Saturday, May 25, 2019
چقدر خوب شد ممد که نبودی ببینی ... تمام دقایقش به خاطرم مانده. رادیو روشن بود. مثل همیشه. تنها راه ارتباطی ما با جهان بیرون رادیو بود ته چادرها، اولش مارش پیروزی زدند و بعدش آن آقای خوش صدا گفت : «شنوندگان عزیز توجه فرمایید، شنوندگان عزیز توجه فرمایید؛ خرمشهر، شهر خون آزاد شد.... » ظرف خرما از توی دست های مادرم ولو شد روی زمین خاکی مزرعه دوری که چادرمان آنجا برپا بود، دستش را گرفت به میله چادر و نشست روی قلوه سنگ ها و از ته دل گریست..... چیزی نگذشته بود که یک دم غروب، حسین فخری ، همرزم محمد جهان آرا، داشت توی حیاط امامزاده شاه فضل برای رفیقش می خواند : «ممد نبودی ببینی ، شهر آزاد گشته ، خون یارانت پرثمر گشته.... » آنها که صدای حسین فخری را هر بعد از ظهر کشدار جمعه های جنگ از نزدیک شنیده باشند، محال است آن صدا را با صدای کویتی پور مقایسه کنند. سوز غریبی دارد صدای فخری که انگار وسط آفتاب جنوب خش برداشته، ... امروز داشتم فکر می کردم «محمدجهان آرا» چه سرنوشت دردناکی داشته، محسن، برادر بزرگترش همان روزهای کشاکش جنگ کوچه به کوچه خرمشهر توسط عراقی ها به اسیری برده شد و هیچ وقت برنگشت، علی برادر دیگرش سال 56 به دست ساواک کشته شد و حسن ، کوچکترین برادرش دراوج جوانی به جرم روزنامه فروشی برای مجاهدین همان سال شصت دستگیر شد، می گویند جهان آرا حتی به آیت الله رفسنجانی هم التجا برد و جوابی نگرفت و سرانجام سال 67 برادرش که دوران پنج سال محکومیتش تمام شده بود، اعدام شد .... چقدر خوب شد ممد که نبودی ببینی ... ماهرخ غلامحسین پور
چقدر خوب شد ممد که نبودی ببینی ...
تمام دقایقش به خاطرم مانده. رادیو روشن بود. مثل همیشه. تنها راه ارتباطی ما با جهان بیرون رادیو بود ته چادرها، اولش مارش پیروزی زدند و بعدش آن آقای خوش صدا گفت : «شنوندگان عزیز توجه فرمایید، شنوندگان عزیز توجه فرمایید؛ خرمشهر، شهر خون آزاد شد.... » ظرف خرما از توی دست های مادرم ولو شد روی زمین خاکی مزرعه دوری که چادرمان آنجا برپا بود، دستش را گرفت به میله چادر و نشست روی قلوه سنگ ها و از ته دل گریست..... چیزی نگذشته بود که یک دم غروب، حسین فخری ، همرزم محمد جهان آرا، داشت توی حیاط امامزاده شاه فضل برای رفیقش می خواند : «ممد نبودی ببینی ، شهر آزاد گشته ، خون یارانت پرثمر گشته.... » آنها که صدای حسین فخری را هر بعد از ظهر کشدار جمعه های جنگ از نزدیک شنیده باشند، محال است آن صدا را با صدای کویتی پور مقایسه کنند. سوز غریبی دارد صدای فخری که انگار وسط آفتاب جنوب خش برداشته، ... امروز داشتم فکر می کردم «محمدجهان آرا» چه سرنوشت دردناکی داشته، محسن، برادر بزرگترش همان روزهای کشاکش جنگ کوچه به کوچه خرمشهر توسط عراقی ها به اسیری برده شد و هیچ وقت برنگشت، علی برادر دیگرش سال 56 به دست ساواک کشته شد و حسن ، کوچکترین برادرش دراوج جوانی به جرم روزنامه فروشی برای مجاهدین همان سال شصت دستگیر شد، می گویند جهان آرا حتی به آیت الله رفسنجانی هم التجا برد و جوابی نگرفت و سرانجام سال 67 برادرش که دوران پنج سال محکومیتش تمام شده بود، اعدام شد .... چقدر خوب شد ممد که نبودی ببینی ...
ماهرخ غلامحسین پور
نشاط جوان با تار و رقص یک مشت دختر هرجایی و اجراهای بیبندوبار محقق نمیشود! علمالهدی امام جمعه مشهد امروز این سخنان را گفته او عقیده دارد دختران اگر به شادی و رقص بپردازند یا موسیقی بنوازند هرجایی و بیبندوبار هستند و مستحق بازداشت و حذف از اجتماع! ایشان تنها در صورتی که دختران از ۹ سالگی برای برآورده کردن مطامع جنسی مردان اسیر شوند آنها را دارای حق حیات میداند در غیر این صورت محکوم به زندان و بستن حسابهای اینستاگرامی و محروم شدن از اجتماع و البته مستحق اسید! پیرو گفته های امامجمعه اصفهان در سال ۹۳، ۱۵ دختر در این شهر زندگی و نشاط و سلامتی خود را از دست دادند و حالا علمالهدی زنان و دختران ایرانی را که میخواهند شاد باشند هر جایی و بیبندوبار مینامد. به نظر شما همراهان گرامی آیا با سکوت در برابر هر حرکتی که ما را از حقوق انسانی محروم میکند ما به آزادی مدنی نزدیکتر میشویم یا دیکتاتورها به سرکوب بیشتر و خفقان؟
نشاط جوان با تار و رقص یک مشت دختر هرجایی و اجراهای بیبندوبار محقق نمیشود!
علمالهدی امام جمعه مشهد امروز این سخنان را گفته او عقیده دارد دختران اگر به شادی و رقص بپردازند یا موسیقی بنوازند هرجایی و بیبندوبار هستند و مستحق بازداشت و حذف از اجتماع!
ایشان تنها در صورتی که دختران از ۹ سالگی برای برآورده کردن مطامع جنسی مردان اسیر شوند آنها را دارای حق حیات میداند در غیر این صورت محکوم به زندان و بستن حسابهای اینستاگرامی و محروم شدن از اجتماع و البته مستحق اسید!
پیرو گفته های امامجمعه اصفهان در سال ۹۳، ۱۵ دختر در این شهر زندگی و نشاط و سلامتی خود را از دست دادند و حالا علمالهدی زنان و دختران ایرانی را که میخواهند شاد باشند هر جایی و بیبندوبار مینامد.
به نظر شما همراهان گرامی آیا با سکوت در برابر هر حرکتی که ما را از حقوق انسانی محروم میکند ما به آزادی مدنی نزدیکتر میشویم یا دیکتاتورها به سرکوب بیشتر و خفقان؟ن
یادی از مادر«شهید» محمد جهانآرا که فرزند دیگرش، حسن در سال ۶۷ اعدام شد مادری در فیلم «شبهای زاینده رود» محسن مخملباف که در همان زمان توقیف شد سخنی به این مضمون می گوید که یکی از فرزندانم در جنگ شهید شد و فرزند دیگرم در زندان جمهوریاسلامی به جرم «منافق»بودن اعدام شد. حالا یکی به من بگوید که من مادر شهیدم یا مادر ِ منافق. شاید این حکایت داستان مادر «محمد جهانآرا» باشد. محمد جهانآرا یکی از فرماندهان سپاه پاسداران در جنگ ایران و عراق بود. او زادهی خرمشهر بود و در آزادیازی خرمشهر جان باخت. «حسن جهانآرا» برادر کوچکتر محمد جهانآرا بود که در سال ۶۷، پس از تحمل هفت سال زندان اعدام شد. ساره امامزاده مادر علی، محمد و محسن جهانآرا است که همگی در جنگ کشته شدند و مادر حسن جهانآرا که در سال ۶۷ اعدام شد. ژیلا بنییعقوب روزنامهنگار از دیدارش با مادر جهانآراها میگوید و مادری که بیش از اینکه از فرزند شهیدش بگوید از پسر اعدامشدهاش میگوید: «به دیوار روبرو که نگاه کردم نه عکس سه نفر که عکس چهار نفر را دیدم. مادرش تا دید به عکسها نگاه میکنم، آهی بلند کشید و گفت: «آنیکی حسن است، دانشجوی پزشکی بود. سال شصت در تظاهرات سازمان بازداشت شد، همان روز که بازداشت شد محمد آمد خانه و به من گفت توی یک ساک برایش لباس و وسایل ضروری بگذارم. گفت که نگران نباش. ما همه میدانیم حسن هیچ کاری نکرده جز خواندن روزنامه و شرکت در چند تظاهرات. زود آزاد میشود.» مادر جهان آراها تند و تند از حسن میگفت، از حسن که تابستان ۶۷ اعدام شد. من از محمد و بقیه پسرهای شهیدش میپرسیدم و او از حسن میگفت. انگار دلش میخواست بیشتر از پسری حرف بزند که حرف زدن از او ممنوع بود: «همه بچه هام خوب بودند اما حسن از همه خوبتر و باتقواتر بود.» با خودم گفتم شاید این ممنوع بودن نامش او را در چشم مادر اینهمه عزیزتر کرده» به چهار تابلوی کنار هم نگاه کرد و گفت: «هر بار از بنیاد شهید میآیند و میگویند عکس حسن را بردارید. بنیاد شهید زیاد مهمان ایرانی و خارجی به خانه ما میآورد. به مهمانان میگویند اینها خانواده سه شهید هستند. به ما میگویند اگر عکس حسن هم باشد درباره او چه میخواهید بگویید؟
یادی از مادر«شهید» محمد جهانآرا که فرزند دیگرش، حسن در سال ۶۷ اعدام شد
مادری در فیلم «شبهای زاینده رود» محسن مخملباف که در همان زمان توقیف شد سخنی به این مضمون می گوید که یکی از فرزندانم در جنگ شهید شد و فرزند دیگرم در زندان جمهوریاسلامی به جرم «منافق»بودن اعدام شد. حالا یکی به من بگوید که من مادر شهیدم یا مادر ِ منافق.
شاید این حکایت داستان مادر «محمد جهانآرا» باشد.
محمد جهانآرا یکی از فرماندهان سپاه پاسداران در جنگ ایران و عراق بود. او زادهی خرمشهر بود و در آزادیازی خرمشهر جان باخت. «حسن جهانآرا» برادر کوچکتر محمد جهانآرا بود که در سال ۶۷، پس از تحمل هفت سال زندان اعدام شد.
ساره امامزاده مادر علی، محمد و محسن جهانآرا است که همگی در جنگ کشته شدند و مادر حسن جهانآرا که در سال ۶۷ اعدام شد.
ساره امامزاده مادر علی، محمد و محسن جهانآرا است که همگی در جنگ کشته شدند و مادر حسن جهانآرا که در سال ۶۷ اعدام شد.
ژیلا بنییعقوب روزنامهنگار از دیدارش با مادر جهانآراها میگوید و مادری که بیش از اینکه از فرزند شهیدش بگوید از پسر اعدامشدهاش میگوید:
«به دیوار روبرو که نگاه کردم نه عکس سه نفر که عکس چهار نفر را دیدم. مادرش تا دید به عکسها نگاه میکنم، آهی بلند کشید و گفت: «آنیکی حسن است، دانشجوی پزشکی بود. سال شصت در تظاهرات سازمان بازداشت شد، همان روز که بازداشت شد محمد آمد خانه و به من گفت توی یک ساک برایش لباس و وسایل ضروری بگذارم. گفت که نگران نباش. ما همه میدانیم حسن هیچ کاری نکرده جز خواندن روزنامه و شرکت در چند تظاهرات. زود آزاد میشود.»
مادر جهان آراها تند و تند از حسن میگفت، از حسن که تابستان ۶۷ اعدام شد. من از محمد و بقیه پسرهای شهیدش میپرسیدم و او از حسن میگفت. انگار دلش میخواست بیشتر از پسری حرف بزند که حرف زدن از او ممنوع بود: «همه بچه هام خوب بودند اما حسن از همه خوبتر و باتقواتر بود.» با خودم گفتم شاید این ممنوع بودن نامش او را در چشم مادر اینهمه عزیزتر کرده»
به چهار تابلوی کنار هم نگاه کرد و گفت: «هر بار از بنیاد شهید میآیند و میگویند عکس حسن را بردارید. بنیاد شهید زیاد مهمان ایرانی و خارجی به خانه ما میآورد. به مهمانان میگویند اینها خانواده سه شهید هستند. به ما میگویند اگر عکس حسن هم باشد درباره او چه میخواهید بگویید؟
مادر جهان آراها تند و تند از حسن میگفت، از حسن که تابستان ۶۷ اعدام شد. من از محمد و بقیه پسرهای شهیدش میپرسیدم و او از حسن میگفت. انگار دلش میخواست بیشتر از پسری حرف بزند که حرف زدن از او ممنوع بود: «همه بچه هام خوب بودند اما حسن از همه خوبتر و باتقواتر بود.» با خودم گفتم شاید این ممنوع بودن نامش او را در چشم مادر اینهمه عزیزتر کرده»
به چهار تابلوی کنار هم نگاه کرد و گفت: «هر بار از بنیاد شهید میآیند و میگویند عکس حسن را بردارید. بنیاد شهید زیاد مهمان ایرانی و خارجی به خانه ما میآورد. به مهمانان میگویند اینها خانواده سه شهید هستند. به ما میگویند اگر عکس حسن هم باشد درباره او چه میخواهید بگویید؟
Subscribe to:
Posts (Atom)