Tuesday, February 22, 2011

نامه شدیدالحن دکتر سروش: باغ وحش ولایت، طعمه می خواهد

نامه شدیدالحن دکتر سروش: باغ وحش ولایت، طعمه می خواهد


بی بی سی : عبدالکریم سروش، متفکر دینی و از منتقدان حکومت ایران، طی نامه شدیدالحنی گفته است ماموران امنیتی داماد او را بدلیل نسبت خانوادگی تحت شکنجه های شدیدی قرار داده اند.



آقای سروش در این بیانیه که نسخه ای از آن به بی بی سی فارسی رسیده گفته است مسئولین امنیتی حامد (داماد او) را از ده ماه پیش مورد آزار و اذیت قرار دادند.



وی نوشته است: "باغ وحش ولایت، طعمه می خواست. دیوان با داغ و درفش به سراغش آمدند و وحشت ها به جانش افکندند. و دست آخر دو راهه یی پیش پای او نهادند: که یا دست از جان بشوی و یا به صدا و سیما بیا و هر چه ما می خواهیم بگوی."



به نوشته آقای سروش آنها از دامادش که اکنون در خارج از کشور بسر می برد، می خواستند در جلوی دوربین بگوید که همسرش "هرزه و هرجایی است و لذا شایسته طلاق" و پدر همسرش، عبدالکریم سروش، هم وابسته به خارج و دشمن دین است.



عبدالکریم سروش می نویسد هنگامیکه داماد او حاضر به همکاری نشد مورد شکنجه های جسمی و روحی قرار گرفت: "کمترینش آنکه یکشب تا صبح، برهنه در سردخانه یی، او را لرزاندند و ترساندند و ..."



آقای سروش بدنبال خشونتهای پس از انتخابات سال گذشته انتقادات زیادی از حکومت و مقام های ایران کرده است.



او چند ماه پس از انتخابات در نامه ای تحت عنوان "جشن زوال استبداد دینی" نوشت که ایران بسوی حکومتی فرادینی پیش می رود و آیت الله خامنه ای را متهم کرد که حاضر بوده "آبروی خدا برود" و "مردم به دیانت و نبوت پشت کنند"، اما به ولایت او آسیب نرسد.



'خدا نیست، به خدا قسم خدا نیست، نیست'



وی در خرداد گذشته نیز طی نامه دیگری خطاب به آیت الله خامنه ای نوشت که با صدای مردم فرمان "هبوط" او صادر شده و بهتر است خود "ردای نا باندام ریاست را از تن بیرون کند" و به مسجد کرامت مشهد که پیش از انقلاب به آن رفت و آمد داشته بازگردد.



وبسایت شخصی او چندی پیش خبری درباره حمله ماموران امنیتی به موسسه صراط در تهران که آثار او را چاپ می کند، منتشر کرد.



این سایت همچنین نوشت که برخی فرزندان او بدلیل فشارهای حکومت مجبور به ترک کشور شده اند.



عبدالکریم سروش در بیانیه اخیر خود نوشته هنگامیکه برای دلداری به داماد خود گفته "خدا از آنان نگذرد،" داماد او گفته است: "اسم خدا را نبرید، خدا نیست، نیست، نیست."



او نوشته است "دین همچون شراب است. آن چنان را آن چنان تر می کند. حیوان ها را حیوان تر و انسان ها را انسان تر" و سپس مسئولین حکومت ایران را متهم کرده که "قتل و غصب و تجاوز را تکلیف خود می دانند و برای آن حجت شرعی دارند و همین آنانرا خطرناک تر می کند."



طی نزدیک به دو سالی که از انتخابات می گذرد، بسیاری از زندانیان سیاسی و خانواده های آنها حکومت را متهم به شکنجه های روانی و جسمی زیادی کرده اند.



اما مقام های قضایی ایران همواره داشتن زندانی سیاسی و اعمال شکنجه را رد کرده اند.



آقای سروش در این بیانیه گفته است که داماد او هیچ فعالیت سیاسی نداشته و تنها بدلیل ارتباط خانوادگی تحت فشار قرار گرفته است.



او در پایان بر "جمهوری کافرپرور اسلامی ایران، لعنت و نفرین" فرستاده است.

-------------------------------------------------------

متن کامل نامه سروش:



خدا نیست، به خدا قسم خدا نیست، نیست

اینها کلماتی بود که با صدایی دردآلود از دهان حامد بیرون می‌آمد و آب در چشم من می‌نشاند. با جسمی ویران و روحی پریشان از ایران گریخته و در گوشه ای از دنیا پناهی جسته و اینک در تلفن، خشم و درد خود را پیش من بیرون می‌ریخت.

حامد گناهی نداشت جز اینکه چند سال پیش به خاندان ما پیوسته بود و با دخترم کیمیا پیوند همسری بسته بود. جوانی آرام و سر به راه، قانع و متواضع، اهل سلامت و عافیت که نه سودای سیاست داشت و نه صفرای ریاست. پیاده می‌رفت و زیاده نمی‌خواست و در دریای پرتلاطم زندگی چندان دور از ساحل شنا نمی‌کرد. از پدری و مادری هر دو نیکوکار و آموزگار.

ده ماه پیش بود که توفانی وحشی ناگهان تومار آرامش وی را در هم پیچید. باغ وحش ولایت، طعمه می‌خواست. دیوان با داغ و درفش به سراغش آمدند و وحشت‌ها به جانش افکندند و دست آخر دو راهه ای پیش پای او نهادند که: یا دست از جان بشوی و یا به صدا و سیما بیا و هر چه ما می‌خواهیم بگوی. از او دو چیز ناقابل (!) می‌خواستند: یکی اینکه فاش بگوید همسرش هرزه و هرجایی است و لذا شایسته طلاق. دیگر اینکه پدر همسرش (عبدالکریم سروش) "مردکی" است به اصناف رذایل آراسته و وابستگی‌ها به اجانب دارد و حرام خوار و ناپاک و دشمن شریعت و طریقت و حقیقت است و...

وحوش ولایت گمان می‌بردند که "حلقه ضعیف زنجیر" را یافته‌اند و آن را زود می‌شکنند و به صاحب دیوان گزارش پیروزی نمایان می‌دهند و پاداش فراوان می‌برند، و چون مناعت و مقاومت حامد، پنجه قساوتشان را شکست، برای شکستن کامل او دست به کار شدند، روحش را رنجه و جسمش را شکنجه کردند (کمترینش آنکه یک شب تا صبح، برهنه در سردخانه ای، او را لرزاندند و ترساندند و...)

و عاقبت با حالی نزار و بدنی بیمار او را به خانه فرستادند. در خانه، ‌گاه از قوت رنج و شدت اضطراب چنان بی‌تابانه سر را به دیوار می‌کوفت که نزدیک بود سر و دیوار با هم بشکنند. حالا هم که به گوشه ای در خارج خزیده است، هنوز کابوس داغ و درفش می‌بیند و دیوان درنده را همه جا در تعقیب خود می‌پندارد.

قصه پر غصه خود را که با من گفت از سر شرم و دلداری گفتم:"خدا از آنان نگذرد." سخنم تمام نشده بود که عقده خشمش شکافت و بر من آشوفت که "آقای دکتر اسم خدا را نبرید، خدا نیست، نیست، نیست... خدا در آن تاریکخانه کجا بود که من بی‌گناه و بی‌پناه زجر می‌بردم و ضجه می‌زدم و از او پناه می‌جستم و آن درندگان بی‌شرم با تمسخرشان مرا بیشتر می‌گزیدند و می‌دریدند؟ خدای واحد قهار چه می‌کرد آن وقت که آن سه دیو تبهکار، به نام خدا، در من افتادند و مرا بی‌جان کردند؟..."

می‌گفت و می‌گریست. حالا دیگر از هیچ کس شکوه نمی‌کرد. از خدا هم شکوه نمی‌کرد، خدایی که عجالتاً خفته یا مرده بود.

گویی مرا به چالش می‌کشید، مرا که عمری الهیات و فلسفه و عرفان تدریس کرده بودم. پیدا بود که نه تنها راحت و سلامتش را ستانده‌اند، وجدان و ایمانش را هم لرزانده‌اند، آشکارا چیزی در او تکان خورده و فروریخته بود. حادثه کوچکی نبود: خدا را جسته بود و نیافته بود! خسوف الوهیت را، مرگ را، بی‌پناهی را، شکنجه را، تزویر دینی را، قساوت بی‌امان را، شر عریان را، سبعیت بی‌مرز انسان را، همه را یک جا چشیده و آزموده بود. حقاً تجربه مهیبی بود.

او به دریا رفت و مرغابی نبود

گشت غرقه، دستگیرش‌ای ودود

من گرچه خود از سبکباران ساحل نبودم، چنین گرداب هائلی را نیازموده بودم. دستم از همه جا کوتاه بود. دیدم کار از تئولوژی نمی‌رود. دلیری و دلداری دادمش که "بسا کسا که به روز تو آرزومند است". خرم باش که از دست ظالمان رهیده ای. "نجوت من القوم الظالمین". از جهنم گذشته به در آی. مگذار تو را شکسته ببینند. برخیز. بلا و شکست را نخواسته بودی، حالا پیروزی و بهبودی را بخواه. الگوی دیگران شو. یوسف وار از چاه گرگان برآی و سلطانی کن. "جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش". از بی‌ادبان ادب بیاموز. سرهنگی کردن با عاجزان را دیدی، خود با عاجزان سرهنگی مکن. به آینده ای بیندیش که در دیار ما هیچ کس خفت و ذلت نبیند، هیچ کس شکنجه نشود، هیچ کس شکنجه گر نشود، هیچ حصار و حریمی به دست متجاوزان نشکند، هیچ کس بی‌پناهی و بی‌خدایی را چنین عریان تجربه نکند، هیچ حیوانی دین دار نشود و سبعیت و حیوانیت را زیور دینی ندهد و در پوستین خلایق نیفتد.

گفتمش دین همچو شراب است. آن چنان را آن چنان‌تر می‌کند. حیوان‌ها را حیوان‌تر و انسان‌ها را انسان‌تر می‌کند. آن حیوانات، آن وحوش ولایت، که با تو در افتادند البته دیندار بودند و منافق نبودند و درست همین دینداری، درندگیشان را افزون‌تر کرده بود. چون به نام خدا می‌دریدند. چون دریدن را نه بازیچه، نه حق بلکه تکلیف خود می‌دانستند. خواجگان مسند ولایت هم چنین‌اند. آنها هم قتل و غصب و تجاوز را تکلیف خود می‌دانند و برای آن "حجت شرعی" دارند و همین آنان را خطرناک‌تر می‌کند.

گفتمش اگر مشفقانه بنگری آن وحوش هم بیمارند، بیماران روانی حقارت دیده و طعم کرامت ناچشیده. آرزو کن که هوای دیار ما دیگر بیمار پرور نباشد، شهید پرور نباشد، نفاق پرور نباشد، ولایت پرور هم نباشد. به جای آن، عاقل پرور و خنده پرور و شفقت پرور باشد. آرزو هم کافی نیست، تکاپو کن.

گفتمش مصییت تو عظیم است. یک از صد را با من گفتی و من هم یک از صد آن بی‌شرمی‌ها را با خلق می‌گویم. بی‌هیچ گناهی خودت را بریان و کیمیایت را گریان کردند، زندگیتان را سوختند، کارتان را گرفتند به مصیبتتان نشاندند. به غربتتان کشاندند و به سوی آینده ای تاریک فرستادند. حالا جامه صبر بپوش که خود کیمیایی دیگر است:

صدهزاران کیمیا حق آفرید

کیمیایی همچو صبر آدم ندید

فراموش مکن که حجم ستم در آن دیار مصیبت دیده چندان عظیم است که قصه تو و حصّه تو "چو خشخاشی بود بر روی دریا":

سر تا سر دشت خاوران سنگی نیست

کز خون دل و دیده بر او رنگی نیست

چشم نمناک و دل غمناک و جان سوخته خود را در کنار جان آن سوختگان بگذار و یاد آن مجروحان را مرهمی بر جراحات خویش کن. این حاکمان حجاج صفت مگر کم قتل و تجاوز و تطاول و چپاول و غارت و جنایت و مصادره و اعدام و رای دزدی و شهید دزدی و.. کرده‌اند؟

مگر مادران داغدار و پدران سوگوار و فرزندان یتیم و همسران بی‌جفت و زندانیان زخم دیده و خاندان های فروپاشیده کم بوده‌اند؟ به آنان بیندیش وبر آنان رحمت آور. و با رسول علیه السلام بخوان که: خدایا ظالمان را بر ما چیره مکن و چون یونس در شکم نهنگ از حامدان و مسبحّان باش..

از حامد خدا که پرداختم به خدای حامد پرداختم. گفتم:

آسوده خاطرم که تو در خاطر منی

گر تاج می‌فرستی و گر تیغ می‌زنی

از من گمان مبر که بیاید خلاف دوست

ور متفق شوند جهانی به دشمنی

بارخدایا! عاشقان از تو توقعی ندارند. عیسا و حسین و حلاج را در کوره عشق خود بگداز و خون بریز و باک مدار. "منت پذیر غمزه خنجر گذار" تو اند. اما عاقلان چطور؟ با ناخرسندی آنان چه می‌کنی؟ مگر خود به آنان حق احتجاج نداده ای؟ استغنای معشوقانه را برای عاشقان بگذار. عاقلان از تو حکمت و حجت و رحمت ومحبت می‌خواهند. می دانم که بلاها و شکنجه ها، گاه صلابت زا و طهارت آفرین اند "که بلای دوست تطهیر شماست". گاهی حتی عشق پرورند و رندان بلاکش را عاشق تر می کنند، اما خردسوز و ایمان فرسا هم هستند. اگر عاشق را شاکرتر می کنند، عاقل را ستیزنده تر می کنند. می دانم که

گر جمله کائنات کافر گردند

بر دامن کبریات ننشیند گرد

چون

کفر و دین هر دو در رهت پویان

وحده لاشریک له گویان

و گمان ندارم که کفر کافران تو را غمناک یا ایمان مومنان تو را طربناک کند که بر‌تر از شادی و غمی.

حالا که چنین است و تو چون ماه بر آسمان چنان ارتفاع گرفته ای و "دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی" که عارفان هم از جدائیت شکوه می‌کنند، و چنان در خسوف الوهیت و سحاب احتجاب رفته ای که پروای کفر و ایمان و غم و شادی خلایق را نداری، و چون گذشته دست تصرف در تاریخ دراز نمی‌کنی و عقاب و کیفری بر ظالمان فرو نمی‌ریزی... و حالا که گویی آدمیان را بخود وانهاده ای و آنان را به سر تازیانه ای نمی‌نوازی و عاقلان را ایماء و الهام داده ای که از تو انتظار دخالت و عنایتی نبرند، پس بر این بلاکشان باری فزون از طاقت منه و از عاقلان ناخشنود و شاکیان بی‌ایمان روی در هم مکش و کفرشان را کیفر مده. ظالمان خدافروش را که نمی‌گیری، مظلومان بی‌خدا را هم مگیر.

می‌بینی که از "منجنیق فلک سنگ فتنه می‌بارد" و حکم اندر کف رندان است و داعیان دین تو "بر هم افتاده چو ماران ز بر ماران" کفرپروری و ایمان سوزی می‌کنند و یوسفان را به گرگان می‌دهند و خلقی را به اسارت گرفته‌اند و شرارت می‌ورزند، انصاف ده که "حافظ" قران هم اگر زنده بود، به شکایتی خالص بسنده می‌کرد و از آن یار دلنواز "شکری را با شکایت" نمی‌آمیخت. بی‌چونی و استغنایی که در کار توست و حکمت و غایت و مصلحت را پس می‌زند، چرا خرد را حیران نکند و زبان را به شکوه نگشاید و دل را به کفران نکشد؟

بلی ما تیره چشمان، به حکم بشریت، درازنای تاریخ و فراخنای هستی را نمی‌بینیم و از غایت امور بی‌خبریم اما با همین نفس که تو دادی دم از محاجه با تو می‌زنیم و وام خرد می‌گزاریم و نه خائف بل واثقیم که از حلقه بندگان تو بیرون نمی‌رویم.

بار خدایا! از غزالی آموخته‌ام که هیچ‌کس را لعنت نکنم حتی یزید را، اما اینک فروتنانه از تو رخصت می طلبم تا بر جمهوری کافرپرور اسلامی ایران، لعنت و نفرین بفرستم.

خداوندا به احسانت به حق نور تابانت مگیر. آشفته می‌گویم که جان بی‌تو پریشان است:

تو مستان را نمی‌گیری پریشان را نمی‌گیری

خنک آن را که می‌گیری که جانم مست ایشان است

وگر گیری ور اندازی چه غم داری؟ چه کم داری؟

که عاشق هر طرف اینجا بیابان در بیابان است

اسفند ۱۳۸۹

ربیع الاول 1433

بمباران مردم با اف 16

بمباران مردم با اف 16


رژیم قذافی

در آستانه فرو پاشی کامل





قیام مردم لیبی، به خونین ترین قیام در کشورهای منطقه خاورمیانه و شاخ افریقا تبدیل شد. مقاومت نظامی حکومت در برابر تظاهرات مردم، سرانجام موجب یورش مردم به پایگاه های نظامی، تصرف چند شهر- از جمله بنغاری- توسط مردم و شکاف در میان نیروهای نظامی شد. از شب گذشته اخبار متفاوتی درباره خروج قذافی از لیبی و یا پنهان شدن در یکی از مراکز نظامی و نظارت بر عملیات سرکوب مردم منتشر شده است. درعین حال که هنوز برخی تلویزیون های خبری مانند یورو نیوز فیلم حضور حکومتی چند ده نفر مردم در حضور "قائد" (قذافی) با شعارهای تند و تیز حمایت از وی را پخش می کنند. اخبار دیگری وجود دارد مبنی بر حرکت قبائل لیبی به طرف بنغازی. شهری بندری که در تصرف مردم است و شب گذشته بمباران هوائی آن آغاز شد و کشتار و ویرانی سنگینی را به همراه آورد. مردم تاکنون 65 "فلاشه" (نام مزدورانی از سودان و اتیوپی) را دستگیر کرده اند که در کنار نیروهای طرفدار قذافی به روی مردم آتش گشوده و شمار زیادی را کشته و مجروح کرده اند. گفته می شود شماری از این "فلاشه" ها تبار یهودی- سودانی- اتیوپیائی دارند که 150 هزار تن از آنها در جریان جنگ داخلی سودان و جنگ اتیوپی به اسرائیل منتقل شده بودند. آنهائی را که مردم لیبی دستگیر کرده اند؛ آموزش کامل نظامی دیده اند و به همین دلیل دور از ذهن نیست که برخی از مزدوران خارجی که برای دفاع از قذافی در برابر قیام مردم وارد لیبی شده اند؛ از اسرائیل آمده باشند.



این گمان، یعنی نقش اسرائیل در حوادث لیبی را تصاویری که شب گذشته از هواپیماهای اف. 16 هنگام بمباران بنغازی گرفته شده تقویت می کند. این نوع هواپیما، تنها در اختیار اسرائیل است و هیچ کشور عربی در ارتش خود این مدل هواپیمای امریکائی را ندارد. بنابراین، دو گمانه زنی در این ارتباط وجود دارد. یا اسرائیل برای سرکوب مردم به یاری قذافی آمده و یا این کشور از فرصت استفاده کرده و برای نابودی ارتش و تاسیسات پیشرفته نظامی لیبی وارد عملیات شده است.



اعتراض برخی از افسران ارتش لیبی نسبت به سرکوب مردم و بویژه بمباران هوائی شهر بنغازی و دخالت خارجی در امور داخلی لیبی نیز مزید بر گمانه زنی های بالا شده است. گزارش شده که تاکنون 6 افسر ارشد ارتش لیبی با هواپیما و هلیکوپتر از لیبی خارج شده و در جزیره مالت که کشوری کوچک در همسایگی دریائی لیبی است فرود آمده اند. آنها اعلام کرده اند که با سرکوب مردم مخالف اند و خروج آنها از کشور در همین ارتباط بوده است. در خود لیبی نیز اخباری متفاوتی در باره پیوستن واحدهائی از ارتش قذافی به مردم وجود دارد. بصورت همزمان چند وزیر کابینه اعلام خروج از دولت کرده اند و نماینده لیبی در سازمان ملل نیز انصراف خود را از نمایندگی دولت قذافی اعلام کرده و ضمنا از سازمان ملل درخواست کرده که آسمان لیبی به روی هواپیماهای خارجی بسته شود و ممنوعیت پرواز نظامی در داخل خاک لیبی نیز اعمال شود. این پیشنهاد می تواند زمینه ساز دخالت مستقیم "ناتو" و یا ارتش سازمان ملل در لیبی شود.



مجموعه ای از رویدادهای غافلگیرانه، بی وقفه در لیبی در حال وقوع است و هنوز سرانجام کار معلوم نیست، اما آنچه مسلم به نظر می رسد، آنست که ادامه حضور و حاکمیت قذافی در لیبی به لحظات ناممکن نزدیک می شود.

فیلم / مصاحبه با برادر جان باخته 25 بهمن، محمد مختاری : درد آور است که حتی تابوت برادرم را هم دزدیده اند

جرس، مسیح علی نژاد: «محمد عاشق آزادی بود، محمد عاشق زندگی بود، محمد خسته شده بود مثل خیلی از جوان های دیگر در راهپیمایی ۲۵ بهمن شرکت کرد تا بگوید کشورش را دوست دارد. حالا نه من و نه هیچ یک از اعضای خانواده ام نمی توانیم باور کنیم که محمد دیگر بین ما نیست، این نامردی است وقتی می بینم تابوت محمد را کسانی که هیچ نسبتی با برادرم نداشتند دزدیدند.»




اینها بخشی از ناگفته های یکی از اعضای خانواده ی محمد مختاری جوان ۲۲ ساله ای است که در راهپیمایی ۲۵ بهمن هدف گلوله قرار گرفت و سپس جان باخت. پس از کشته شدن محمد مختاری خانواده او به دلیل شرایط امنیتی تا کنون با هیچ رسانه ای به صورت رسمی گفتگو نکرده اند اما مجید مختاری می گوید دیگر نمی تواند از برادرش سخن نگوید.



مجید مختاری برادر محمد مختاری است که پس از شنیدن خبر کشته شدن برادرش راهی بیمارستان شده بود. اینک بعد از گذشت روزها شوک و بیماری توانست خودش را به صفحه اینترنت برساند و پس از مشاهده عکس های منتشر شده از مراسم تشییع محمد مختاری در رسانه های دولتی، به شدت متاثر شد.



وی به خبرنگار جرس در یک گفتگوی تلفنی می گوید: انگارکسی دارد برای من قصه می گوید، قصه برادری که عاشق زندگی بود اما کشته شد و حالا کسی دارد داستان را عوض می کند و این درد آور است که بدن بی جان برادر خود را بر شانه های کسانی می بینم که چهره هایشان برای من که برادر او هستم اصلا آشنا نیست.



رسانه‌های وابسته به دولت، خبر داده بودند “مردم انقلابی” جنازه محمد مختاری که به دست «عوامل منافقین» کشته شده است را، با شعار دادن علیه «سران فتنه» تشییع کرده‌اند بدون آنکه اشاره ای به هویت واقعی این جوان و آخرین نوشته او در صفحه مجازی در فیس بوک کنند که نوشته بود: «خدایا ایستاده مردن را نصبیم کن که از نشسته زیستن در ذلت خسته ام». بدین ترتیب به تعبیر معترضان حکومت، دو تن از کشته شدگان راهپیمایی ۲۵ بهمن توسط لباس‌شخصی ‌ها «دزدیده» و تحت تدابیر شدید امنیتی به خاک سپرده شد.



هوادارن دولت برای صانع ژاله اولین جوانی که هویت او پس از کشته شدن توسط خبرگزاری فارس به عنوان بسیجی معرفی شده بود نیز مراسمی مشابه و سازماندهی شده برگزار کردند که برادر وی قانع ژاله طی یک گفتگو با صدای آمریکا در مورد چگونگی صدور کارت جعلی بسیج خبررسانی کرده بود، اینک مجید مختاری برادر محمد مختاری نیز در مورد وضعیت برگزاری مراسم تشییع و روحیات برادر خود پیش از کشته شدن در راهپیمایی لب به سخن گشود.


در تظاهرات اول اسفند

در تظاهرات اول اسفند


شیراز دو قربانی داد

تهران 500 بازداشتی





اخبار مربوط به قربانیان سرکوب تظاهرات بزرگداشت شهدای جنبش سبز در روز یکشنبه اول اسفندماه، بتدریج منتشر می شود. گفته می شود در شهرهای شیراز، رشت و شهرهای کردستان ایران- بویژه مهاباد- سرکوب خونین مردم شماری کشته و مجروح برجای گذاشته است. بموجب اخباری که منتشر شده در شهر شیراز یک دانشجوی زیست شناسی دانشگاه این شهر بنام حامدنورمحمدی در تظاهرات یکشنبه اول اسفند کشته شده است. شاهدان عینی گفته اند که وی را نیروهای بسیج و لباس شخصی که برای مقابله با تظاهرات مردم شیراز در خیابان های این شهر با موتور سیکلت حرکت می کردند، از بالای پل نمازی به پائین پرت کرده و کشته اند. وی اهل لرستان ایران بوده است. همچنین زن سالمندی که نیروهای ضد تظاهرات در خیابان باطوم به سرش کوبیده بودند، پس از انتقال به بیمارستان در گذشت. این دومین قربانی تظاهرات یکشنبه اول اسفند در شیراز بوده است.



گزارش های جسته و گریخته ای که درباره دستگیری های تظاهرات اول اسفند در تهران می رسد؛ حکایت از بازداشت حداقل 500 نفر در این روز دارد که البته بسیاری از آنها با گرفتن تعهد آزاد شده اند. دستگیر شدگان 25 اسفند در تهران نیز بالای 1500 تن گزارش شده بود که از میان آنها نیز عده زیاد با تعهد آزاد شده اند.



مقر اصلی پلیس امنیت واقع در ضلع جنوبی میدان انقلاب، ابتدای خیابان کارگر جنوبی مرکز انتقال بازداشت شدگان تظاهرات اول اسفند گزارش شده است.

پیام کروبی به رئیس قوه قضائیه

پیام کروبی به رئیس قوه قضائیه


خدا به رهبر طول عمر بدهد

تا نان اوباش در روغن بماند!







سایت سحام نیوز، که منعکس کننده اخبار حزب اعتماد ملی و مهدی کروبی است، روز گذشته پیام مکتوب وی که در حصر خانگی است را خطاب به رئیس قوه قضائیه منتشر کرد. کروبی در این پیام یاد آور شد:



متاسفانه مجدداً فجایع شب های قدر، البته با شدتی بیشتر؛ در حال رقم خوردن است. شب های متوالی است که تعداد صدنفر موتور سوار به همراه چند روحانی نما، هر آنچه از دستشان برآمده و در توانشان بوده در جهت فحاشی، هتاکی و برهم زدن آسایش و آرامش مردم منطقه انجام داده اند. این افراد مراسم شان را با به کار بردن زشت ترین کلمات در رابطه با “به اصطلاح سران فتنه” و نیز برخی سران و مقامات حکومتی و خانواده آنان آغاز؛ و با دعا و طلب طول عمر برای “مقام رهبری” به پایان می رسانند! خلاصه اینکه با کف و سوت و فحاشی و سینه زنی و دعای فرج؛ به خیال خامشان در حال خدمت به اسلام و مسلمین هستند! جالب است این افراد با لحظه شماری برای پایان بردن کار فرهنگی شان به دنبال ورود به ساختمان و قتل ساکنین آن هستند!



ریاست قوه قضائیه



آسایش و آرامش از مردم منطقه گرفته شده و نگرانی برای ساکنین به صورت وحشتناکی بوجود آمده است. من برای آبروی حکومت به شما می گویم که این نوع رفتار از اسلام و جمهوری اسلامی و روحانیت عبور کرده و نگران این جریان بوده و هستم.



بنده درخواستی دارم از جنابعالی که به زودی و از طریق قانونی، وعده هایی را که در سخنرانی ها داده اند، عملی گردد و دادگاهی علنی تشکیل گردد تا کیفرخواست و دفاعیات مطرح گردد. باشد که در دادگاهی عادل و علنی، مردم به حقیقت آگاهی یابند.



در پایان به عوامل اصلی این حرکات مذبوحانه، اعلام می کنم که به یاری خداوند هیچ گونه تزلزلی در استواری مهدی کروبی در دفاع از حقوق برحق مردم ایران بوجود نخواهد آمد و تا آخرین لحظه در کنار مردم خواهم ماند.»



کروبی در این پیام خود مطرح نکرده، اما همسر وی با انتشار نامه ای خطاب به مقامات قضائی فاش ساخته که در میان جماعتی که مهدی کروبی به آن ها اشاره کرده، تعدادی از زنان تن فروش تهران نیز حضور دارند و آخر شب که ماموریت همگی تمام می شود، همه با هم در دل تاریکی ناپدید می شوند.



همه آگاهان میدانند که شماری از زنان تن فروش تهران که در اماکن تهران پرونده دارند، برای ماموریت های حکومتی به خدمت گرفته می شوند و در عوض شماره تلفن هائی به همراه دارند که در صورت به دام افتادن در حاشیه خیابانها و یا درگیر شدن با کسانی که آنها را سوار کرده و پولشان را نمی دهند، با این شماره تلفن تماس گرفته و رفع مشکل می کنند. در تمام تظاهرات حکومتی که از بعد از 22 خرداد در تهران برپا شده، شماری از این زنان بعنوان زنان نیمه حجاب و سینه چاک ولایت نقش آفرین اند و عکس های آقای خامنه ای را در دست دارند. اخیرا و بویژه در تظاهرات 22 بهمن امسال، مردانی با شکل و شمایلی که حکومت می خواهد بگوید آنها نمایندگان نسل جوان ایران اند، همراه با شعارهائی به سود ولایت و علی خامنه ای ظاهر شده اند

حاکمیت هنوز نمی خواهد واقعیت را بپذیرد

حاکمیت هنوز نمی خواهد واقعیت را بپذیرد


مانورسکوت حکومتی

همزماه با سرکوب سیاسی





فرمانده نیروی انتظامی جمهوری اسلامی "احمدی مقدم" روز گذشته به خبرگزاری های داخلی گفت که در روز یکشنبه اول اسفند حادثه در ایران روی نداده و تجمعی هم نبوده و لابد هنگ موتوری چماقداران ولایت برای اکروبات و یا مسابقه پرش با موتور دو ترکه از خیابان به میدان به خیابان های تهران و شیراز و اصفهان و کرمانشاه و کرمان و رشت و سنندج و ... سرازیر شده بودند.



دروغگوئی شناسنامه حکومت است و بنابراین ادعای فرمانده نیروی انتظامی تعجب آور نیست، اما این بار این دروغگوئی در اجرای یک فرمان از طرف فرمانده کل قوا هم هست. این فرمان که هیچ خبری از تظاهرات منتشر نشود، فرماندهان سپاه و انتظامی و حتی امام جمعه ها درباره حوادث و جنبش سبز بر زبان نیآورند و بویژه نامی از رهبران جنبش نبرند. چنان باید رفتار کنند که انگار هیچ حادثه ای در کشور روی نداده و فتنه و فتنه گر و سران فتنه ای وجود نداشته و یا از این پس دیگر وجود ندارند..



این فرمان با بهره گیری از تجربه حصر خانگی آیت الله منتظری صادر شده و هدف از آن از اذهان عمومی خارج کردن نام موسوی و کروبی و خاتمی است. حتی طرح شهید دزدی و تشییع جنازه ای که قاتلین و چماقداران خود زیر تابوت قربانیان راه می انداختند نیز از این نباید اجرا شود. در مجلس نیز کسی نباید در باره فتنه و سران فتنه حرف بزند. همه باید مهر سکوت بر لب بزنند تا بلکه حساسیت مردم کم شده و بتدریج زیر بار مشکلات زندگی مردم آنها را فراموش کنند. بعد از این فراموشی و پایان حساسیت عمومی، نوبت به زندان بردن و سر به نیست کردن ها می شود.



تمام این طرح بر این اساس تنظیم شده که جنبش کنونی یک هیجان و خشم است و نباید این هیجان و خشم را دامن زد تا ماجرا تمام شود.



طراحان خوش خیال این طرح که از درون بیت رهبری بیرون آمده، هنوز نتوانسته اند بپذیرند که آنچه در ایران جریان دارد یک جنبش سراسری علیه حاکمیت و نتایج سیاست هائی است که آنها سر سفره خود، در دانشگاه، در مدرسه، در اداره، در خانه، در سیما، در مطبوعات؛ در نماز جمعه ها، در خیابان ها، در برخورد با سیاسیون، با فعالان مدنی، با زنان، با جوانان، با حجاب، با سینما و سینماگران، با فوتبال، با روحانیت و خلاصه در همه زمینه ها شاهد و زیر فشار آن بوده اند و اکنون فرصت فریاد علیه آن را یافته اند. بنابراین مشکل با حصر موسوی و کروبی و یا برپا کردن زندان های بیشتر و دستگیری های افزون تر حل نمی شود. مردم ایران، خود راهم سرنوشت با مردم مصر و لیبی و تونس و یمن و بحرین و مراکش و الجزایر یافته اند. بنابراین اگر در آن کشورها و توسط دولت های آن، این نوع مانورها و ترفندها نتیجه بخش بود در ایران هم نتیجه بخش است!