یادی از مادر«شهید» محمد جهانآرا که فرزند دیگرش، حسن در سال ۶۷ اعدام شد
مادری در فیلم «شبهای زاینده رود» محسن مخملباف که در همان زمان توقیف شد سخنی به این مضمون می گوید که یکی از فرزندانم در جنگ شهید شد و فرزند دیگرم در زندان جمهوریاسلامی به جرم «منافق»بودن اعدام شد. حالا یکی به من بگوید که من مادر شهیدم یا مادر ِ منافق.
شاید این حکایت داستان مادر «محمد جهانآرا» باشد.
محمد جهانآرا یکی از فرماندهان سپاه پاسداران در جنگ ایران و عراق بود. او زادهی خرمشهر بود و در آزادیازی خرمشهر جان باخت. «حسن جهانآرا» برادر کوچکتر محمد جهانآرا بود که در سال ۶۷، پس از تحمل هفت سال زندان اعدام شد.
ساره امامزاده مادر علی، محمد و محسن جهانآرا است که همگی در جنگ کشته شدند و مادر حسن جهانآرا که در سال ۶۷ اعدام شد.
ساره امامزاده مادر علی، محمد و محسن جهانآرا است که همگی در جنگ کشته شدند و مادر حسن جهانآرا که در سال ۶۷ اعدام شد.
ژیلا بنییعقوب روزنامهنگار از دیدارش با مادر جهانآراها میگوید و مادری که بیش از اینکه از فرزند شهیدش بگوید از پسر اعدامشدهاش میگوید:
«به دیوار روبرو که نگاه کردم نه عکس سه نفر که عکس چهار نفر را دیدم. مادرش تا دید به عکسها نگاه میکنم، آهی بلند کشید و گفت: «آنیکی حسن است، دانشجوی پزشکی بود. سال شصت در تظاهرات سازمان بازداشت شد، همان روز که بازداشت شد محمد آمد خانه و به من گفت توی یک ساک برایش لباس و وسایل ضروری بگذارم. گفت که نگران نباش. ما همه میدانیم حسن هیچ کاری نکرده جز خواندن روزنامه و شرکت در چند تظاهرات. زود آزاد میشود.»
مادر جهان آراها تند و تند از حسن میگفت، از حسن که تابستان ۶۷ اعدام شد. من از محمد و بقیه پسرهای شهیدش میپرسیدم و او از حسن میگفت. انگار دلش میخواست بیشتر از پسری حرف بزند که حرف زدن از او ممنوع بود: «همه بچه هام خوب بودند اما حسن از همه خوبتر و باتقواتر بود.» با خودم گفتم شاید این ممنوع بودن نامش او را در چشم مادر اینهمه عزیزتر کرده»
به چهار تابلوی کنار هم نگاه کرد و گفت: «هر بار از بنیاد شهید میآیند و میگویند عکس حسن را بردارید. بنیاد شهید زیاد مهمان ایرانی و خارجی به خانه ما میآورد. به مهمانان میگویند اینها خانواده سه شهید هستند. به ما میگویند اگر عکس حسن هم باشد درباره او چه میخواهید بگویید؟
مادر جهان آراها تند و تند از حسن میگفت، از حسن که تابستان ۶۷ اعدام شد. من از محمد و بقیه پسرهای شهیدش میپرسیدم و او از حسن میگفت. انگار دلش میخواست بیشتر از پسری حرف بزند که حرف زدن از او ممنوع بود: «همه بچه هام خوب بودند اما حسن از همه خوبتر و باتقواتر بود.» با خودم گفتم شاید این ممنوع بودن نامش او را در چشم مادر اینهمه عزیزتر کرده»
به چهار تابلوی کنار هم نگاه کرد و گفت: «هر بار از بنیاد شهید میآیند و میگویند عکس حسن را بردارید. بنیاد شهید زیاد مهمان ایرانی و خارجی به خانه ما میآورد. به مهمانان میگویند اینها خانواده سه شهید هستند. به ما میگویند اگر عکس حسن هم باشد درباره او چه میخواهید بگویید؟
No comments:
Post a Comment