حیواناتی که بر ما حکومت کردهاند(۳): خوک رفسنجان - قسمت اول
از معجزات اکبر این بود که مخالفانش غیب میشدند...بهشتی، پر...احمد خمینی، پر... بنیصدر، پر...سید مهدی هاشمی، پر...شیخ حسن لاهوتی، پر...منتقدان استقراض و سیاستهای اقتصادی، پر...نظارت استصوابی در دوران او اختراع شد...وقتی به ریاست جمهوری رسید، مادرش خوشحال شد و گفت: «اکبرو شاه شده».
مرحوم جورج اورول، در قلعه حیوانات از خوکی به نام «ناپلئون» یاد میکند که قوانین را به نفع خود تغییر میداد و کاری میکرد که به «مصلحت» خودش بود. ناپلئون، از استوانههای انقلاب حیوانات بود. درست مثل اکبر، خوک رفسنجان.
عبید زاکانی در منظومه «موش و گربه» به خاطر حرام بودم خوک، مجبور شد خوک بیریش رفسنجان را گربه بخواند. در نسخه بمبئی آمده: «مژدگانی که کوسه عابد شد، عابد و زاهد و مسلمانا». خوک رفسنجان علاقه زیادی به نفت و کیش و فامیل داشت. وقتی به ریاست جمهوری رسید، مادرش خوشحال شد و گفت: «اکبرو شاه شده».
متخصصان ژنتیک، خوک گوشتخوار رفسنجان را از بازماندگان مغولهای بیریش خواندهاند. این موجود تلفیقی که از نقطه نظر ژنتیکی به «کوسه»ها و مغولها بسیار نزدیک است، بهدلیل برخورداری از چهرهای بی مو، مورد علاقه «ویژه» اساتید حوزه بود.
اکبر علاقه زیادی به یکی از طلبههای جوان عینکی مشهدی داشت که بیدست و پا بود، اما به او قول داد که او را صاحب دستها و پاهای بیشمار کند تا اینکه سید علی خامنهای را تبدیل به «اختاپوس معظم رهبری» کرد. و این از معجزات اکبر بود.
اکبر هاشمی چون میخواست ثابت کند انسان است و موجودی با عفت، با عفت مرعشی ازدواج کرد. اکثر عمرش، زندگی با عفتی داشته به جز مواردی که مرتکب «بی عفتی» شده است. میگویند وقتی خاطرات هاشمی در روزنامه همشهری منتشر میشد، از بس در مورد ناهار و خواب و عادات عفت مینوشت که همه مسخرهاش کردند، پس پسر کوچک را به همشهری فرستاد تا هر چه «عفت» است از متن خاطرات حذف کند. اینچنین شد که خاطرات هاشمی «بیعفت» از آب در آمد.
هاشمی علاقه زیادی به زیرآبی رفتن داشت و به این روش وارد شورای انقلاب شد. در سال ۵۷ مردم با قیافه نحیف یک موجود عمامهدار بدون ریش آشنا شدند که درست مثل ناپلئون قلعه حیوانات، در اوائل کار بسیار مهربان بود.
گروه فرقان که متوجه حرام بودن او شد، خواست ترورش کند اما عفت که گفته میشود از اکبر ریشوتر است و احتمالا رفتاری مردانهتر دارد، مهاجمان را فتیلهپیچ کرد.
او سالها رئیس مجلس بود و فرد دوم مملکت میخواست باشد تا آنکه بنیصدر فرد دوم شد، پس رجایی را به جان بنیصدر انداخت و چون اثر نکرد، نمایندگان مجلس را علیه رئیس جمهوری شوراند و میخواست بنیصدر را دچار مهرورزی کند که پدر دامادهایش به رئیس جمهوری پیام داد که جانت را بردار و برو...شیخ حسن لاهوتی هم چند ماه بعد دچار خودکشی شد...بسیار تصادفی و اکبر نگذاشت تحقیق در باره مرگ مرحوم لاهوتی به جایی برسد. و این از کرامات او بود.
بهشتی هم که شخص دوم شد، بعد از چند روز دچار انفجار شد و پر...از معجزات تاریخ این بود که میگویند ربع ساعت قبل از انفجار ساختمان حزب جمهوری، اکبر به بهشتی سر زد و یکهو رفت...
اکبر با زیرآبی رفتنش، زیراب هر کسی را زد که جلوی او ظاهر میشد. از معجزات دیگر او این بود که دولت موقت، بنیصدر، بهشتی، رجایی، باهنر، آیت، سید مهدی هاشمی و لاشخور خمین، در موقعی که به نفع او بود، جانشان را میدادند به شما و یا مثل آیتالله منتظری و یا میرحسین موسوی، مجبور به کنارهگیری میشدند و یا تبدیل به مشاور بی خاصیت میگردیدند. هر کسی هم از او انتقاد میکرد، سر از دم و دستگاه سعید امامی در میآورد و با میل و رغبت جلوی دوربین اعتراف میکرد. میگویند مرحوم عزت سحابی و یارانش خود داوطلبانه جلوی دوربین رفتند و از برخورد انسانی وزارت اطلاعات دوره هاشمی تقدیر کردند و آنرا با ساواک قابل قیاس ندانستند.
اکبر در همه دوران، ظاهرا فرد شماره دو بود، چه در دوران لاشخور خمین و چه در دوران اختاپوس معظم رهبری.او در دوران پیری لاشخور خمین، هرچه دلش میخواست به اسم رهبر کبیر قلعه حیوانات نظام انجام میداد و تقصیرش را میانداخت گردن لاشخور.
در سنوات جنگ، از طریق برادرزادهاش با دولت ریگان ارتباط برقرار کرد و مشاور ریگان به فرودگاه مهرآباد آمد و با او ملاقات کرد...اما سید مهدی هاشمی ماجرا را لو داد و چند بعد به دیار باقی شتافت.
به یک حرف لاشخور خمین گوش داد و آن هم چسبیدن به خامنهای بود...خامنهای بیدست و پا را رهبر کرد.
اکبر از جنگ خیلی خوشش میآمد و نگذاشت جنگ در سال ۶۱ پایان یابد. نزدیکان شیخ اکبر هم از قاچاق سلاح خیلی خوششان میآمد و وقتی دیگر دولت پولی برای خرید سلاح قاچاق نداشت، اکبر به محسن رضایی و میرحسین گفت که به لاشخور خمین بگویند که جنگ را تمام کند، چون حالا نوبت گران کردن نفت و بهرهمندی بهرمانیها از بازار نفت است.
جنگ که تمام شد، اول برادرزادهاش و بعد اقازادهاش را راهی بازار نفت کرد و کلمه «رانت» در همان زمان اختراع شد.
وقتی لاشخور پیر خمین در بستر بیماری بود، خوک رفسنجان پا روی لوله اکسیژنش گذاشت و او در حالی که داشت احوال فامیلهای او را میپرسد و «خوا...خوا...» میگفت. خوک رفسنجان خیال کرد خمینی میگوید «خامنهای رهبر شود»...اما اکسیژن به پیر خمین نرسید و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
اکبر از تملق متنفر بود ولی متملقین را تحمل میکرد و خلعت میبخشید. میگویید نه، از س. ل. و ا.ن. بپرسید!از بیبیسی فارسی به هم به شدت بدش میآمد از بس که هوای او و خانوادهاش را نداشت.
او را سردار سازندگی لقب دادند، از بس پروژههای ناتمام ساخت و کار مملکت را با پروژههایش ساخت.
از دیگر معجزات او این بود که ایران را زیر بار استقراض خارجی برد، و ارزش دلار را چهار برابر کرد. میگویند کلاغ سق سیاه آرادان به همین سبب شاگرد اکبر محسوب میشود.
در دوران سازندگی، روی هر برکهای سد ساخت جیبهای پیمانکاران و کارگزاران را پر پول کرد.
وقتی در مجلس سوم از او و دولتش انتقاد کردند، تصادفا شورای نگهبان به یاد نظارت استصوابی افتاد و منتقدین هاشمی رد صلاحیت شدند.
کار به جایی رسید که مخالف هاشمی را دشمن پیغمبر خواندند و به این ترتیب، مجلس چهارم از مخالفان پیامبر خالی شد! چون ایرانیان حافظه تاریخی بسیار خوبی دارند، اعمال آن زمان را کاملا به خاطر دارند!
علاقه زیادی به عباس عبدی داشت و مقالات انتقادی عبدی را حتی بعد از به زندان انداختنش میخواند.
گویند از کوچکترین اتفاقات با خبر بود ولی از غیب شدن روشنفکران و روزنامهنگاران و نویسندگان و غیره توسط وزارت اطلاعات به هیچ وجه خبر نداشت، و این بیخبری هم از معجزات دیگر او بود! مثلا وقتی فرج سرکوهی در بازداشت بود، گفت که به آلمان سفر کرده و یا وقتی اتوبوس نویسندگان داشت در دره سقوط میکرد، یا سعید امامی زحمت بقیه را میکشید، خوک رفسنجان کاملا بیخبر بود!
چون از زحمات فلاحیان و غیره کاملا بیخبر بود و نمیدانست که وزارت اطلاعات میتواند بدون اطلاع رئیس جمهوری در داخل و خارج آدم بکشد، اکبر گنجی او را عالیجناب سرخپوش خواند، درست عین کاردینال ریشیلو...البته اکبر هاشمی، عالیجناب سرخپوش بیریشیلیو بود...
در دوران او، برادران «فرنگیکار» وزارت اطلاعات زحمت بسیاری کشیدند تا مخالفان جمهوری اسلامی مزاحم دولتهای فرانسه و آلمان نباشند و به همین دلیل بختیار و شرفکندی و فرخزاد و بقیه دچار «سازندگی» شدند و کارشان ساخته شد.
اطلاعاتیها و سپاهیها در دوران سازندگی جیبهایشان پر پول شد و هم آنها راضی بودند و هم حاج اکبر آقا...
وقتی لاشخور خمین مرد، احمد خمینی را فریب داد و اختاپوس را به رهبری نشاند. بعدا احمد خمینی که اندکی زیادی زورش گرفته بود، سیاستهای دولت را مورد انتقاد قرار داد و ناگهان سکته شد! بعدها به پسر احمد خمینی گفتند که دوستان سعید امامی زحمت یادگار امام را کشیده بودند و باز هم هاشمی از این ماجرا خبری نداشت!
اما در دوران دوم ریاست جمهوریاش موافقینش یواش یواش رفتند سراغ ناطق نوری و اندک اندک مجبور شد برای رفع ظلمی که به او شده بود، به سراغ بازار نفت برود و مهدی بشکه، فرزند برومندش که ابو علی سینای خانواده بود را چشم و گوشش در وزارت نفت کرد...از کنسرسیوم نفتی و توتال و اجیب و شل و هالیبرتون و شرکتهای نفتی بزرگ هم خیلی خیلی خوشش میآمد.
دولت عربستان علاقه عظیمی به او داشت و حتی وقتی پایگاه آمریکاییها در عربستان منفجر شد و رابطه عربستان با ایران شکراب، ارتباط هاشمی با شاه و شاهزادهها شدیدا قوی بود...و این هم از معجزات او بود و ربطی به انتقال احتمالی اطلاعات از طریق عربستان به جاهای دیگر دنیا نداشت.
ٰادامه دارد
مرتبط:
حیواناتی که بر ما حکومت کردهاند(۲): اختاپوس معظم رهبری
حیواناتی که بر ما حکومت کردهاند: لاشخور خمین
خودنویس: «حیواناتی که بر ما حکومت کردهاند» روزهای جمعه منتشر میشود