چقدر خوب شد ممد که نبودی ببینی ...
تمام دقایقش به خاطرم مانده. رادیو روشن بود. مثل همیشه. تنها راه ارتباطی ما با جهان بیرون رادیو بود ته چادرها، اولش مارش پیروزی زدند و بعدش آن آقای خوش صدا گفت : «شنوندگان عزیز توجه فرمایید، شنوندگان عزیز توجه فرمایید؛ خرمشهر، شهر خون آزاد شد.... » ظرف خرما از توی دست های مادرم ولو شد روی زمین خاکی مزرعه دوری که چادرمان آنجا برپا بود، دستش را گرفت به میله چادر و نشست روی قلوه سنگ ها و از ته دل گریست..... چیزی نگذشته بود که یک دم غروب، حسین فخری ، همرزم محمد جهان آرا، داشت توی حیاط امامزاده شاه فضل برای رفیقش می خواند : «ممد نبودی ببینی ، شهر آزاد گشته ، خون یارانت پرثمر گشته.... » آنها که صدای حسین فخری را هر بعد از ظهر کشدار جمعه های جنگ از نزدیک شنیده باشند، محال است آن صدا را با صدای کویتی پور مقایسه کنند. سوز غریبی دارد صدای فخری که انگار وسط آفتاب جنوب خش برداشته، ... امروز داشتم فکر می کردم «محمدجهان آرا» چه سرنوشت دردناکی داشته، محسن، برادر بزرگترش همان روزهای کشاکش جنگ کوچه به کوچه خرمشهر توسط عراقی ها به اسیری برده شد و هیچ وقت برنگشت، علی برادر دیگرش سال 56 به دست ساواک کشته شد و حسن ، کوچکترین برادرش دراوج جوانی به جرم روزنامه فروشی برای مجاهدین همان سال شصت دستگیر شد، می گویند جهان آرا حتی به آیت الله رفسنجانی هم التجا برد و جوابی نگرفت و سرانجام سال 67 برادرش که دوران پنج سال محکومیتش تمام شده بود، اعدام شد .... چقدر خوب شد ممد که نبودی ببینی ...
ماهرخ غلامحسین پور
No comments:
Post a Comment