را سانسور کردهام همان کسی است که از رهبران حزب توده اعترافات اجباری دال بر سازماندهی کودتا گرفت و به اطلاع امام رسانید. بعدها، این فرد تحت عنوان اعتراض به «اخذ اعترافات اجباری» از متهمان پرونده «قتلهای زنجیرهای» یکی از مؤثرترین افراد در بستن پرونده فوق بود. فیلم بازجویی از فهمیه دری، همسر سعید امامی، نیز توسط همین افراد منتشر شد.
میرحسین موسوی، نخستوزیر وقت، بعدها در گفتگو با فصلنامه حوزه (شماره 37-38) ماجرا را چنین بیان کرد: «در جریان حزب توده به ما تلفن زده شد که حزب توده توطئه وسیعی را پی ریخته و مسئله چنین مطرح بود که ظرف 48 ساعت یا 24 ساعت ممکن است اتفاقاتی بیفتد. ما تلفن کردیم به برادرمان جناب هاشمی رفسنجانی و مسئله با بقیه مسئولان بالای مملکتی مطرح شد. گویا حضرت آیتالله خامنهای با آیتالله موسوی اردبیلی آن وقت تشریف نداشتند. بالاخره فوراً خدمت امام رفتیم. برادران اطلاعات مسئله را گزارش دادند. حضرت امام با دقت مسئله را گوش دادند. سپس تحلیلی در ظرف چند دقیقه از روند حرکت شرق و غرب ارائه کردند و فرمودند: این اطلاعات کاملاً نادرست است، هیچ مسئلهای پیش نخواهد آمد. اصرار شد که آقا چنین نیست، خود آنان اعتراف کردهاند. ایشان فرمودند: من نمیگویم مواظب نباشید و تحقیق نکنید ولی بدانید این مسائل و اطلاعات دروغ است. بعد هم تحلیل حضرت امام درست درآمد و نظر ایشان ثابت شد...»