خبر آنلاین : گفته می شوداز سفر حجت سید محمد خاتمی، رئیسجمهور سابق به ژاپن جلوگیری به عمل آمده است.
به گزارش خبرآنلاین، قرار بود امشب سیدمحمد خاتمی برای شرکت در اجلاس سالانه شورای تعامل در زمینه خلع سلاح هستهای عازم هیروشیمای ژاپن شود. در این نشست علاوه بر بررسی ابعاد فاجعه آمیز حمله اتمی آمریکا به هیروشیمای ژاپن، ضرورت نابودی تمامی سلاحهای هستهای و چگونگی همکاری جهانی در این زمینه مورد بحث و تبادل نظر قرار میگیرد.
پیش از این برخی رسانههای نزدیک به دولت از ممنوع الخروج بودن خاتمی خبر داده بودند اما دفتر وی این اخبار را تکذیب کرده بود.
البته این رسانهها، در روزهای آغازین سال جاری نیز از سفر خارجه خاتمی به یکی از کشورها خبر داده بودند که باز هم این خبر از سوی دفتر وی تکذیب شد و مشخص گردید که در همان روز خاتمی مشغول دیدار نوروزی بوده است.
نظرات خوانندگان
نوشته شده در تاريخ بيست و ششم فروردين ۱۳۸۹ برابر با پانزدهم آوريل ۲۰۱۰ ، 14:46:39 توسط kamran
چه بهتر، خوب این دلقک شارلاتان میخواست برود خارج و با کمک دول استثمار گر یک کنفرانس مطبوعاتی هم بگذارد و یک مشت مزخرف تحت تمدن و اسلام و دمکراسی و اسلام و از این اراجیف بگوید و رسانه های دست نشانده هم آن را در بوق گذاشته به ادامه کاری رژیم وحشی و جنایتکار اسلامی کمک کنند. بقول معروف بگذار وحشی ها وآدمکش ها بحان هم بی افتند و همدیگر را پاره پاره کنند تا جامعه بشری نفس راحتری بکشد
نوشته شده در تاريخ بيست و ششم فروردين ۱۳۸۹ برابر با پانزدهم آوريل ۲۰۱۰ ، 13:37:12 توسط سائنا
علن جان خواهش میکنم. شما خیلی لطف دارین. البته ما باید این حرفها رو بین اطرافیان خودمون تکرار بکنیم. اصلاحات از تو خانوده های تک تک ما شروع میشه. باید اطرافیان خودمون رو (و خودمون) رو اصلاح کنیم! تا این موج به همه جای جامعه برسه. از پدر و مادر ها و اطرافیانمون بخوایم که به جای نذری اگه خیل علاقه دارن به کودکان سرطانی و و و کمک کنن. به جای مکه رفتن برن سر خاک حافظ و سعدی و خیام و فردوسی. به جای مسجد رفتن برن تو اینترنت و یا با اخبار واقعی تو تلوزیونهای ماهواره ای آشنا بشن و بعد از اونها هم بخوایم که اطرافیان خودشون رو آگاه کنن. ما فقط و فقط یه سلاح داریم که جمهوری اسلامی نداره و اون آگاهی و شعور و سواده! پس ازش به بهترین روش استفاده کنیم.
نوشته شده در تاريخ بيست و ششم فروردين ۱۳۸۹ برابر با پانزدهم آوريل ۲۰۱۰ ، 11:56:41 توسط Ali
آنقدر نوشته های سائنا صمیمی منطقی و روشن هستند که تنها قادر به درود فرستادن به این تفکر و نگرش به آینده هستم. به شما افتخار میکنیم و شاهد رشد بالنده شما در آینده خواهیم بود.
نوشته شده در تاريخ بيست و ششم فروردين ۱۳۸۹ برابر با پانزدهم آوريل ۲۰۱۰ ، 11:13:13 توسط فریبرز
این آخوند جنایتکار ملقب به «سید خندان» ۸ سال سرنگونی این رژیم جهل و جنون را به عقب انداخت و بزرگترین و هولناکترین جنایات در ایران در زمان او اتّفاق افتاد. حال می خواست کدام گوری برود و چه غلطی بکند که از سفر او جلوگیری کردند؟!
نوشته شده در تاريخ بيست و ششم فروردين ۱۳۸۹ برابر با پانزدهم آوريل ۲۰۱۰ ، 11:04:52 توسط خبر نگار
اين آقا مى خواد بره ژاپن كه چه كه چه بشه اين ژاپانيها هم مثل اروپايها نادان تشريف دارند نمى دانند اين اقا كاره اي نيست زمانيكه ريس جمهور بود كاره اى نبود حال كه حكومت در دست فاشيستهاى اسلامي نظاميست٠
نوشته شده در تاريخ بيست و ششم فروردين ۱۳۸۹ برابر با پانزدهم آوريل ۲۰۱۰ ، 10:37:24 توسط علیرضا
خیلی حال کردم که حق این مار خوش خط و خال رو کف دستش گذاشتن!
نوشته شده در تاريخ بيست و ششم فروردين ۱۳۸۹ برابر با پانزدهم آوريل ۲۰۱۰ ، 09:30:40 توسط شهیدان شهر
8 سال این آدم خلافکار آمریکایی اسراییلی انگلیسی آلمانی وو مملکت را برای ولایت مد لقه فقیه اداره کرد یعنی این 8 سال را آدمی مجرم اداره کرد؟ اگر اینگونه بود چرا مقام معظم آنموقع ما را از این انحراف آگاه نکرد ؟ حال مد به لقه دیگری افتاده است ؟ معلوم نیست توی این کشور کی به کی چی به چی است امروز مومن عابد ومسلمانا فردا گربه رقصانا؟اگر برادران حلیم خور زیر نظر رادانها وطایب ها به برادر تفنگت را زمین بگذار گوش میکردند 24 ساعته معلوم میشد که کی خادم وکی خاین به مردم ومیهن است 4 تا بچه ولگرد حالا پشت میزها نشسته اند وبه کسانی که این نظام را به اینجا رسانده اند امر ونهی بشین وبلند شو میدهند البته طولی نخواهد کشید که به مقام معظم هم بشین پاشو بدهند اینرا من شک ندارم گرچه او ادعا میکند ریش وقیچی دست مبارک خودش است هر گاه بخواهد دمها را قیچی میکند اما نه سردار شکم میداند دارد چه میکند زیرا او 5 متر هم نمیتواند بدود تا نظامی باشد در نهایت به هر حیلخ رهی باید جست تا شاهی شد
نوشته شده در تاريخ بيست و ششم فروردين ۱۳۸۹ برابر با پانزدهم آوريل ۲۰۱۰ ، 09:19:42 توسط سائنا
آقای خاتمی: زمانی که لاجوردی رو شهید اسلام نام بردی و سر قبر کثیفش نماز خوندی فکر اینروز رو هم باید میکردی! اصولا من این مشکلات رو تقصیر فقط احمدی نژاد نمیدونم. در زمان تو و اون رفسنجانی این سپاه تبدیل به این سیستم مافیایی شد و شماها عرضه نداشتید که حداقل جلوی فعالیت اقتصادی اونها رو بگیرید. با اینکه یکی از اعضای جنبش سبز هستی ولی واقعا حقته! این جنبش که به نتیجه برسه شما مدیون اون ریش و پشمی های بدبو و مذهبی های کله خشک نیستید بلکه مدیون اون جوانهای روشنفکر و سکولاری هستید که جونشونو کف دستشون گذاشتن و تو زندان به خاطر شما ها تجاوز و شکنجه شدن. اگه ما نبودیم شما ها رو هم تا الان کشته بودن! پس یادتون باشه که "امت همیشه در صحنه"!!! در آینده ما خواهیم بود و نه اونها و کاری که ما میخوایم باید انجام بشه نه اونی که پشمالو ها میخوان! یه لطفی هم بکنید جنبش سبز پیروز شد ما رو امت همیشه در صحنه ننامید! همون ملت ایران کافیه! اسم جایی رو هم شهید ندا و یا شهید سهراب نگذارید همون سهراب و ندا زیبا تره!!!
Thursday, April 15, 2010
دهها نفر از زندانیان به دلیل استمرار آلودگی شدید آب به بهداری زندان منتقل شدند
بنابه گزارشات رسیده به "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" در طی دیروز و امروز ده ها نفر از زندانیان سیاسی وعادی به خاطر استمرار آلودگی آب در زندان گوهر دشت کرج و وخامت حال آنها به بهداری زندان منتقل شدند.
در طی 2 روز گذشته ده ها نفر از زندانیان سیاسی و عادی به دلیل آلودگی آب نوشیدنی زندان و وخامت وضع جسمی آنها به بهداری زندان گوهردشت کرج منتقل شدند.روز چهارشنبه 25 اردیبهشت در حدود 15 نفر از زندانیان سیاسی و عادی بند 4 بدلیل وخامت وضعیت جسمی آنها در اثر نوشیدن آب آلوده به بهداری زندان منتقل شدند،که اسامی تعدادی از آنها به قرار زیر می باشد زندانی سیاسی افشین بایمانی و زندانی رضا پورحسن می باشند. همچنین تا ظهر روز پنجشنبه 26 اردیبهشت بیش از 20 نفر از زندانیان بند 1 زندان گوهردشت کرج به بهداری زندان منتقل شدند که از جمله آنها اکبر شهبازی می باشد.گفته می شود چنین شرایط در بندهای 2 ،5 ، 6 و بند زنان زندان گوهردشت حاکم است.
زندانیان سیاسی و عادی در مدت کوتاهی پس از نوشیدن آب زندان که تنها امکان نوشیدن آب برای آنها است دچار عوارض زیر می شوند: اسهال ،استفراغ،سرگیجه و بی حالی که بعد از مدتی کوتاهی دیگر قادر به حرکت نیستند.
بهداری زندان در طی 2 روز گذشته به زندانیان اعلام کرده است که از نوشیدن آب زندان خوداری کنند و فقط آب معدنی که در فروشگاه زندان موجود است مصرف نمایند. اکثر زندانیان قادر به خرید آب معدنی نیستند و ناچار به مصرف آب آلوده می باشند. ولی بهداری زندان و مسئولین زندان گوهردشت بیش از 1 ماه از آلودگی آب می گذرد ولی تاکنون برای حل آن هیچ اقدامی انجام نداده اند.
آب نوشیدنی زندانیان از چاههای که در زندان حفر شده است تامین می گردد و از اسفند ماه بدلیل نشت فاضلاب به چا های آب نوشیدنی زندان دچار آلودگی شدید شده است طوریکه که رنگ آب کدر و زرد می باشد و بوی بسیار بدی میدهد.
در طی 2 روز گذشته ده ها نفر از زندانیان سیاسی و عادی به دلیل آلودگی آب نوشیدنی زندان و وخامت وضع جسمی آنها به بهداری زندان گوهردشت کرج منتقل شدند.روز چهارشنبه 25 اردیبهشت در حدود 15 نفر از زندانیان سیاسی و عادی بند 4 بدلیل وخامت وضعیت جسمی آنها در اثر نوشیدن آب آلوده به بهداری زندان منتقل شدند،که اسامی تعدادی از آنها به قرار زیر می باشد زندانی سیاسی افشین بایمانی و زندانی رضا پورحسن می باشند. همچنین تا ظهر روز پنجشنبه 26 اردیبهشت بیش از 20 نفر از زندانیان بند 1 زندان گوهردشت کرج به بهداری زندان منتقل شدند که از جمله آنها اکبر شهبازی می باشد.گفته می شود چنین شرایط در بندهای 2 ،5 ، 6 و بند زنان زندان گوهردشت حاکم است.
زندانیان سیاسی و عادی در مدت کوتاهی پس از نوشیدن آب زندان که تنها امکان نوشیدن آب برای آنها است دچار عوارض زیر می شوند: اسهال ،استفراغ،سرگیجه و بی حالی که بعد از مدتی کوتاهی دیگر قادر به حرکت نیستند.
بهداری زندان در طی 2 روز گذشته به زندانیان اعلام کرده است که از نوشیدن آب زندان خوداری کنند و فقط آب معدنی که در فروشگاه زندان موجود است مصرف نمایند. اکثر زندانیان قادر به خرید آب معدنی نیستند و ناچار به مصرف آب آلوده می باشند. ولی بهداری زندان و مسئولین زندان گوهردشت بیش از 1 ماه از آلودگی آب می گذرد ولی تاکنون برای حل آن هیچ اقدامی انجام نداده اند.
آب نوشیدنی زندانیان از چاههای که در زندان حفر شده است تامین می گردد و از اسفند ماه بدلیل نشت فاضلاب به چا های آب نوشیدنی زندان دچار آلودگی شدید شده است طوریکه که رنگ آب کدر و زرد می باشد و بوی بسیار بدی میدهد.
شاهدی بر جنایات دولتی در بازداشتگاه کهریزک
یادداشت بنیاد عبدالرحمن برومند: استشهادیه زیر حاصل مصاحبۀ بنیاد عبدالرحمن برومند با یکی از افرادی است که پس از وقایع ۱۸ تیر ماه ۱۳۸۸، روز یاد بود دهمین سالگرد حمله به کوی دانشگاه (۱۳۷۸)، بازداشت، و در آغاز به مدّت چند روز در بازداشتگاه کهریزک، و سپس به زندان اوین منتقل شد. این مصاحبه در آذر ماه ۱۳۸۸ در خارج از ایران انجام شده است. برای حفظ خویشان و نزدیکان مصاحبه شونده از آزار و اذیت نیروهای امنیتی دولت جمهوری اسلامی ایران، نام اصلی مصاحبه شونده محفوظ و از اسم مستعار استفاده شده است.
تاریخ مصاحبه: ٢١ آذر ماه ١٣٨٨.
بازداشت در اعتراضات روز ۱۸ تیر ١٣٨٨
سعید:
من ۲۳ ساله هستم و روز ۱۸ تیر۱۳۸۸ در خیابان سهروردی شمالی دستگیر شدم. ٣ مأمور لباس شخصی من و یک نفر دیگر را بازداشت کردند در یک ماشین شخصی (سیرا) انداختند. همینطور در ماشین ما را میزدند. چندین بار با بی سیم تماس گرفتند که ما را به کدام پایگاه [پلیس] ببرند و جواب می گرفتند که جا نیست. تعداد دستگیر شدگان خیلی زیاد بود و ما یک ساعت در شهر گشتیم. ما را اول به پلیس امنیت* واقع در خیابان انقلاب بردند و در آنجا به مدت یک روز نگهداشتند. در مدتی که در پلیس امنیت بودیم نه آب داشتیم و نه غذا. آنها ما را مجبور کردند تا اتهامات را بپذیریم. اگر امضا نمی کردیم ما را با کابل یا شلنگ می زدند حیدری فر قاضی بود که در پلیس امنیت حضور داشت و ما با او ارتباط مستقیم داشتیم. او ما را به کهریزک فرستاد.
[در روز اول بازداشت درپایگاه پلیس امنیت] حیدری فر یک فرم برگه آ٤ کپی گرفته بود که باید همه اطلاعات را در آن وارد می کردیم. یک صفحه برای پرکردن بود. یک صفحه هم جرمهای ما بود که از قبل نوشته شده بود. برای همه همان جرایم درج شده بود.
یک صحفه اش در مورد کار و شغل و [اطلاعات مربوط به افراد]... بود. در فرم سؤالاتی از قبیل اسم، سابقه [کیفری]، آثار خالکوبی ، کجا زندگی میکنی، متأهل هستید یا مجرد، و در مورد شغل طرح شده بود. در مورد سفر به خارج کشور می پرسیدند، کدام کشور و به چه قصد رفته اید. دانشجوها گفتند که دانشجو بودند و نوشتند. اطلاعات دقیق را در فرمها نوشتیم و بعد یکی یکی رفتیم جلوی حیدری فر.
صفحه جرمها برای همه یکسان بود. اقدام علیه امنیت ملی، تمرد از دستور پلیس، تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی، اجیر شده توسط رسانههای بیگانه بیبیسی و وی او ای...فقط باید انگشت می زدیم. یکی را توی سوپرمارکت، یکی را توی درگیری و یکی را توی اتوبان همت، نرسیده به تهرانپارس گرفته بودند. همه یک جرم داشتیم و برگه را باید انگشت میزدیم. یک درجه دار بالای سرمان ایستاده بود. میگفتیم ما قبول نداریم ولی میگفت انگشت بزن. من سعی کردم نزنم ولی کتک خوردم. با مشت و لگد و شلنگ میزدند. حتی خود حیدری فر هم گاهی از بالای سکو می آمد پایین و خودش هم چک و لگد می زد. من هم انگشت زدم. همه انگشت زدند.
در پلیس امنیت چیزی در مورد اینکه فقط دانشجوها را به کهریزک میفرستند نگفتند. فقط یک لیست داشتند و اسمها را صدا میزدند. سربازی آمد و اسمها را خواند و گفت اینها میروند اوین و فقط یک مینی بوس به اوین فرستادند. تعدادشان زیاد نبود. نپرسیدند که ما دانشجو هستیم یا نه. به هر حال آنها که دانشجو بودند در فرمها نوشتند. برای اینکه کسی را بفرستند به اوین نمی دونم چطور انتخاب کردند. شاید به چهره ها نگاه می کردند. از ما سئوال خاصی نکردند که جزو کدام گروه هستید.
ما را که حدود ۱۶۸ نفر بودیم و در میانمان دانشجو هم بود از پایگاه پلیس امنیت به کهریزک بردند. سن افراد بین ۱۵ تا ۷۵ سال بود. حدود ۱۵ نفر مسن بودند. متوسط سن بقیه بین ۲۲ و ۲۳ بود. ما را در سه اتوبوس به بزرگی اتوبوسهای شرکت واحد بردند. اتوبوسهای قدیمی (ولوو) شاید ٤۰-٥۰ ساله. روی هر دو تا صندلی ٣ نفر نشسته بودیم و وسط اتوبوس هم پر از آدم بود. چشم بند داشتیم و دستهایمان با دستبند پلاستیکی بسته شده بود. تعداد خیلی زیاد بود و همه جا پر بود. اتوبوسها پرده داشتند. همچنین یک اتوبوس پر از دختر نیز وجود داشت. اما ما ندیدیم که آنها را کجا بردند.
بازداشتگاه کهریزک
از بهشت زهرا گذشتیم. وقتی از بهشت زهرا گذشتیم، یک ستوان دو نیروی امنیتی گفت که چشم بندها را برداریم. کهریزک جایی در میان بیابان است. سه قسمت وجود دارد تحت نام "قرَن یک " [مخفف قرنطینه] و" قرَن دو" و "قفس". حیاط کهریزک در دو سطح است. قرَنها در قسمت پایین و تقریباً زیر زمین هستند. در قسمت بالای حیاط سی چهل قفس بود که در هر کدام یک نفر زندانی بود. دیواری دور این سه قسمت است که بالایش سیم خاردار دارد و همچنین با سربازان مسلح محافظت می شود. ما شنیده بودیم که کهریزک جای وحشتناکی است.
وقتی وارد شدیم ما را روی زمین نشاندند. توسط سربازان محاصره شده بودیم. یک ستوان دوم برای ما صحبت کرد:
"اینجا اسمش کهریزک است. کهریزک یعنی آخر دنیا. اینجا همه شما خوی وحشیگری می گیرید. از اینجا کسی زنده بیرون نمیره."
آنها ما را گشتند و وارد حیاط شدیم. اسامی ما را گرفتند و مجبورمان کردند تمامی لباسهایمان را درآوریم. همگی کاملاً برهنه بودیم. مجبورمان کردند تا لباسهایمان را توی یک سطل آشغال بیندازیم. ۳۰ دقیقه ما را برهنه نگهداشتند و بعد کتک زدن با چوب و شنلگی بزرگ در حیاط شروع شد. شلنگ های کلفت که بعضی انعطاف داشتند و بعضی سفت بودند. خیلی درد داشت. حدود [ساعت] ۶ یا ۷ بعد از ظهر بود که ما را به "قرَن یک " بردند. توانستیم یک تکه لباس، هر چه به دستمان می رسید، دور کمر خود ببندیم. در آنجا کسانی بودند که از مدتی قبل آنجا زندانی بودند. برخی از آنها شبیه گرسنگان بیافرایی بودند. خیلی لاغر و گرسنه.
تعداد ما خیلی زیاد بود به طوریکه در جایی که برای ۲۰ نفر بود ۱۶۰ نفر را گنجانده بودند. بنابراین نمی توانستیم بنشینیم. می بایست ایستاده بخوابیم. نیمی از ما می نشست و نیمی دیگر می ایستاد. اجازه نداشتیم به توالت برویم. همگی چند بار از حال رفتیم. خیلی گرم بود. یک دریچه کوچک برای ورود هوا وجود داشت که شبها از آن بوی گازوئیل می آمد. پنجره ای وجود نداشت. ما برای هوا به در زدیم اما آنها به جایش مثل این بود که با اگزوز ماشین گازوئیل به داخل می فرستادند.
خیلی تشنه بودیم. این مشکل بزرگی بود. بازداشتی ها درخواست آب کردند اما تنها به اندازه یک تا دو لیوان آب در روز می گرفتیم. یک تانکر روی بام بود که روزی یکبار پر می شد. آب گرم و بسیار کثیفی بود. لیوانی نداشتیم. همگی از یک بطری به نوبت استفاده می کردیم. روزی یک قطعه نان و کمتر از ربع یک سیب زمینی به ما می دادند.
در آن چند روز که در کهریزک بودیم گاهی ساعت ۴ صبح به داخل "قرَن" می ریختند و ما را به حیاط هل می دادند و با شلنگ می زدند. بعد ما را به خط می کردند و ستوان دوم فریاد می زد و از ما سؤال می کرد و ما باید جواب می دادیم.
س: "اینجا کجاست؟"
ج: "کهریزک"
س: "کهریزک کجاست؟"
ج: "آخر دنیا"
س: "غذا خوبه؟"
ج: "بله قربان"
س: "فضاش خوبه؟"
ج: "بله قربان"
س: "از محیط اینجا لذت می برید؟"
ج: "بله قربان"
و او می گفت:"باید بلند بگید که صداتون به همه تهران برسه".
ما گرسنه و تشنه بودیم. تشنگی خیلی آزارمان می داد. مردم را در داخل شکنجه می کردند و برخی را بیرون می بردند. برای مثال، اگر کسی آهسته تر از بقیه راه می رفت، تنبیه می شد.
من را مثلا یکبار از پایم آویزان کردند. یک نفر به نام جوادی فر خیلی تشنه بود و من بطری را بردم و سعی کردم برای او آب بگیرم. وقت شمارش افراد بود. هر زمان شب یا روز امکان داشت شمارش صورت بگیرد. ما در ده ردیف در صف ایستاده بودیم. من از صف درآمده بودم تا تقاضای آب بکنم. در همین موقع مرا صدا کردند. یکی از زندانیان سابق بود [که مأمور حاضر غایب کردن بود]. آنها را به عنوان اراذل و اوباش دستگیر کرده بودند و اکنون برای مسئولان زندان کار می کردند. (دو نفر به نام محمد تیفیل و تقی کینگ کونگ) آنها در خدمت ستوانها بودند و شبها در قفسها می خوابیدند. ستوانها سه نفر بودند و هر کدام شیفت ۴۸ ساعت کار می کردند.
آنها مرا [که در صف سرجای خودم نبودم] صدا زدند و پاهای من و یک نفر دیگر را با پابند بستند. هوا خیلی گرم بود و ما شدیداً عرق کرده بودیم. من را بلند کردند و زنجیری را که به پابندم وصل بود از بالای در "قرَن" رد کرده و از پا از در آویزان کردند. بعد شروع به زدن من با شلنگ کردند. بقدری درد داشت که گوشت تنم در آمده بود. مدام به من می گفتند: "بگو گه خوردم." من بلافاصله گفتم ولی آنها رها نمی کردند. زندانیان مدام صلوات می فرستادند تا زندانبانان مرا پایین بیاورند. سرانجام مرا پایین انداختند و من روی پهلویم افتادم. حس کردم دنده ام شکست. تماماً سیاه و کبود شده بودم.
روز سوم یا چهارم بود که ساعت ۱۲ ظهر ما را به حیاط بردند. نیمی از ما را مجبور کردند تا روی چهار دست و پا راه برویم و دیگر زندانیان را روی پشتمان ببریم. می بایست آنها را دور حیاط می بردیم. زمین به قدری داغ بود که می سوختیم. بعد از پنج دقیقه روی زمین فقط خون می دیدم که از دستها و زانوان دیگران ریخته بود. من مرد پیری را روی پشتم حمل می کردم. ما دور حیاط را بیست تا بیست و پنج بار طی کردیم. اگر متوقف می شدیم ما را می زدند.
هر کسی زخمی یا شکستگی استخوان در ناحیه ای از بدنش داشت. محیط به قدری کثیف و گرم بود که هر زخمی بلافاصله چرکی می شد. همه عفونت داشتند.
من به جز یک مورد که شنیدم، شاهد تجاوزی در کهریزک نبودم. باباعلی (حدود ٤۰ ساله) به جرم مواد مخدر آنجا بود و سایر زندانیان به او تجاوز کردند. زندانیان عادی از اراذل و اوباش هم با ما در آنجا زندانی بودند. کسانی که نزدیک دستشویی بودند دیده بودند و بعداً برای ما تعریف کردند. گوشه سوله یک دستشویی بود که با یک دیوار از بقیه بند جدا شده بود. در نداشت و دستشویی هم نداشت. خیلی هم کثیف بود. [یک سوراخ در زمین] ولی چند نفر آنجا می خوابیدند چون هوا خیلی کم بود و آنجا هواکش داشت. آنها که نزدیک دستشویی بودند گفتند که در آنجا به باباعلی تجاوز شده بود. در کهریزک نگهبانان نزدیک ما نمی آمدند. آنها به خاطر بوی بد ماسک می زدند. ما کثیف و پر از عفونت و تهوع آور بودیم. به جز آنهایی که برای ستوانها کار می کردند، بقیه زندانیان رمقی نداشتند که به کسی تجاوز کنند. آنها ضعیف و بسیار لاغر بودند.
ولی هم در کهریزک و هم در اوین دیدم که آنها از بطری برای تجاوز به مردم استفاده می کردند. شاید سه یا چهار نفر از دوستانمان به وسیله بطری مورد شکنجه قرار گرفته بودند. در اوین یک نفر را که اعتراض کرده بود به درختی بستند و با بطری به او تجاوز کردند. بعضی از زندانیانی که برای تمیز کردن حیاط تعیین شده بودند، شاهد این واقعه بودند. وقتی بازگشت دچار خونریزی شده بود. حدود ۲۳ یا ۲۴ ساله بود. دکتری آمد و او را ویزیت کرد. در اوین اگر تقاضا می کردید می توانستید دکتر را ببینید ولی دستگاه عکسبرداری یا نظایر آن وجود نداشت. وقتی من آزاد شدم او هنوز زندانی بود.
ما را پس از پنج روز به اوین بردند. در کهریزک چندین نفر بیهوش شدند. مسئولان می دیدند که ممکن است زنده نمانیم.
اوین تمیزتر بود. ما در اندرزگاه ۱ بودیم. آنها دکتری آوردند و گفتند که هیچ کس تا زمانی که آثار کبودی داشته باشد آزاد نخواهد شد. به ما دارو و پماد دادند. برای من این دوره [چند هفته] طول کشید.
زندان اوین
در [مدتی که در اوین بودیم] بارها بازجویی شدیم. بعضی وقتها ما را می بردند و ساعتها در انتظار بازجویی نگه می داشتند. آنها سؤالهایشان را می کردند و بعد برای ساعتها می رفتند. می بایست روی صندلی رو به دیوار بنشینیم. بعضی وقتها نمی دانستیم که آیا بازجو پشت سرمان است یا نه. می توانستیم صدای فریادها و جیغها را بشنویم. می خواستند بدانند که به چه حزبی تعلق داریم. می خواستند بدانند که با کدام رسانه مصاحبه کرده ایم. حتی پیشنهاد کمک به ما می کردند. کامپیوتر مرا آورده بودند و عکس موسوی را یافته بودند. همچنین عکسی از من در تظاهرات پیدا کرده بودند. می خواستند بدانند که کمونیست، مجاهد و یا سلطنت طلب هستیم. به آنها گفتم که حتی نمی دانم کمونیسم چی هست. از من پرسیدند که به کی رای داده ام و چرا؟ پرسیدند چرا فکر کرده ام تقلب شده است. من به بازجو گفتم که اعتراض من مسالمت آمیز بوده و چیزی نمی دانم اما به خاطر کاری که در کهریزک کرده اید سه نفر از دوستانمان مرده اند. ما را تهدید کردند که اگر نمی خواهیم که دوباره برگردیم نباید چیزی درباره کهریزک بگوییم.
تا مدتها نتوانستیم به خانه تلفن کنیم. خانواده من نمی دانستند که زنده هستم یا مرده. وقتی در اوین بودیم، شاید روز بعد از اینکه شنیدیم دستور بستن کهریزک را دادند، نماینده ای از طرف خامنه ای آمد. گروهی بود که دکتر بروجردی از کمیسیون امنیت ملی مجلس و چند نفر دیگر هم در آن بودند. چند نفر با دوربین فیلمبرداری و عکاسی هم همراه آنها بودند. آنها ما را در چند اتاق جمع کردند و اطاق به اطاق آمدند و با ما صحبت کردند. آنها گفتند که "آقا درباره کهریزک نمی دانسته است" و اینکه کهریزک برای زندانیانی نظیر ما نبوده و سعی کردند ما را آرام کنند. آنها گفتند که متاسف هستند و ما را آزاد خواهند کرد. گفتند که اشتباهاتی شده و آنها حیدری فر، قاضیی را که ما را به کهریزک فرستاده بود، محاکمه و مجازات خواهند کرد. با چند نفر هم بیرون اندرزگاه مصاحبه کردند. از داخل هم عکس گرفتند.
حدود دوازده روز پس از بازداشتمان، چند قاضی از "حقوق شهروندی"* به دیدار ما آمد. ما را در شرایط رقت باری دیدند. آنها خیلی غمگین بنظر می رسیدند و از شرایط تکان خورده بودند. به ما کاغذ دادند تا شرح آنچه را که بر ما گذشته بود بنویسیم. ما حقیقت را نوشتیم و اینکه چه بر سرمان آمده بود. ما تا آن روز اجازه تلفن به خانواده را نداشتیم. آنها گفتند که اجازه تلفن به خانه را خواهند داد.
روز بعد، حیدری فر خیلی عصبانی داخل شد. گفت: چرا حرف زده اید؟ او حتی موفق شد که از دو تا سه زندانی اعتراف بگیرد که با آنها خوشرفتاری شده است و آنها را مجبور کرد با انگشت زدن متن اعترافاتشان را تایید کنند. او آنها را به اتاق نگهبانان در خارج از "اندرزگاه" برد. ما نمی توانستیم حرفهایشان را بشنویم به جز مواقعی که داد می زدند. او به بقیه ما گفت که شما که انگشت نزدید تا "انقلاب مهدی" در زندان خواهید ماند.
من مرتضوی را یکبار در اوین دیدم. او با ۷ تا ۸ محافظ بود. نگهبانان گفتند که آماده باشید و درست بنشینید چرا که مرتضوی دیدار می کند و اینکه می خواهد ما را ببیند. اما مرتضوی هرگز داخل نیامد. او ما را از پشت میله ها نگاه کرد و رفت.
پس از آزادی
پس از آزادی مدت یکماه بستری بودم. بعد از پنج روز احساس خستگی زیاد داشتم. دیگر نمی توانستم بایستم. از نظر جسمی و روحی بسیار خسته و فرسوده بودم. مدام کهریزک را به یاد می آوردم. عفونت زیادی در بدن داشتم. برای چند روز در بیمارستان بودم. بعد هم در رختخواب در خانه ام بودم. شانه و دنده هایم باندپیچی شده بود. آمپول پنیسیلین و سرم به من وصل کرده بودند. بعد از یکماه حالم بهتر شد.
وقتی آزاد شدم از سازمان قضایی نیروهای مسلح مرا خواستند. گفتند که می خواهند از ما دلجویی کنند. گفتند شما شکایت کنید از کسانی که شما را زدند. ما نمیدانستیم چکار کنیم. با هم مشورت می کردیم که برویم یا نه. بالاخره رفتیم. عکس کارمندان کهریزک را آورده بودند. خودشان را هم همینطور. شاید ٩۰ یا ۱۰۰ نفر شکایت کردیم.
استاندارهم زنگ زده بود که بیایید دلجویی کنیم. ما رفتیم [به استانداری]. به ما گفتند با شبکه های خارجی مصاحبه نکنید. چهره نظام را خدشه دار نکنید. شبکه خبر آمد و با برخی از زندانیان مصاحبه کرد. از صدا و سیما هم آمده بودند. همچنین یک دکتر آورده بودند در یک اطاق. آنها در برابر دوربین می گفتند که از این بچه ها مراقبت می کنند. هر کس که احتیاج دارد می تواند آزمایش بدهد و دکترها به رایگان آنها را درمان می کنند. و اینکه ما غرامت دریافت خواهیم کرد. از ما پرسیدند که آیا می خواهیم مصاحبه کنیم و گفتند که این فیلم را فقط برای بیت رهبری می خواهند. گفتند که برای پخش از تلویزیون نیست. چند نفر قبول کردند. اما بخشهایی از مصاحبه ها را، سانسور شده، در تلویزیون نشان دادند.
بمدت یک ماه پس از آزادی، چندین بار کسانی از اطلاعات سپاه و پلیس امنیت می آمدند و ما را می بردند تا شکایتمان را پس بگیریم. بعد که می خواستیم شکایتمان را پس بگیریم، سازمان قضایی می گفت که به آنها گوش ندهیم و شکایت خود را پس نگیریم. گیج شده بودیم. نمی دانستیم که از ما چه می خواهند. در مورد من پنج یا شش بار آمدند. آنها مرا به شیوه قپانی دستبند زدند. دو بار داخل یک ماشین با من حرف زدند. بعضی وقتها مرا می زدند. یکبار با من به خوبی حرف زدند و گفتند که تو نمی توانی علیه رژیم شکایت کنی. دفعات دیگر مرا با چشم بند به جای دیگر بردند و بعد در خیابانها رها کردند. سرانجام آنها اینقدر کردند تا رضایت دادم. گمان می کنم همه را مجبور به پس گرفتن شکایاتشان کردند. نیروهای امنیتی بودند که همه را قانع می کردند تا شکایاتشان را پس بگیرند. افراد لباس شخصی ما را به کلانتری نیروی انتظامی محل سکونتمان بردند تا شکایتمان را پس بگیریم. نمی توانستیم با وجود این شکایات در خیابان ها راه برویم. هربار که تظاهراتی برپا می شد ما را میگرفتند. می خواستند که گزارش دهیم و اطمینان دهیم که ما درگیر نبوده ایم. در بعضی مواقع کامپیوترهای ما را گرفتند. من احساس ناامنی می کردم. تحملش برایم غیرممکن شده بود.
افرادی که در دوران بازداشت جان باختند
یک پدر و پسر قبل از ما در کهریزک بودند. می گفتند که مدت یکماه در آنجا بوده اند. آنها را پس از تظاهرات [خرداد ماه] دستگیر کرده بودند. پدر طی زمانی که ما در کهریزک بودیم مرد. حدود ۵۰ تا ۵۵ سال داشت. ما تنها سه روز پس از مرگش فهمیدیم. پسرش چیزی درباره مرگ پدرش نمی گفت تا بتواند سهم غذای او را بگیرد. بیشتر نمی دانم. ما وقت صحبت کردن نداشتیم. فشار آنقدر زیاد بود که ما فقط به فکر این بودیم که کجا بایستیم.
امیر جوادی فر با ما بود. او بلند قامت و خوش سیما بود. آرواره اش شکسته بود و برای خوردن مشکل داشت. ما قطعات ریز نان را به دهانش می گذاشتیم تا کمکش کنیم بخورد. او بسیار ضعیف بود و نمی توانست تند راه برود. به همین خاطر مرتب کتکش می زدند. به من گفت که نمی تواند با چشم راستش ببیند. این روز سومی بود که در کهریزک بودیم. چشمش عفونت کرده بود. سعی کردیم مراقبش باشیم و او را نزدیک در"قرَن" نشاندیم تا هوا بخورد. زمانی که ما را به اوین بردند، جوادی فر بیهوش بود. ما مجبور شدیم او را تا اتوبوسها حمل کنیم. جوادی فر در اتوبوس دیگری با دوستم بود و در اتوبوس مرد. ما جسدش را در حیاط دیدیم.
محسن روح الامینی هم با ما بود. او سرگیجه داشت. به سرش ضربه زیاد زده بودند. او گفت که در تظاهرات دستگیر شده است. اما نمی فهمید که چرا آنجاست. به قدری شکنجه شده بود که کمرش عفونی شده بود و پر از جوشهای چرکی بود. می توانستم پشتش را ببینم. ما همگی کم و بیش برهنه بودیم. پوست پشتش عفونی و پاره شده بود. ما همگی کتک خورده بودیم اما محسن را در خیابان هنگام دستگیری به شدت زده بودند. به نظر می رسید که چندین شکستگی استخوان داشته باشد. محسن به من گفت که چه کسی هست [فرزند یکی از مقامات عالیرتبۀ نظام]. فکر کردم دارد سربه سرم می گذارد. همگی در حیاط بودیم. نمی دانست که به آنها بگوید کیست یا نه. به او گفتم که نمی دانم باید بگوید یا نه. نمی دانم که به آنها گفته بود یا نه. اما بعضی مواقع او را صدا می زدند. دیگران را هم صدا زده و کتک می زدند. او در میان کسانی بود که بیشتر صدایشان می زدند. آخرین باری که او را دیدم زمانی بود که ما را به اوین بردند. زمانی که ما را به اوین بردند، امینی تقریبا بیهوش بود. ما مجبور شدیم او را به اتوبوس حمل کنیم. محسن وقتی که به اوین رسیدیم مرد. او خیلی تشنه بود و ما مدام تقاضای آب کردیم ولی کسی به ما توجه نکرد. وقتی که از اتوبوس خارج شد به شدت بالا آورد. او در حیاط اوین مرد. ما چک کردیم. رئیس زندان او را با همان حالت پس فرستاد کهریزک.
محمد کامرانی هم با ما زندانی بود. ما همگی در اندرزگاه بخش یک [زندان اوین] بودیم. کامرانی در اتاق ۵ بود و روی تخت دوم می خوابید. حالت تهوع داشت. خیلی حالش بد بود و هر روز بیمار بود. دو روز پس از اینکه ما را به اوین بردند او بیهوش شده بود. می توانستی آثار کبودی را روی بدنش، دستهایش و بازوانش ببینی. شانه اش زخمی و عفونی شده بود. او را به بهداری اوین بردند. بعد که درباره او پرسیدیم گفتند که در بهداری است. او را به بیمارستان بردند و در آنجا مرد. کامرانی بسیار آرام و مودب بود. احتمالا حدود ۱۹ سال داشت.
_________________
* پلیس اطلاعات و امنیت عمومی (پلیس امنیت) یک واحد تخصصی نیروی انتظامی است که وظیفه آن کنترل نظم و امنیت در کشور اعلام شده است. از نقطه نظر نیروها امنیتی دولت جمهوری اسلامی، انتخاب آزاد پوشش، خال کوبی، استماع موسیقی یا روزه خواری، در کنار تجمعات سیاسی از جمله عوامل اختلال نظم عمومی محسوب می شوند.
نظرات خوانندگان
نوشته شده در تاريخ بيست و ششم فروردين ۱۳۸۹ برابر با پانزدهم آوريل ۲۰۱۰ ، 14:32:59 توسط Morad 1349
جلاد خلق ! دژخيم قرن ! بگير ! ببند! بكش! گور خود كنى به دست خود ! هر چه بيشتر كنترل و شناسايى و دستگير و شكنجه و اعدام كنيد خنجر خشم و كينه خلق ايران را تيز تر ميكنيد. زندانى سياسى با همت توده ها آزاد بايد گرد. جمهورى اسلامى با هر جناح و دسته نابود بايد گردد . براى رسيدن به آزادى و دموكراسى رژيم جمهورى اسلامى بايد از روى زمين محو شود ! مرگ بر رژيم وابسته به امپرياليسم جمهورى اسلامى !
نوشته شده در تاريخ بيست و ششم فروردين ۱۳۸۹ برابر با پانزدهم آوريل ۲۰۱۰ ، 14:19:49 توسط ای بابا ای بیچاره
ددخویان درنده ای که از شرف بوئی نبرده اید! جنگ با دشمن هم موازینی دارد. نصرت شما را می دید که می گفت «تاریخ ..ده خانه خونینی است». نام شما روسبیان رو سیه را در تاریخ این سرزمین همواژه قاتل خواهند نوشت. همان که همین امروز هم نونهالان همدرس تخم و ترکه های مرتضوی، به وی می گویند.
نوشته شده در تاريخ بيست و ششم فروردين ۱۳۸۹ برابر با پانزدهم آوريل ۲۰۱۰ ، 14:18:14 توسط شهیدان شهر
سعید جان اگر میخوانی بدان تو مقصری هر زندانی مقصر است زیرا هیچ انسانی بر انسان دیگر برتری ندارد من باشم گفتند بگو گه خوردم میگویم ابا واجدادت گه خورد با باتوم آنقدر توی سرم میزنند تا بمیرم عالی است شرفم انسانیتم حقی را که خدا به من داده است ازش دفاع کرده ام علت شیر شدن این سگان درگاه ولایت همین است ایشان خودش هم این موضوعات را میشنود یا فیلمش را میبیند کیفور میشود آقا جان نمیشود که تو رهبر روحانی باشی به اصتلاح این ت عمدی است بعد واداری مردم گه بخورند زمین لیس بزنند تجاوز به آنها بشود به خواهر ومادرشان توهین شود اگر زن هستند دستمالی شوند آدم مگر چند بار بهخ دنیا میاید که خامنه ای بخواهد حقت را اینجوری تویش.....کند مقدس است برای کی ؟برای عده ای مفلوک بیشعور وخود گم گرده برای کسی که خدا را بشناسد نیست پیغمبرش هم با تو ومن در بارگاه خدا فرقی ندارد چه بسا که تو کاری کرده باشی که از آنها هم برای او مهمتر باشد مشکل نشناختن ا رزش انسانی خودمان است واجازه دادن به اینکه با آن سوپ سیاسی درست کنند معلوم است که ج ا هیچ ربطی نه به دین دارد نه خدا همه مشتی کلاش باج گیرند من وتو نباید باج بدهیم
تاریخ مصاحبه: ٢١ آذر ماه ١٣٨٨.
بازداشت در اعتراضات روز ۱۸ تیر ١٣٨٨
سعید:
من ۲۳ ساله هستم و روز ۱۸ تیر۱۳۸۸ در خیابان سهروردی شمالی دستگیر شدم. ٣ مأمور لباس شخصی من و یک نفر دیگر را بازداشت کردند در یک ماشین شخصی (سیرا) انداختند. همینطور در ماشین ما را میزدند. چندین بار با بی سیم تماس گرفتند که ما را به کدام پایگاه [پلیس] ببرند و جواب می گرفتند که جا نیست. تعداد دستگیر شدگان خیلی زیاد بود و ما یک ساعت در شهر گشتیم. ما را اول به پلیس امنیت* واقع در خیابان انقلاب بردند و در آنجا به مدت یک روز نگهداشتند. در مدتی که در پلیس امنیت بودیم نه آب داشتیم و نه غذا. آنها ما را مجبور کردند تا اتهامات را بپذیریم. اگر امضا نمی کردیم ما را با کابل یا شلنگ می زدند حیدری فر قاضی بود که در پلیس امنیت حضور داشت و ما با او ارتباط مستقیم داشتیم. او ما را به کهریزک فرستاد.
[در روز اول بازداشت درپایگاه پلیس امنیت] حیدری فر یک فرم برگه آ٤ کپی گرفته بود که باید همه اطلاعات را در آن وارد می کردیم. یک صفحه برای پرکردن بود. یک صفحه هم جرمهای ما بود که از قبل نوشته شده بود. برای همه همان جرایم درج شده بود.
یک صحفه اش در مورد کار و شغل و [اطلاعات مربوط به افراد]... بود. در فرم سؤالاتی از قبیل اسم، سابقه [کیفری]، آثار خالکوبی ، کجا زندگی میکنی، متأهل هستید یا مجرد، و در مورد شغل طرح شده بود. در مورد سفر به خارج کشور می پرسیدند، کدام کشور و به چه قصد رفته اید. دانشجوها گفتند که دانشجو بودند و نوشتند. اطلاعات دقیق را در فرمها نوشتیم و بعد یکی یکی رفتیم جلوی حیدری فر.
صفحه جرمها برای همه یکسان بود. اقدام علیه امنیت ملی، تمرد از دستور پلیس، تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی، اجیر شده توسط رسانههای بیگانه بیبیسی و وی او ای...فقط باید انگشت می زدیم. یکی را توی سوپرمارکت، یکی را توی درگیری و یکی را توی اتوبان همت، نرسیده به تهرانپارس گرفته بودند. همه یک جرم داشتیم و برگه را باید انگشت میزدیم. یک درجه دار بالای سرمان ایستاده بود. میگفتیم ما قبول نداریم ولی میگفت انگشت بزن. من سعی کردم نزنم ولی کتک خوردم. با مشت و لگد و شلنگ میزدند. حتی خود حیدری فر هم گاهی از بالای سکو می آمد پایین و خودش هم چک و لگد می زد. من هم انگشت زدم. همه انگشت زدند.
در پلیس امنیت چیزی در مورد اینکه فقط دانشجوها را به کهریزک میفرستند نگفتند. فقط یک لیست داشتند و اسمها را صدا میزدند. سربازی آمد و اسمها را خواند و گفت اینها میروند اوین و فقط یک مینی بوس به اوین فرستادند. تعدادشان زیاد نبود. نپرسیدند که ما دانشجو هستیم یا نه. به هر حال آنها که دانشجو بودند در فرمها نوشتند. برای اینکه کسی را بفرستند به اوین نمی دونم چطور انتخاب کردند. شاید به چهره ها نگاه می کردند. از ما سئوال خاصی نکردند که جزو کدام گروه هستید.
ما را که حدود ۱۶۸ نفر بودیم و در میانمان دانشجو هم بود از پایگاه پلیس امنیت به کهریزک بردند. سن افراد بین ۱۵ تا ۷۵ سال بود. حدود ۱۵ نفر مسن بودند. متوسط سن بقیه بین ۲۲ و ۲۳ بود. ما را در سه اتوبوس به بزرگی اتوبوسهای شرکت واحد بردند. اتوبوسهای قدیمی (ولوو) شاید ٤۰-٥۰ ساله. روی هر دو تا صندلی ٣ نفر نشسته بودیم و وسط اتوبوس هم پر از آدم بود. چشم بند داشتیم و دستهایمان با دستبند پلاستیکی بسته شده بود. تعداد خیلی زیاد بود و همه جا پر بود. اتوبوسها پرده داشتند. همچنین یک اتوبوس پر از دختر نیز وجود داشت. اما ما ندیدیم که آنها را کجا بردند.
بازداشتگاه کهریزک
از بهشت زهرا گذشتیم. وقتی از بهشت زهرا گذشتیم، یک ستوان دو نیروی امنیتی گفت که چشم بندها را برداریم. کهریزک جایی در میان بیابان است. سه قسمت وجود دارد تحت نام "قرَن یک " [مخفف قرنطینه] و" قرَن دو" و "قفس". حیاط کهریزک در دو سطح است. قرَنها در قسمت پایین و تقریباً زیر زمین هستند. در قسمت بالای حیاط سی چهل قفس بود که در هر کدام یک نفر زندانی بود. دیواری دور این سه قسمت است که بالایش سیم خاردار دارد و همچنین با سربازان مسلح محافظت می شود. ما شنیده بودیم که کهریزک جای وحشتناکی است.
وقتی وارد شدیم ما را روی زمین نشاندند. توسط سربازان محاصره شده بودیم. یک ستوان دوم برای ما صحبت کرد:
"اینجا اسمش کهریزک است. کهریزک یعنی آخر دنیا. اینجا همه شما خوی وحشیگری می گیرید. از اینجا کسی زنده بیرون نمیره."
آنها ما را گشتند و وارد حیاط شدیم. اسامی ما را گرفتند و مجبورمان کردند تمامی لباسهایمان را درآوریم. همگی کاملاً برهنه بودیم. مجبورمان کردند تا لباسهایمان را توی یک سطل آشغال بیندازیم. ۳۰ دقیقه ما را برهنه نگهداشتند و بعد کتک زدن با چوب و شنلگی بزرگ در حیاط شروع شد. شلنگ های کلفت که بعضی انعطاف داشتند و بعضی سفت بودند. خیلی درد داشت. حدود [ساعت] ۶ یا ۷ بعد از ظهر بود که ما را به "قرَن یک " بردند. توانستیم یک تکه لباس، هر چه به دستمان می رسید، دور کمر خود ببندیم. در آنجا کسانی بودند که از مدتی قبل آنجا زندانی بودند. برخی از آنها شبیه گرسنگان بیافرایی بودند. خیلی لاغر و گرسنه.
تعداد ما خیلی زیاد بود به طوریکه در جایی که برای ۲۰ نفر بود ۱۶۰ نفر را گنجانده بودند. بنابراین نمی توانستیم بنشینیم. می بایست ایستاده بخوابیم. نیمی از ما می نشست و نیمی دیگر می ایستاد. اجازه نداشتیم به توالت برویم. همگی چند بار از حال رفتیم. خیلی گرم بود. یک دریچه کوچک برای ورود هوا وجود داشت که شبها از آن بوی گازوئیل می آمد. پنجره ای وجود نداشت. ما برای هوا به در زدیم اما آنها به جایش مثل این بود که با اگزوز ماشین گازوئیل به داخل می فرستادند.
خیلی تشنه بودیم. این مشکل بزرگی بود. بازداشتی ها درخواست آب کردند اما تنها به اندازه یک تا دو لیوان آب در روز می گرفتیم. یک تانکر روی بام بود که روزی یکبار پر می شد. آب گرم و بسیار کثیفی بود. لیوانی نداشتیم. همگی از یک بطری به نوبت استفاده می کردیم. روزی یک قطعه نان و کمتر از ربع یک سیب زمینی به ما می دادند.
در آن چند روز که در کهریزک بودیم گاهی ساعت ۴ صبح به داخل "قرَن" می ریختند و ما را به حیاط هل می دادند و با شلنگ می زدند. بعد ما را به خط می کردند و ستوان دوم فریاد می زد و از ما سؤال می کرد و ما باید جواب می دادیم.
س: "اینجا کجاست؟"
ج: "کهریزک"
س: "کهریزک کجاست؟"
ج: "آخر دنیا"
س: "غذا خوبه؟"
ج: "بله قربان"
س: "فضاش خوبه؟"
ج: "بله قربان"
س: "از محیط اینجا لذت می برید؟"
ج: "بله قربان"
و او می گفت:"باید بلند بگید که صداتون به همه تهران برسه".
ما گرسنه و تشنه بودیم. تشنگی خیلی آزارمان می داد. مردم را در داخل شکنجه می کردند و برخی را بیرون می بردند. برای مثال، اگر کسی آهسته تر از بقیه راه می رفت، تنبیه می شد.
من را مثلا یکبار از پایم آویزان کردند. یک نفر به نام جوادی فر خیلی تشنه بود و من بطری را بردم و سعی کردم برای او آب بگیرم. وقت شمارش افراد بود. هر زمان شب یا روز امکان داشت شمارش صورت بگیرد. ما در ده ردیف در صف ایستاده بودیم. من از صف درآمده بودم تا تقاضای آب بکنم. در همین موقع مرا صدا کردند. یکی از زندانیان سابق بود [که مأمور حاضر غایب کردن بود]. آنها را به عنوان اراذل و اوباش دستگیر کرده بودند و اکنون برای مسئولان زندان کار می کردند. (دو نفر به نام محمد تیفیل و تقی کینگ کونگ) آنها در خدمت ستوانها بودند و شبها در قفسها می خوابیدند. ستوانها سه نفر بودند و هر کدام شیفت ۴۸ ساعت کار می کردند.
آنها مرا [که در صف سرجای خودم نبودم] صدا زدند و پاهای من و یک نفر دیگر را با پابند بستند. هوا خیلی گرم بود و ما شدیداً عرق کرده بودیم. من را بلند کردند و زنجیری را که به پابندم وصل بود از بالای در "قرَن" رد کرده و از پا از در آویزان کردند. بعد شروع به زدن من با شلنگ کردند. بقدری درد داشت که گوشت تنم در آمده بود. مدام به من می گفتند: "بگو گه خوردم." من بلافاصله گفتم ولی آنها رها نمی کردند. زندانیان مدام صلوات می فرستادند تا زندانبانان مرا پایین بیاورند. سرانجام مرا پایین انداختند و من روی پهلویم افتادم. حس کردم دنده ام شکست. تماماً سیاه و کبود شده بودم.
روز سوم یا چهارم بود که ساعت ۱۲ ظهر ما را به حیاط بردند. نیمی از ما را مجبور کردند تا روی چهار دست و پا راه برویم و دیگر زندانیان را روی پشتمان ببریم. می بایست آنها را دور حیاط می بردیم. زمین به قدری داغ بود که می سوختیم. بعد از پنج دقیقه روی زمین فقط خون می دیدم که از دستها و زانوان دیگران ریخته بود. من مرد پیری را روی پشتم حمل می کردم. ما دور حیاط را بیست تا بیست و پنج بار طی کردیم. اگر متوقف می شدیم ما را می زدند.
هر کسی زخمی یا شکستگی استخوان در ناحیه ای از بدنش داشت. محیط به قدری کثیف و گرم بود که هر زخمی بلافاصله چرکی می شد. همه عفونت داشتند.
من به جز یک مورد که شنیدم، شاهد تجاوزی در کهریزک نبودم. باباعلی (حدود ٤۰ ساله) به جرم مواد مخدر آنجا بود و سایر زندانیان به او تجاوز کردند. زندانیان عادی از اراذل و اوباش هم با ما در آنجا زندانی بودند. کسانی که نزدیک دستشویی بودند دیده بودند و بعداً برای ما تعریف کردند. گوشه سوله یک دستشویی بود که با یک دیوار از بقیه بند جدا شده بود. در نداشت و دستشویی هم نداشت. خیلی هم کثیف بود. [یک سوراخ در زمین] ولی چند نفر آنجا می خوابیدند چون هوا خیلی کم بود و آنجا هواکش داشت. آنها که نزدیک دستشویی بودند گفتند که در آنجا به باباعلی تجاوز شده بود. در کهریزک نگهبانان نزدیک ما نمی آمدند. آنها به خاطر بوی بد ماسک می زدند. ما کثیف و پر از عفونت و تهوع آور بودیم. به جز آنهایی که برای ستوانها کار می کردند، بقیه زندانیان رمقی نداشتند که به کسی تجاوز کنند. آنها ضعیف و بسیار لاغر بودند.
ولی هم در کهریزک و هم در اوین دیدم که آنها از بطری برای تجاوز به مردم استفاده می کردند. شاید سه یا چهار نفر از دوستانمان به وسیله بطری مورد شکنجه قرار گرفته بودند. در اوین یک نفر را که اعتراض کرده بود به درختی بستند و با بطری به او تجاوز کردند. بعضی از زندانیانی که برای تمیز کردن حیاط تعیین شده بودند، شاهد این واقعه بودند. وقتی بازگشت دچار خونریزی شده بود. حدود ۲۳ یا ۲۴ ساله بود. دکتری آمد و او را ویزیت کرد. در اوین اگر تقاضا می کردید می توانستید دکتر را ببینید ولی دستگاه عکسبرداری یا نظایر آن وجود نداشت. وقتی من آزاد شدم او هنوز زندانی بود.
ما را پس از پنج روز به اوین بردند. در کهریزک چندین نفر بیهوش شدند. مسئولان می دیدند که ممکن است زنده نمانیم.
اوین تمیزتر بود. ما در اندرزگاه ۱ بودیم. آنها دکتری آوردند و گفتند که هیچ کس تا زمانی که آثار کبودی داشته باشد آزاد نخواهد شد. به ما دارو و پماد دادند. برای من این دوره [چند هفته] طول کشید.
زندان اوین
در [مدتی که در اوین بودیم] بارها بازجویی شدیم. بعضی وقتها ما را می بردند و ساعتها در انتظار بازجویی نگه می داشتند. آنها سؤالهایشان را می کردند و بعد برای ساعتها می رفتند. می بایست روی صندلی رو به دیوار بنشینیم. بعضی وقتها نمی دانستیم که آیا بازجو پشت سرمان است یا نه. می توانستیم صدای فریادها و جیغها را بشنویم. می خواستند بدانند که به چه حزبی تعلق داریم. می خواستند بدانند که با کدام رسانه مصاحبه کرده ایم. حتی پیشنهاد کمک به ما می کردند. کامپیوتر مرا آورده بودند و عکس موسوی را یافته بودند. همچنین عکسی از من در تظاهرات پیدا کرده بودند. می خواستند بدانند که کمونیست، مجاهد و یا سلطنت طلب هستیم. به آنها گفتم که حتی نمی دانم کمونیسم چی هست. از من پرسیدند که به کی رای داده ام و چرا؟ پرسیدند چرا فکر کرده ام تقلب شده است. من به بازجو گفتم که اعتراض من مسالمت آمیز بوده و چیزی نمی دانم اما به خاطر کاری که در کهریزک کرده اید سه نفر از دوستانمان مرده اند. ما را تهدید کردند که اگر نمی خواهیم که دوباره برگردیم نباید چیزی درباره کهریزک بگوییم.
تا مدتها نتوانستیم به خانه تلفن کنیم. خانواده من نمی دانستند که زنده هستم یا مرده. وقتی در اوین بودیم، شاید روز بعد از اینکه شنیدیم دستور بستن کهریزک را دادند، نماینده ای از طرف خامنه ای آمد. گروهی بود که دکتر بروجردی از کمیسیون امنیت ملی مجلس و چند نفر دیگر هم در آن بودند. چند نفر با دوربین فیلمبرداری و عکاسی هم همراه آنها بودند. آنها ما را در چند اتاق جمع کردند و اطاق به اطاق آمدند و با ما صحبت کردند. آنها گفتند که "آقا درباره کهریزک نمی دانسته است" و اینکه کهریزک برای زندانیانی نظیر ما نبوده و سعی کردند ما را آرام کنند. آنها گفتند که متاسف هستند و ما را آزاد خواهند کرد. گفتند که اشتباهاتی شده و آنها حیدری فر، قاضیی را که ما را به کهریزک فرستاده بود، محاکمه و مجازات خواهند کرد. با چند نفر هم بیرون اندرزگاه مصاحبه کردند. از داخل هم عکس گرفتند.
حدود دوازده روز پس از بازداشتمان، چند قاضی از "حقوق شهروندی"* به دیدار ما آمد. ما را در شرایط رقت باری دیدند. آنها خیلی غمگین بنظر می رسیدند و از شرایط تکان خورده بودند. به ما کاغذ دادند تا شرح آنچه را که بر ما گذشته بود بنویسیم. ما حقیقت را نوشتیم و اینکه چه بر سرمان آمده بود. ما تا آن روز اجازه تلفن به خانواده را نداشتیم. آنها گفتند که اجازه تلفن به خانه را خواهند داد.
روز بعد، حیدری فر خیلی عصبانی داخل شد. گفت: چرا حرف زده اید؟ او حتی موفق شد که از دو تا سه زندانی اعتراف بگیرد که با آنها خوشرفتاری شده است و آنها را مجبور کرد با انگشت زدن متن اعترافاتشان را تایید کنند. او آنها را به اتاق نگهبانان در خارج از "اندرزگاه" برد. ما نمی توانستیم حرفهایشان را بشنویم به جز مواقعی که داد می زدند. او به بقیه ما گفت که شما که انگشت نزدید تا "انقلاب مهدی" در زندان خواهید ماند.
من مرتضوی را یکبار در اوین دیدم. او با ۷ تا ۸ محافظ بود. نگهبانان گفتند که آماده باشید و درست بنشینید چرا که مرتضوی دیدار می کند و اینکه می خواهد ما را ببیند. اما مرتضوی هرگز داخل نیامد. او ما را از پشت میله ها نگاه کرد و رفت.
پس از آزادی
پس از آزادی مدت یکماه بستری بودم. بعد از پنج روز احساس خستگی زیاد داشتم. دیگر نمی توانستم بایستم. از نظر جسمی و روحی بسیار خسته و فرسوده بودم. مدام کهریزک را به یاد می آوردم. عفونت زیادی در بدن داشتم. برای چند روز در بیمارستان بودم. بعد هم در رختخواب در خانه ام بودم. شانه و دنده هایم باندپیچی شده بود. آمپول پنیسیلین و سرم به من وصل کرده بودند. بعد از یکماه حالم بهتر شد.
وقتی آزاد شدم از سازمان قضایی نیروهای مسلح مرا خواستند. گفتند که می خواهند از ما دلجویی کنند. گفتند شما شکایت کنید از کسانی که شما را زدند. ما نمیدانستیم چکار کنیم. با هم مشورت می کردیم که برویم یا نه. بالاخره رفتیم. عکس کارمندان کهریزک را آورده بودند. خودشان را هم همینطور. شاید ٩۰ یا ۱۰۰ نفر شکایت کردیم.
استاندارهم زنگ زده بود که بیایید دلجویی کنیم. ما رفتیم [به استانداری]. به ما گفتند با شبکه های خارجی مصاحبه نکنید. چهره نظام را خدشه دار نکنید. شبکه خبر آمد و با برخی از زندانیان مصاحبه کرد. از صدا و سیما هم آمده بودند. همچنین یک دکتر آورده بودند در یک اطاق. آنها در برابر دوربین می گفتند که از این بچه ها مراقبت می کنند. هر کس که احتیاج دارد می تواند آزمایش بدهد و دکترها به رایگان آنها را درمان می کنند. و اینکه ما غرامت دریافت خواهیم کرد. از ما پرسیدند که آیا می خواهیم مصاحبه کنیم و گفتند که این فیلم را فقط برای بیت رهبری می خواهند. گفتند که برای پخش از تلویزیون نیست. چند نفر قبول کردند. اما بخشهایی از مصاحبه ها را، سانسور شده، در تلویزیون نشان دادند.
بمدت یک ماه پس از آزادی، چندین بار کسانی از اطلاعات سپاه و پلیس امنیت می آمدند و ما را می بردند تا شکایتمان را پس بگیریم. بعد که می خواستیم شکایتمان را پس بگیریم، سازمان قضایی می گفت که به آنها گوش ندهیم و شکایت خود را پس نگیریم. گیج شده بودیم. نمی دانستیم که از ما چه می خواهند. در مورد من پنج یا شش بار آمدند. آنها مرا به شیوه قپانی دستبند زدند. دو بار داخل یک ماشین با من حرف زدند. بعضی وقتها مرا می زدند. یکبار با من به خوبی حرف زدند و گفتند که تو نمی توانی علیه رژیم شکایت کنی. دفعات دیگر مرا با چشم بند به جای دیگر بردند و بعد در خیابانها رها کردند. سرانجام آنها اینقدر کردند تا رضایت دادم. گمان می کنم همه را مجبور به پس گرفتن شکایاتشان کردند. نیروهای امنیتی بودند که همه را قانع می کردند تا شکایاتشان را پس بگیرند. افراد لباس شخصی ما را به کلانتری نیروی انتظامی محل سکونتمان بردند تا شکایتمان را پس بگیریم. نمی توانستیم با وجود این شکایات در خیابان ها راه برویم. هربار که تظاهراتی برپا می شد ما را میگرفتند. می خواستند که گزارش دهیم و اطمینان دهیم که ما درگیر نبوده ایم. در بعضی مواقع کامپیوترهای ما را گرفتند. من احساس ناامنی می کردم. تحملش برایم غیرممکن شده بود.
افرادی که در دوران بازداشت جان باختند
یک پدر و پسر قبل از ما در کهریزک بودند. می گفتند که مدت یکماه در آنجا بوده اند. آنها را پس از تظاهرات [خرداد ماه] دستگیر کرده بودند. پدر طی زمانی که ما در کهریزک بودیم مرد. حدود ۵۰ تا ۵۵ سال داشت. ما تنها سه روز پس از مرگش فهمیدیم. پسرش چیزی درباره مرگ پدرش نمی گفت تا بتواند سهم غذای او را بگیرد. بیشتر نمی دانم. ما وقت صحبت کردن نداشتیم. فشار آنقدر زیاد بود که ما فقط به فکر این بودیم که کجا بایستیم.
امیر جوادی فر با ما بود. او بلند قامت و خوش سیما بود. آرواره اش شکسته بود و برای خوردن مشکل داشت. ما قطعات ریز نان را به دهانش می گذاشتیم تا کمکش کنیم بخورد. او بسیار ضعیف بود و نمی توانست تند راه برود. به همین خاطر مرتب کتکش می زدند. به من گفت که نمی تواند با چشم راستش ببیند. این روز سومی بود که در کهریزک بودیم. چشمش عفونت کرده بود. سعی کردیم مراقبش باشیم و او را نزدیک در"قرَن" نشاندیم تا هوا بخورد. زمانی که ما را به اوین بردند، جوادی فر بیهوش بود. ما مجبور شدیم او را تا اتوبوسها حمل کنیم. جوادی فر در اتوبوس دیگری با دوستم بود و در اتوبوس مرد. ما جسدش را در حیاط دیدیم.
محسن روح الامینی هم با ما بود. او سرگیجه داشت. به سرش ضربه زیاد زده بودند. او گفت که در تظاهرات دستگیر شده است. اما نمی فهمید که چرا آنجاست. به قدری شکنجه شده بود که کمرش عفونی شده بود و پر از جوشهای چرکی بود. می توانستم پشتش را ببینم. ما همگی کم و بیش برهنه بودیم. پوست پشتش عفونی و پاره شده بود. ما همگی کتک خورده بودیم اما محسن را در خیابان هنگام دستگیری به شدت زده بودند. به نظر می رسید که چندین شکستگی استخوان داشته باشد. محسن به من گفت که چه کسی هست [فرزند یکی از مقامات عالیرتبۀ نظام]. فکر کردم دارد سربه سرم می گذارد. همگی در حیاط بودیم. نمی دانست که به آنها بگوید کیست یا نه. به او گفتم که نمی دانم باید بگوید یا نه. نمی دانم که به آنها گفته بود یا نه. اما بعضی مواقع او را صدا می زدند. دیگران را هم صدا زده و کتک می زدند. او در میان کسانی بود که بیشتر صدایشان می زدند. آخرین باری که او را دیدم زمانی بود که ما را به اوین بردند. زمانی که ما را به اوین بردند، امینی تقریبا بیهوش بود. ما مجبور شدیم او را به اتوبوس حمل کنیم. محسن وقتی که به اوین رسیدیم مرد. او خیلی تشنه بود و ما مدام تقاضای آب کردیم ولی کسی به ما توجه نکرد. وقتی که از اتوبوس خارج شد به شدت بالا آورد. او در حیاط اوین مرد. ما چک کردیم. رئیس زندان او را با همان حالت پس فرستاد کهریزک.
محمد کامرانی هم با ما زندانی بود. ما همگی در اندرزگاه بخش یک [زندان اوین] بودیم. کامرانی در اتاق ۵ بود و روی تخت دوم می خوابید. حالت تهوع داشت. خیلی حالش بد بود و هر روز بیمار بود. دو روز پس از اینکه ما را به اوین بردند او بیهوش شده بود. می توانستی آثار کبودی را روی بدنش، دستهایش و بازوانش ببینی. شانه اش زخمی و عفونی شده بود. او را به بهداری اوین بردند. بعد که درباره او پرسیدیم گفتند که در بهداری است. او را به بیمارستان بردند و در آنجا مرد. کامرانی بسیار آرام و مودب بود. احتمالا حدود ۱۹ سال داشت.
_________________
* پلیس اطلاعات و امنیت عمومی (پلیس امنیت) یک واحد تخصصی نیروی انتظامی است که وظیفه آن کنترل نظم و امنیت در کشور اعلام شده است. از نقطه نظر نیروها امنیتی دولت جمهوری اسلامی، انتخاب آزاد پوشش، خال کوبی، استماع موسیقی یا روزه خواری، در کنار تجمعات سیاسی از جمله عوامل اختلال نظم عمومی محسوب می شوند.
نظرات خوانندگان
نوشته شده در تاريخ بيست و ششم فروردين ۱۳۸۹ برابر با پانزدهم آوريل ۲۰۱۰ ، 14:32:59 توسط Morad 1349
جلاد خلق ! دژخيم قرن ! بگير ! ببند! بكش! گور خود كنى به دست خود ! هر چه بيشتر كنترل و شناسايى و دستگير و شكنجه و اعدام كنيد خنجر خشم و كينه خلق ايران را تيز تر ميكنيد. زندانى سياسى با همت توده ها آزاد بايد گرد. جمهورى اسلامى با هر جناح و دسته نابود بايد گردد . براى رسيدن به آزادى و دموكراسى رژيم جمهورى اسلامى بايد از روى زمين محو شود ! مرگ بر رژيم وابسته به امپرياليسم جمهورى اسلامى !
نوشته شده در تاريخ بيست و ششم فروردين ۱۳۸۹ برابر با پانزدهم آوريل ۲۰۱۰ ، 14:19:49 توسط ای بابا ای بیچاره
ددخویان درنده ای که از شرف بوئی نبرده اید! جنگ با دشمن هم موازینی دارد. نصرت شما را می دید که می گفت «تاریخ ..ده خانه خونینی است». نام شما روسبیان رو سیه را در تاریخ این سرزمین همواژه قاتل خواهند نوشت. همان که همین امروز هم نونهالان همدرس تخم و ترکه های مرتضوی، به وی می گویند.
نوشته شده در تاريخ بيست و ششم فروردين ۱۳۸۹ برابر با پانزدهم آوريل ۲۰۱۰ ، 14:18:14 توسط شهیدان شهر
سعید جان اگر میخوانی بدان تو مقصری هر زندانی مقصر است زیرا هیچ انسانی بر انسان دیگر برتری ندارد من باشم گفتند بگو گه خوردم میگویم ابا واجدادت گه خورد با باتوم آنقدر توی سرم میزنند تا بمیرم عالی است شرفم انسانیتم حقی را که خدا به من داده است ازش دفاع کرده ام علت شیر شدن این سگان درگاه ولایت همین است ایشان خودش هم این موضوعات را میشنود یا فیلمش را میبیند کیفور میشود آقا جان نمیشود که تو رهبر روحانی باشی به اصتلاح این ت عمدی است بعد واداری مردم گه بخورند زمین لیس بزنند تجاوز به آنها بشود به خواهر ومادرشان توهین شود اگر زن هستند دستمالی شوند آدم مگر چند بار بهخ دنیا میاید که خامنه ای بخواهد حقت را اینجوری تویش.....کند مقدس است برای کی ؟برای عده ای مفلوک بیشعور وخود گم گرده برای کسی که خدا را بشناسد نیست پیغمبرش هم با تو ومن در بارگاه خدا فرقی ندارد چه بسا که تو کاری کرده باشی که از آنها هم برای او مهمتر باشد مشکل نشناختن ا رزش انسانی خودمان است واجازه دادن به اینکه با آن سوپ سیاسی درست کنند معلوم است که ج ا هیچ ربطی نه به دین دارد نه خدا همه مشتی کلاش باج گیرند من وتو نباید باج بدهیم
پرونده ۴۰ دانشجویِ دانشگاه آزاد اسلامی واحد نجف آباد به دليل شرکت در تجمّعات ۱۶ آذر بسته شد
صدای آمریکا : به گزارش منابع داخلی در آستانۀ امتحانات پايان ترم، پرونده ۴۰ دانشجویِ دانشگاه آزاد اسلامی واحد نجف آباد به دليل شرکت در تجمّعات ۱۶ آذر، بسته شد. اين اقدامِ دولت می تواند موجب محروميت آنها از شرکت در امتحانات شود. پيش از اين نيز ۵۹ دانشجویِ اين دانشگاه به کميتۀ انضباطی احضار شده بودند که برای ۳۰ نفر از آنان به دليل حضور در تجمّعات روز ۱۳ آبان، حکم صادر شده بود. سخنگوی جبهه مشاركت ايران اسلامی، اخيراً نسبت به برخوردهای تازه با دانشجويان و اساتيد، ابراز نگرانی کرده است. حسين كاشفی در گفتگو با ايسنا اعلام کرد که اين موضوع در جلسۀ شورای مرکزی جبهه مشارکت مطرح شده و اعضای اين تشکل معتقدند بايد برای دانشجويان فرصت تحصيل و حضور در دانشگاه ها محيّا شود. وی بر اهميت چند صدايی بودن جامعه تأکيد کرد و افزود در صورتی که همه يک حرف را بزنند، کشور رشد و توسعه نمی کند و به بيراهه کشيده ميشود.
مرگ خوب است، اما برای همسایه اصلاح طلب!
شبح جنگ
شبح جنگ
بار دیگر به آسمان ایران رسیده
اگر اظهار نظرهای مقامات امریکا و اروپا در هفته گذشته و روزهای اخیر و همچنین سخنان علی خامنه ای و حتی پیشنهادهای احمدی نژاد به اوباما در مصاحبه تلویزیونی وی را جدی تلقی کنیم، آنگاه باید بپذیریم که خطر یک فاجعه نظامی بیش از هر زمان دیگری به ایران نزدیک شده است.
رئیس جمهور روسیه در آستانه سفر به واشنگتن از عواقب فاجعه بار و اتمی حمله به ایران سخن گفت. رئیس ستاد کل نیروهای مسلح روسیه، همزمان با همین اظهار نظر رئیس جمهوری روسیه، به اسرائیل نسبت به حمله نظامی به ایران هشدار داد.
صدراعظم آلمان و رئیس جمهور فرانسه با یکدیگر دیدار کردند و سپس رئیس جمهور فرانسه راهی امریکا برای مذاکره با اوباما شد. صدراعظم آلمان در پایان مذاکراتش با رئیس جمهور فرانسه گفت: درباره فعالیت اتمی ایران، بیش از این نباید منتظر فرصت شد. زمان از دست می رود.
اوباما، که در مصاحبه خبری اش پیرامون استراتژی نظامی- اتمی امریکا، ایران و کره شمالی هدف حمله اتمی امریکا اعلام کرده بود، چند ساعت پس از مصاحبه تلویزیونی احمدی نژاد، بی آنکه اشاره به وی و مصاحبه اش بکند، برای نخستین بار از ضرورت مقابله فوری با "تروریسم هسته ای" سخن گفت و ایران را کانون این تروریسم اعلام داشت. او که پس از دیدار با رئیس جمهور فرانسه سخن می گفت، حتی اشاره ای هم به پیشنهادهای احمدی نژاد برای مذاکره نکرد و این یعنی، زمان برای مذاکره گذشته است.
سناتور "مک کین" عضو کمیته امنیت ملی سنای امریکا روز گذشته سخن از ضرورت چکاندن ماشه برای ضربه نظامی به ایران گفت. 24 ساعت پیش از او، سناتور "لیبرمن" که او نیز عضو کمیته امنیت ملی امریکاست با صراحت کامل گفت که اوباما باید تصمیم نهائی را بگیرد. ما در مرحله ای قرار داریم که با ضربه نظامی به ایران، رهبری چرخش تاریخی را برعهده می گیریم. او که با شبکه "نیوزمکس" مصاحبه می کرد، در پاسخ به این سئوال که درصورت حمله به ایران با واکنش کشورهای عربی چه باید کرد؟ گفت: کوچکترین نگرانی دراین ارتباط وجود ندارد زیرا تمام کشورهای عربی از ما در این حمله حمایت می کنند. نباید چند گروه تند رو اسلامی دراین کشورها را جدی گرفت!
مشروح این مصاحبه را می توانید از اینجا بشنوید!
این اخبار، درکنار خبر تشکیل ستاد بحران جنگی که فرمان آن از سوی علی خامنه ای صادر شده، معنای دیگری جز نزدیک شدن فاجعه جنگ و ویرانی و کشتار میدهد؟
فاجعه ای که در روزهای گذشته، کانون بحث های سیاسی و حتی گفتگوهای توام با نگرانی مردم عادی با هم شده است.
بار دیگر به آسمان ایران رسیده
اگر اظهار نظرهای مقامات امریکا و اروپا در هفته گذشته و روزهای اخیر و همچنین سخنان علی خامنه ای و حتی پیشنهادهای احمدی نژاد به اوباما در مصاحبه تلویزیونی وی را جدی تلقی کنیم، آنگاه باید بپذیریم که خطر یک فاجعه نظامی بیش از هر زمان دیگری به ایران نزدیک شده است.
رئیس جمهور روسیه در آستانه سفر به واشنگتن از عواقب فاجعه بار و اتمی حمله به ایران سخن گفت. رئیس ستاد کل نیروهای مسلح روسیه، همزمان با همین اظهار نظر رئیس جمهوری روسیه، به اسرائیل نسبت به حمله نظامی به ایران هشدار داد.
صدراعظم آلمان و رئیس جمهور فرانسه با یکدیگر دیدار کردند و سپس رئیس جمهور فرانسه راهی امریکا برای مذاکره با اوباما شد. صدراعظم آلمان در پایان مذاکراتش با رئیس جمهور فرانسه گفت: درباره فعالیت اتمی ایران، بیش از این نباید منتظر فرصت شد. زمان از دست می رود.
اوباما، که در مصاحبه خبری اش پیرامون استراتژی نظامی- اتمی امریکا، ایران و کره شمالی هدف حمله اتمی امریکا اعلام کرده بود، چند ساعت پس از مصاحبه تلویزیونی احمدی نژاد، بی آنکه اشاره به وی و مصاحبه اش بکند، برای نخستین بار از ضرورت مقابله فوری با "تروریسم هسته ای" سخن گفت و ایران را کانون این تروریسم اعلام داشت. او که پس از دیدار با رئیس جمهور فرانسه سخن می گفت، حتی اشاره ای هم به پیشنهادهای احمدی نژاد برای مذاکره نکرد و این یعنی، زمان برای مذاکره گذشته است.
سناتور "مک کین" عضو کمیته امنیت ملی سنای امریکا روز گذشته سخن از ضرورت چکاندن ماشه برای ضربه نظامی به ایران گفت. 24 ساعت پیش از او، سناتور "لیبرمن" که او نیز عضو کمیته امنیت ملی امریکاست با صراحت کامل گفت که اوباما باید تصمیم نهائی را بگیرد. ما در مرحله ای قرار داریم که با ضربه نظامی به ایران، رهبری چرخش تاریخی را برعهده می گیریم. او که با شبکه "نیوزمکس" مصاحبه می کرد، در پاسخ به این سئوال که درصورت حمله به ایران با واکنش کشورهای عربی چه باید کرد؟ گفت: کوچکترین نگرانی دراین ارتباط وجود ندارد زیرا تمام کشورهای عربی از ما در این حمله حمایت می کنند. نباید چند گروه تند رو اسلامی دراین کشورها را جدی گرفت!
مشروح این مصاحبه را می توانید از اینجا بشنوید!
این اخبار، درکنار خبر تشکیل ستاد بحران جنگی که فرمان آن از سوی علی خامنه ای صادر شده، معنای دیگری جز نزدیک شدن فاجعه جنگ و ویرانی و کشتار میدهد؟
فاجعه ای که در روزهای گذشته، کانون بحث های سیاسی و حتی گفتگوهای توام با نگرانی مردم عادی با هم شده است.
رئیس جمهور فرانسه:
تا پایان این ماه باید
تصمیم علیه ایران گرفته شود
آنچه می خوانید گزارش خبرگزاری "آ. اف. پ" از اجلاس سران 47 کشور برای کنترل سلاح های هسته ای در واشنگتن است:
" رهبران شرکت کننده در اجلاس در سخنرانی های خویش دیدگاه های خود را در رابطه با چگونگی کنترل و محدودیت سلاح های هسته ای در سطح بین المللی اعلام کردند. در این اجلاس موقعیت اتمی ایران و اسرائیل در مرکز بحث قرار داشت.
باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا در یکی از سخنرانی های خود در رابطه با ایران از جمله گفت:
من امیدوارم که ما در این اجلاس در رابطه با جمهوری اسلامی تصمیمات لازم را اتخاذ کرده وسریعا نیز این تصمیمات را به مورد اجرا بگذاریم. بدین طریق ما به جمهوری اسلامی پیام می دهیم که قادریم در رابطه با اقدامات خود سرانه اتمی ایران تصمیم های سخت تری را نیز اتخاذ کنیم. اوباما همچنین در رابطه با اسرائیل گفت: من مستقیما در رابطه با اسرائیل صحبت نمی کنم، اما مایل هستم تا صریحا بگویم که باید همه کشور های جهان قرار دادهای محدودیت های اتمی را امضاء کنند. فرقی هم نمی کند که کدام کشورها باشد؛ اسرائیل یا یک کشور دیگر، مهم این است که دیگر جای هیچ اعتراضی برای هیچ کشوری باقی نماند. مهم این است که یک سری تصمیمات بین المللی اتحاذ و اجرا شوند.
نیکولای سارکوزی رئیس جمهور فرانسه نیز در رابطه با جمهوری اسلامی گفت: به عقیده من در ماه آوریل که همین ماه باشد باید تصمیم های لازم در رابطه با جمهوری اسلامی گرفته شوند و در ماه مه به اجرا گذاشته شوند. بدین وسیله ما سریع ترین تصمیم گیرها و اجرای تحریم ها را در رابطه با جمهوری اسلامی اتخاذ خواهیم کرد.
تصمیم علیه ایران گرفته شود
آنچه می خوانید گزارش خبرگزاری "آ. اف. پ" از اجلاس سران 47 کشور برای کنترل سلاح های هسته ای در واشنگتن است:
" رهبران شرکت کننده در اجلاس در سخنرانی های خویش دیدگاه های خود را در رابطه با چگونگی کنترل و محدودیت سلاح های هسته ای در سطح بین المللی اعلام کردند. در این اجلاس موقعیت اتمی ایران و اسرائیل در مرکز بحث قرار داشت.
باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا در یکی از سخنرانی های خود در رابطه با ایران از جمله گفت:
من امیدوارم که ما در این اجلاس در رابطه با جمهوری اسلامی تصمیمات لازم را اتخاذ کرده وسریعا نیز این تصمیمات را به مورد اجرا بگذاریم. بدین طریق ما به جمهوری اسلامی پیام می دهیم که قادریم در رابطه با اقدامات خود سرانه اتمی ایران تصمیم های سخت تری را نیز اتخاذ کنیم. اوباما همچنین در رابطه با اسرائیل گفت: من مستقیما در رابطه با اسرائیل صحبت نمی کنم، اما مایل هستم تا صریحا بگویم که باید همه کشور های جهان قرار دادهای محدودیت های اتمی را امضاء کنند. فرقی هم نمی کند که کدام کشورها باشد؛ اسرائیل یا یک کشور دیگر، مهم این است که دیگر جای هیچ اعتراضی برای هیچ کشوری باقی نماند. مهم این است که یک سری تصمیمات بین المللی اتحاذ و اجرا شوند.
نیکولای سارکوزی رئیس جمهور فرانسه نیز در رابطه با جمهوری اسلامی گفت: به عقیده من در ماه آوریل که همین ماه باشد باید تصمیم های لازم در رابطه با جمهوری اسلامی گرفته شوند و در ماه مه به اجرا گذاشته شوند. بدین وسیله ما سریع ترین تصمیم گیرها و اجرای تحریم ها را در رابطه با جمهوری اسلامی اتخاذ خواهیم کرد.
مصاحبه لات و لوتی احمدی نژاد درسیما
مصاحبه لات و لوتی احمدی نژاد درسیما
پیشنهادهای تلویزیونی
احمدی نژاد در کاسه اوباما
مصاحبه تلویزیونی احمدی نژاد – سه شنبه شب- با آنکه وی در آن پیام های آشکاری جهت مذاکره با امریکا فرستاد، در رسانه های جهانی انعکاسی نداشت. ظاهرا رسانه های جهانی نیز به این نتیجه رسیده اند که روی حرف های او حساب نکنند و عمدتا متمرکز باشند روی حرف ها و اظهار نظرهای فرماندهان موثر سپاه.
در داخل کشور نیز آنچه از این مصاحبه تلویزیونی بحث انگیز شد، یک موضوع جنجالی و بی اعتبار در باره ضرورت تولید بچه های زیاد در خانواده ها بود. تقریبا تمام سایت ها و روزنامه های داخلی که مطالبشان مخاطب دارد، در پاسخ به این توصیه احمدی نژاد نوشتند: فکر برای شکم گرسنه و دست های بیکاران میلیون ها جوان کنونی ایران بکنید، ازدیاد نسل پیش کش!
اصطلاحات لاتی و لمپنی احمدی نژاد در این مصاحبه، در پاسخ به سئوالات از پیش تنظیم شده، شاید زننده ترین بخش این مصاحبه بود. او به همان سبک و شیوه ای در این مصاحبه صحبت کرد که چماق بدستان و لباس شخصی ها در خیابان ها و بازجوها در زندان ها با مردم و زندانیان صحبت می کنند. "تو کاسه اوباما" گذاشتند، اوج این طرز سخن گفتن بود و لابد علی خامنه ای این را هم بخشی از مردمی بودن رئیس جمهور برگزیده او میداند! او حتی اسامی و صفات را هم به سبک لات و لوت ها به کار برد. از جمله مستدَل که آن را مستِدل به کار برد.
تمام این مصاحبه و اساسا انگیزه ترتیب دادن آن، نه برای توصیه به زن و شوهر ها برای بیشتر تولید بچه کردن و یا مسائل حاشیه ای دیگری که او طرح کرد، بلکه برای سخن گفتن با رئیس جمهور امریکا از طریق صدا و سیمای جمهوری اسلامی بود. در روزهائی که رهبران کشورهای بزرگ جهان پیاپی با یکدیگر دیدار و یپرامون ایران در حال مذاکره و تصمیم گیری اند. او خواست توپ پیشنهاد مذاکره و آمادگی سازش را به حیاط امریکا کاخ سفید بیاندازد. به همین دلیل بخش عمده ای از مصاحبه اش را به سخن گفتن با اوباما اختصاص داد و این که ایران حاضر به همه نوع سازش است و اوباما برای پیروزی در دور دوم ریاست جمهوری اش نیازمند موفقیت در عراق و افغانستان و مذاکرات صلح میان فلسطینی ها و اسرائیلی هاست و کلید این موفقیت ها در تفاهم و مذاکره و مصالحه با جمهوری اسلامی است.
این نقطه محوری مصاحبه تلویزیونی احمدی نژاد بود، با همان لغات و اصطلاحاتی که به نمونه هائی از آن در بالا اشاره شد.
اما در همین پیشنهاد نیز ناشیانه ترین استدلال ها به کار گرفته شد. یعنی پذیرش سه مسئولیت در عراق و افغانستان و فلسطین. احمدی نژاد عملا ایران را در چاله مناقشه نظامی منطقه انداخت. ساعاتی پس از پخش این مصاحبه سناتور "مک کین" عضو کمیته امنیت ملی امریکا و کاندیدای جمهوریخواهان در انتخابات ریاست جمهوری امریکا همین اعتراف احمدی نژاد را مبنای یک مصاحبه تهدید آمیز قرار داد و گفت: وقتی منافع امریکا و امریکائی ها در خطر اند باید "ماشه" را کشید.
درک معنای این جمله دشوار نیست. امریکا در عراق و افغانستان نیرو دارد و سناتور مک کین اشاره اش به همین نیروها و آن اعترافی بود که احمدی نژاد در مصاحبه اش کرد.
پیشنهادهای تلویزیونی
احمدی نژاد در کاسه اوباما
مصاحبه تلویزیونی احمدی نژاد – سه شنبه شب- با آنکه وی در آن پیام های آشکاری جهت مذاکره با امریکا فرستاد، در رسانه های جهانی انعکاسی نداشت. ظاهرا رسانه های جهانی نیز به این نتیجه رسیده اند که روی حرف های او حساب نکنند و عمدتا متمرکز باشند روی حرف ها و اظهار نظرهای فرماندهان موثر سپاه.
در داخل کشور نیز آنچه از این مصاحبه تلویزیونی بحث انگیز شد، یک موضوع جنجالی و بی اعتبار در باره ضرورت تولید بچه های زیاد در خانواده ها بود. تقریبا تمام سایت ها و روزنامه های داخلی که مطالبشان مخاطب دارد، در پاسخ به این توصیه احمدی نژاد نوشتند: فکر برای شکم گرسنه و دست های بیکاران میلیون ها جوان کنونی ایران بکنید، ازدیاد نسل پیش کش!
اصطلاحات لاتی و لمپنی احمدی نژاد در این مصاحبه، در پاسخ به سئوالات از پیش تنظیم شده، شاید زننده ترین بخش این مصاحبه بود. او به همان سبک و شیوه ای در این مصاحبه صحبت کرد که چماق بدستان و لباس شخصی ها در خیابان ها و بازجوها در زندان ها با مردم و زندانیان صحبت می کنند. "تو کاسه اوباما" گذاشتند، اوج این طرز سخن گفتن بود و لابد علی خامنه ای این را هم بخشی از مردمی بودن رئیس جمهور برگزیده او میداند! او حتی اسامی و صفات را هم به سبک لات و لوت ها به کار برد. از جمله مستدَل که آن را مستِدل به کار برد.
تمام این مصاحبه و اساسا انگیزه ترتیب دادن آن، نه برای توصیه به زن و شوهر ها برای بیشتر تولید بچه کردن و یا مسائل حاشیه ای دیگری که او طرح کرد، بلکه برای سخن گفتن با رئیس جمهور امریکا از طریق صدا و سیمای جمهوری اسلامی بود. در روزهائی که رهبران کشورهای بزرگ جهان پیاپی با یکدیگر دیدار و یپرامون ایران در حال مذاکره و تصمیم گیری اند. او خواست توپ پیشنهاد مذاکره و آمادگی سازش را به حیاط امریکا کاخ سفید بیاندازد. به همین دلیل بخش عمده ای از مصاحبه اش را به سخن گفتن با اوباما اختصاص داد و این که ایران حاضر به همه نوع سازش است و اوباما برای پیروزی در دور دوم ریاست جمهوری اش نیازمند موفقیت در عراق و افغانستان و مذاکرات صلح میان فلسطینی ها و اسرائیلی هاست و کلید این موفقیت ها در تفاهم و مذاکره و مصالحه با جمهوری اسلامی است.
این نقطه محوری مصاحبه تلویزیونی احمدی نژاد بود، با همان لغات و اصطلاحاتی که به نمونه هائی از آن در بالا اشاره شد.
اما در همین پیشنهاد نیز ناشیانه ترین استدلال ها به کار گرفته شد. یعنی پذیرش سه مسئولیت در عراق و افغانستان و فلسطین. احمدی نژاد عملا ایران را در چاله مناقشه نظامی منطقه انداخت. ساعاتی پس از پخش این مصاحبه سناتور "مک کین" عضو کمیته امنیت ملی امریکا و کاندیدای جمهوریخواهان در انتخابات ریاست جمهوری امریکا همین اعتراف احمدی نژاد را مبنای یک مصاحبه تهدید آمیز قرار داد و گفت: وقتی منافع امریکا و امریکائی ها در خطر اند باید "ماشه" را کشید.
درک معنای این جمله دشوار نیست. امریکا در عراق و افغانستان نیرو دارد و سناتور مک کین اشاره اش به همین نیروها و آن اعترافی بود که احمدی نژاد در مصاحبه اش کرد.
“ویکی لیکس” در اینترنت
اشپیگل 12.04.2010
“ویکی لیکس” در اینترنت
سدهای سانسور را می شکند!
www.collateralmurder.com
برگردان: رضانافعی
پیش از ظهر 12 ژوئیه 2007 ، نمیر نورالدین و سعید شماغ، دو خبرنگار خبرگزار ی رویتر و ده، دوازه نفر دیگر در یکی از خیابانهای خاکی بغداد به ضرب گلوله هائی که از یک هلیکوپتر” آپاچی” متعلق به ارتش آمریکا، بسوی آنها شلیک شد کشته شدند.
بسیاری پرسش ها درباره این کشتار تا مدت ها بی پاسخ ماند. نه تنها کسانی شاهد این صحنه بودند بلکه حتی یک فیلم ویدئوئی هم وجود داشت که بوسیله یکی از دو هلیکوپتر آپاچی گرفته شده بود. از زمان وقوع این رویداد، خبر گزاری رویتر تلاش کرد تا جریان مرگ دو همکار خود را روشن کند. رویتر از واشنگتن تقاضا کرد فیلم هائی که از بالا گرفته شده بود را در اختیارش قرار داده شود.
پس از دوسال آن ویدئو با آدرس http://wikileaks.orgدر اینترنت در معرض دید تماشاگران قرار گرفته است. این ویدئو تاکنون بیش از 5 میلیون بار فقط از طریق یوتیوب دیده شده و با عناوین بزرگ در جرائد جهان انتشار یافته و خشم بینندگان را برانگیخته است. این ویدئو نشان میدهد که در قرن بیست ویکم راه و رسم افکار عمومی چگونه تغییر می کند.
منتشر کننده و یا در واقع افشاء کننده این فیلم، سایتی است بنام “ویکی لیکس” که وظیفه خود را افشای آن وقایع مهمی میداند که مردم جهان از دیدن و یا آگاهی از آن محروم نگهداشته شده اند. از جمله فیلم کشتار با شلیک گلوله از بالا!
گردانندگان “ویکی لیکس” را کسی نمی شناسد. یعنی تا حالا نتوانسته اند آنها را شناسائی کنند. و این درحالی است که آنها باید دسترسی به منابع بسیار مهمی برای افشای اسناد محرمانه داشته باشند.
چه کسانی در پس پرده ” ویکی لیکس ” هستند؟ “سرور” اینترنتی آنها کجاست؟ اسناد محرمانه چگونه بدست آنها می رسد؟
تنها اطلاعی که تاکنون این سازمان در مورد خود منتشر کرده اینست که “ویکی لیکس” بوسیله دگر اندیشان چینی، روزنامه نگاران، ریاضی دانان و تکنیسین ها تاسیس شده است. آنها در باره مخفی بودن خویش اعلام کرده اند که این یگانه شیوه گریز از قوانین کشورها برای جلوگیری از اسنادی که افشای آنها به آگاهی مردم از آنچه در ورای شبکه های تلویزیونی و خبری رسمی می گذرد می افزاید.
چند هفته پیش ویکی لیکس (” لیکس” بمعنی سوراخ یا درز است) گزارش محرمانه یکی از سازمان های اطلاعاتی آمریکا را منتشر کرد. یعنی فیلم به رگبار بستن عده ای را در بغداد با هلیکوپتر.
رسانه های آلمانی بر خلاف آمریکا، آهسته آهسته ویکی لیکس را کشف می کنند. این سازمان اعلام کرده که بزودی اسناد دیگری با همین اهمیت، از جمله فیلم هائی از جنگ افغانستان را منتشر خواهد کرد. از کارهای بعدی که خواهد کرد انتشار کامل 37 هزار نامه الکترونیک از حزب آلمانی راستگرای افراطی ” ان- پی- دی ” است که از جمله شامل مکاتبات داخلی حزب خواهد بود.
ویکی لیکس اعلام کرده که از زمان تاسیس، – نزدیک به سه سال پیش- ، تا کنون بیش ازیک ونیم میلیون سند منتشر کرده است.
از جمله گزارش افسر ارتش آلمان در باره حمله به تانکر نفت در افغانستان یا مقررات مربوط به زندان نظامی آمریکا در گوانتانامو. مدارکی که در اختیار ویکی لیکس نهاده می شود نخست به رمز در می آید و بعد از طریق سرور های مختلف به سراسر جهان فرستاده می شود تا صحت آن مورد بررسی قرار گیرد و سرانجام منتشر می شود.
ویکی لیکس قابل سانسور نیست. نه از لحاظ فنی و نه از لحاظ حقوقی. آنطور که مبتکران این سایت می گویند تاکنون نزدیک به صد بار از آنها شکایت شده که در هیچ موردی موفقیتی نصیب شاکیان نگشته است.
ارنست اورلاو، رئیس بی.ان.دی. سازمان اطلاعاتی آلمان، هنگامی که می خواست ازلحاظ حقوقی مانع انتشار پرونده ای توسط “ویکی لیکس” گردد موفق به اینکار نشد. وکلای ویکی لیکس از این سازمان پرسیدند که بر اساس قانون کدام کشور می خواهد مانع انتشار سند گردد؟ بی.ان.دی سکوت کرد.
بانک خصوصی ” یولیوس بر ” در سوئیس نیز چیزی بیش از این نصیبش نشد. ویکی لیکس در سال 2008 اسنادی را در اینترنت به نمایش گذاشت که نشان می دادند این بانک به چند تن از مشتریان خود برای فرار از پرداخت مالیات کمک کرده است. تنها کاری که بانک توانست بکند این بود که جلوی پخش آنرا از wikiLeaks- Domain.org بگیرد . ولی اسناد از طریق آدرس های دیگر کماکان قابل دسترس بود.
ویکی لیکس فقط به انتشار اسناد محرمانه اکتفا نمی کند، بلکه می خواهد از لحاظ روزنامه نگاری نیز جای مشخصی به این سایت بدهد. ویکی لیکس اعتنائی به حریم خصوصی افراد نیز نمی کند. فهرست اعضای حزب رستگرای افراطی انگلیس را تمام و کمال با آدرس آنها منتشر ساخت.
دو نفر خود را نماینده ویکی لیکس معرفی می کنند. یک استرالیائی بنام آسانگه و یک آلمانی که خود را به اسم دانیل اشمیت معرفی می کند؛ ولی نه اسم واقعی خود را می گوید و نه سنش را.
وظیفه دانیل اشمیت این است که خیال هموطنان بدبین خود را آرام سازد که تصور نکنند یک موجود ناشناس قصد اصلاح جهان را دارد. از اینرو او با روزنامه نگاران دیدار می کند، در تلویزیون حضور می یابد، سخنرانی می کند و جوائز را دریافت می دارد. او کاملا علنی و قانونی زندگی می کند.
فرانک شریتماخر، یکی از ناشران فرانکفورتر آلگماینه تسایتونگ، روزنامه محافظه کار آلمانی ، در مورد اینکه چرا اسناد محرمانه، برای انتشار، در اختیار ویکی لیکس گذاشته می شوند میگوید: دادستانها در سراسر جهان، پیوسته روزنامه نگاران را زیر فشار قرار می دهند که منابع اطلاعاتی خود را معرفی کنند و یا رازداری دبیرخانه نشریات را محترم نمی شمارند، در حالی که ویکی لیکس از اعتماد کامل منابع اطلاعاتی خود برخوردار است، چون نمی توانند به آنها دسترسی پیدا کرد.
یکبار، خانه فردی که آدرس ویکی لیکس wikiliesks.de باو تعلق دارد مورد تفتیش ماموران قرار گرفت، ولی مدرک کارآمدی بدست نیآمد.( آیا، بزودی شاهد افشای اسنادی عجیب و محرمانه در باره رویدادهای جمهوری اسلامی در ویکی لیکس خواهیم بود؟)
“ویکی لیکس” در اینترنت
سدهای سانسور را می شکند!
www.collateralmurder.com
برگردان: رضانافعی
پیش از ظهر 12 ژوئیه 2007 ، نمیر نورالدین و سعید شماغ، دو خبرنگار خبرگزار ی رویتر و ده، دوازه نفر دیگر در یکی از خیابانهای خاکی بغداد به ضرب گلوله هائی که از یک هلیکوپتر” آپاچی” متعلق به ارتش آمریکا، بسوی آنها شلیک شد کشته شدند.
بسیاری پرسش ها درباره این کشتار تا مدت ها بی پاسخ ماند. نه تنها کسانی شاهد این صحنه بودند بلکه حتی یک فیلم ویدئوئی هم وجود داشت که بوسیله یکی از دو هلیکوپتر آپاچی گرفته شده بود. از زمان وقوع این رویداد، خبر گزاری رویتر تلاش کرد تا جریان مرگ دو همکار خود را روشن کند. رویتر از واشنگتن تقاضا کرد فیلم هائی که از بالا گرفته شده بود را در اختیارش قرار داده شود.
پس از دوسال آن ویدئو با آدرس http://wikileaks.orgدر اینترنت در معرض دید تماشاگران قرار گرفته است. این ویدئو تاکنون بیش از 5 میلیون بار فقط از طریق یوتیوب دیده شده و با عناوین بزرگ در جرائد جهان انتشار یافته و خشم بینندگان را برانگیخته است. این ویدئو نشان میدهد که در قرن بیست ویکم راه و رسم افکار عمومی چگونه تغییر می کند.
منتشر کننده و یا در واقع افشاء کننده این فیلم، سایتی است بنام “ویکی لیکس” که وظیفه خود را افشای آن وقایع مهمی میداند که مردم جهان از دیدن و یا آگاهی از آن محروم نگهداشته شده اند. از جمله فیلم کشتار با شلیک گلوله از بالا!
گردانندگان “ویکی لیکس” را کسی نمی شناسد. یعنی تا حالا نتوانسته اند آنها را شناسائی کنند. و این درحالی است که آنها باید دسترسی به منابع بسیار مهمی برای افشای اسناد محرمانه داشته باشند.
چه کسانی در پس پرده ” ویکی لیکس ” هستند؟ “سرور” اینترنتی آنها کجاست؟ اسناد محرمانه چگونه بدست آنها می رسد؟
تنها اطلاعی که تاکنون این سازمان در مورد خود منتشر کرده اینست که “ویکی لیکس” بوسیله دگر اندیشان چینی، روزنامه نگاران، ریاضی دانان و تکنیسین ها تاسیس شده است. آنها در باره مخفی بودن خویش اعلام کرده اند که این یگانه شیوه گریز از قوانین کشورها برای جلوگیری از اسنادی که افشای آنها به آگاهی مردم از آنچه در ورای شبکه های تلویزیونی و خبری رسمی می گذرد می افزاید.
چند هفته پیش ویکی لیکس (” لیکس” بمعنی سوراخ یا درز است) گزارش محرمانه یکی از سازمان های اطلاعاتی آمریکا را منتشر کرد. یعنی فیلم به رگبار بستن عده ای را در بغداد با هلیکوپتر.
رسانه های آلمانی بر خلاف آمریکا، آهسته آهسته ویکی لیکس را کشف می کنند. این سازمان اعلام کرده که بزودی اسناد دیگری با همین اهمیت، از جمله فیلم هائی از جنگ افغانستان را منتشر خواهد کرد. از کارهای بعدی که خواهد کرد انتشار کامل 37 هزار نامه الکترونیک از حزب آلمانی راستگرای افراطی ” ان- پی- دی ” است که از جمله شامل مکاتبات داخلی حزب خواهد بود.
ویکی لیکس اعلام کرده که از زمان تاسیس، – نزدیک به سه سال پیش- ، تا کنون بیش ازیک ونیم میلیون سند منتشر کرده است.
از جمله گزارش افسر ارتش آلمان در باره حمله به تانکر نفت در افغانستان یا مقررات مربوط به زندان نظامی آمریکا در گوانتانامو. مدارکی که در اختیار ویکی لیکس نهاده می شود نخست به رمز در می آید و بعد از طریق سرور های مختلف به سراسر جهان فرستاده می شود تا صحت آن مورد بررسی قرار گیرد و سرانجام منتشر می شود.
ویکی لیکس قابل سانسور نیست. نه از لحاظ فنی و نه از لحاظ حقوقی. آنطور که مبتکران این سایت می گویند تاکنون نزدیک به صد بار از آنها شکایت شده که در هیچ موردی موفقیتی نصیب شاکیان نگشته است.
ارنست اورلاو، رئیس بی.ان.دی. سازمان اطلاعاتی آلمان، هنگامی که می خواست ازلحاظ حقوقی مانع انتشار پرونده ای توسط “ویکی لیکس” گردد موفق به اینکار نشد. وکلای ویکی لیکس از این سازمان پرسیدند که بر اساس قانون کدام کشور می خواهد مانع انتشار سند گردد؟ بی.ان.دی سکوت کرد.
بانک خصوصی ” یولیوس بر ” در سوئیس نیز چیزی بیش از این نصیبش نشد. ویکی لیکس در سال 2008 اسنادی را در اینترنت به نمایش گذاشت که نشان می دادند این بانک به چند تن از مشتریان خود برای فرار از پرداخت مالیات کمک کرده است. تنها کاری که بانک توانست بکند این بود که جلوی پخش آنرا از wikiLeaks- Domain.org بگیرد . ولی اسناد از طریق آدرس های دیگر کماکان قابل دسترس بود.
ویکی لیکس فقط به انتشار اسناد محرمانه اکتفا نمی کند، بلکه می خواهد از لحاظ روزنامه نگاری نیز جای مشخصی به این سایت بدهد. ویکی لیکس اعتنائی به حریم خصوصی افراد نیز نمی کند. فهرست اعضای حزب رستگرای افراطی انگلیس را تمام و کمال با آدرس آنها منتشر ساخت.
دو نفر خود را نماینده ویکی لیکس معرفی می کنند. یک استرالیائی بنام آسانگه و یک آلمانی که خود را به اسم دانیل اشمیت معرفی می کند؛ ولی نه اسم واقعی خود را می گوید و نه سنش را.
وظیفه دانیل اشمیت این است که خیال هموطنان بدبین خود را آرام سازد که تصور نکنند یک موجود ناشناس قصد اصلاح جهان را دارد. از اینرو او با روزنامه نگاران دیدار می کند، در تلویزیون حضور می یابد، سخنرانی می کند و جوائز را دریافت می دارد. او کاملا علنی و قانونی زندگی می کند.
فرانک شریتماخر، یکی از ناشران فرانکفورتر آلگماینه تسایتونگ، روزنامه محافظه کار آلمانی ، در مورد اینکه چرا اسناد محرمانه، برای انتشار، در اختیار ویکی لیکس گذاشته می شوند میگوید: دادستانها در سراسر جهان، پیوسته روزنامه نگاران را زیر فشار قرار می دهند که منابع اطلاعاتی خود را معرفی کنند و یا رازداری دبیرخانه نشریات را محترم نمی شمارند، در حالی که ویکی لیکس از اعتماد کامل منابع اطلاعاتی خود برخوردار است، چون نمی توانند به آنها دسترسی پیدا کرد.
یکبار، خانه فردی که آدرس ویکی لیکس wikiliesks.de باو تعلق دارد مورد تفتیش ماموران قرار گرفت، ولی مدرک کارآمدی بدست نیآمد.( آیا، بزودی شاهد افشای اسنادی عجیب و محرمانه در باره رویدادهای جمهوری اسلامی در ویکی لیکس خواهیم بود؟)
Subscribe to:
Posts (Atom)