انتخاباتی که ایران را تکان داد
در جستجوی انقلاب 57
مردم با موسوی به صحنه بازگشته اند
اسلاوی ژیژک
رنگ سبزی که هواداران موسوی اختیار کردهاند، فریادهای الله اکبری که از پشتبام ها در تاریکی شب طنین انداز میشود، به وضوح نشان می دهد که مردم این عمل خود را تکرار انقلاب ۱۹۷۹ خمینی میدانند، بازگشت به ریشههای آن و شرایط پیش از انحراف انقلاب. اتحاد راسخ مردم، اتفاق نظر و یکپارچگی فراگیرشان، خود سازماندهی ابتکاریشان، شیوههای فیالبداهه برگزاری اعتراضاتشان، ترکیب منحصر به فرد خودانگیختگی و نظم شان، یا آن راهپیمایی تهدید آمیز هزاران- هزارشان در کمال سکوت همه یادآورانقلاب 1979 است. ما اینجا با خیزش طرفداران مغبون شده انقلاب خمینی سر و کار داریم. احمدی نژاد قهرمان اسلامگرایان فقیر نیست، بلکه یک پوپولیست واقعا فاسد اسلامی و فاشیست است، یک یرلوسکونی ایرانی که ترکیب رفتارهای دلقک مآبانه و اقتدارگرایی سیاسی ظالمانهاش حتی اکثریت آیتاللهها را هم معذب میکند. نان پخش کردن های عوامفریبانهاش به فقرا نباید ما را بفریبد: پشت سراو نه فقط سازمانهای سرکوبگر پلیس ودستگاه های بسیار غربی شده روابط عمومی ، بلکه یک طبقه تازه به دوران رسیده ثروتمند قوی ایستاده که در نتیجه فساد رژیم بوجود آمده است. سپاه پاسداران ایران نیروی شبه نظامی طبقه کارگر نیست، بلکه نهادی فوقالعاده فاسد و قدرتمندترین مرکز ثروت در کشور است. نام موسوی مترادف بازدمیدن در رویایی عمومی است که انقلاب خمینی را به پیروزی رساند. این بدان معنی است که انقلاب ۱۹۷۹ خمینی را نمیتوان به جریان تندروی اسلامگرایی که قدرت را در دست دارد تقلیل داد - این انقلاب بسی فراتر از آن بود. اکنون زمان به یاد آوردن شور وشوق باورنکردنی سال اول پس از انقلاب است، به همراه انفجار نفس گیر خلاقیت سیاسی و اجتماعی، تجربههای تشکیلاتی و بحثهای میان دانشجویان و مردم عادی.
اسلاوی ژیژک فیلسوف معاصر، از جمله امضا کنندگان "نامه گروهی از فیلسوفان معاصر و استادان دانشگاه های جهان در حمایت از تظاهراتکنندگان ایرانی" است. در این نامه که نام نوام چامسکی هم در بین امضا کنندگان آن دیده میشود، آمده است:«… دولتی که ادعای نمایندگی ارادهی مردماش را دارد صرفاً به شرطی میتواند چنین کند که ابتداییترین پیششرطهای شکلگیری چنین ارادهای را محترم شمارد: آزادی مردم برای گرد هم آمدن بیهیچ مانعی و تشکیل دادن نیرویی کلی و جمعی؛ قابلیتی نامحدود برای بحث و دسترسی به اطلاعات، و به بحث گذاشتن، تصمیم گرفتن و به اجرا درآوردن شیوهی عمل» و ادامه داده که :«سالهای متمادی حمایت خارجی از "ترویج دموکراسی" در بسیاری از کشورهای جهان باعث گسترش بدبینی موجهی نسبت به جنبشهایی مدنی شده که ادعای مشروعیت مستقیم دموکراتیک دارند. با این حال، این اصل به خودیخود همواره روشن است: صرفاً مردم میتوانند ارزش چنین ادعاهایی را تعیین کنند. ما امضاءکنندگان این نامه از دولت ایران میخواهیم کاری نکند که چنین تصمیمی را مانع میشود».
جریان اصلی رسانهای در غرب (و حتی احتمالاً دولتهای غربی) از درک وقایع اخیر ایران عاجزند و اکثر تحلیلهایشان از دید ما ناشیانه به نظر میرسد. البته گاهی همین تحلیلها عیناً توسط برخی در ایران نیز تکرار میشود. تحلیل پروفسور ژیژک با این جریان اصلی تفاوت ماهوی دارد و بیجهت نیست که مطبوعات اصلی آن را منتشر نکرده و این نوشته در اینترنت منتشر شده است. متن اصلی را که ترجمه آن در ادامه میآید، میتوانید در اینجا (به زبان انگلیسی) پیدا کنید.
آیا گربه به دره سقوط خواهد کرد؟
نوشته اسلاوی ژیژک
هنگامی که حکومتی خودکامه به بحران آخرین خود نزدیک میشود، مراحل اضمحلالش قاعدتاًً در دو مرحله اتفاق میافتد. پیش از فروپاشی نهایی، گسستگی اسرار آمیز به وقوع میپیوندد: به یکباره مردم در مییابند که بازی تمام شده است، آنها به سادگی دیگر نمیترسند. قضیه فقط این نیست که رژیم مشروعیتش را از دست میدهد، بلکه اعمال قدرتش به خودی خود به عنوان واکنشی از سر ناتوانی و ترس تعبیر میشود. همه ما با این صحنه کلاسیک کارتونی آشنایی داریم: گربه به پرتگاهی میرسد، اما به راه رفتنش ادامه میدهد، و این حقیقت را که دیگر زمینی زیر پایش نیست نادیده میگیرد؛ فقط هنگامی افتادنش آغاز میشود که به پایین نگاه میکند و ژرفای دره را میبیند. رژیمی که اقتدارش را از دست میدهد، شبیه همان گربه بالای پرتگاه است: برای افتادن فقط کافیست که یادش بیاندازید به پایین نگاهی بیاندازد...
در کتاب شاه شاهان، که شرح کلاسیکی از انقلاب خمینی است، ریژارد کاپوشینسکی لحظه دقیق این گسست را نشان میدهد: بر سر چهارراهی در تهران، هنگامی که پلیس بر سر تظاهرکنندهای داد کشید که حرکت کند و او از جایش تکان نخورد، پلیس شرمنده صرفاً از خیر او گذشت؛ یکی دوساعت بعد، همه تهران این داستان را میدانستند و اگرچه درگیریهای خیابانی هفتههای متمادی ادامه داشت، همه به نوعی میدانستند که بازی دیگر تمام شده است. آیا اکنون هم اتفاق مشابهی در حال وقوع است؟
روایتهای مختلفی از اتفاقات تهران وجود دارد. برخی در این اعتراضات اوج "حرکت اصلاحگرایانه" هوادارغرب را می بینند که در همان جهت انقلابهای "نارنجی" در اوکراین، گرجستان و غیره بود - واکنشی سکولار به انقلاب خمینی. ایشان این اعتراضات را به عنوان نخستین گامها در جهت ایرانی جدید، سکولار و لیبرال دمکرات می بینند که از بنیادگرایی اسلامی آزاد شده است. این تعبیراز سوی شکاکانی خنثی میشود که باور دارند احمدینژاد واقعا برنده شده است: او صدای اکثریت است ، در حالی که هواداران موسوی از میان طبقه متوسط و فرزندان نازپرورده آنان میآیند. به طور خلاصه میگویند: بیایید توهمها را به کناری بگذاریم و با این حقیقت روبرو شویم که، با احمدینژاد، ایران رییس جمهوری دارد که لایق آن است. در مرحله بعد، کسانی هستند که موسوی را بهخاطر تعلقش به نظام روحانی حاکم رد میکنند که تنها قیافه ظاهریاش از احمدینژاد بهتر است: موسوی هم قصد دارد برنامه انرژی هستهای را ادامه بدهد، مخالف به رسمیت شناختن اسرائیل است، به علاوه به عنوان نخست وزیر درسالهای جنگ با عراق از حمایت کامل خمینی برخوردار بوده است.
دست آخر، غمانگیز ترین این مواضع متعلق به "چپ گرایان" طرفدار احمدینژاد است: مهمترین مسئله برای ایشان استقلال ایران است. احمدی نژاد برای این پیروز شد که برای استقلال کشور ایستادگی کرد، فساد نخبگان سیاسی را نشان داد و سرمایه نفت را درجهت ارتقای درآمد اکثریت فقیر به کار برد - احمدی نژاد واقعی این است ، یا اقلا به ما اینگونه می گویند، که زیر تصویرمتحجر و منکرهولوکاست که رسانههای غربی از او ساختهاند، پنهان است. بر اساس این دیدگاه، آنچه اکنون در ایران در حال وقوع است تکرار واقعه برکناری مصدق در۱۹۵۳ است - کودتایی با خرج غربیان برعلیه رییسجمهورمشروع و قانونی. مشکل این دیدگاه فقط انکار مستندات نیست: مشارکت بالای راًیدهندگان ازمیزان معمول ۵۵ درصد به ۸۵ درصد را فقط میتوان به عنوان رأی اعتراضی تعبیر کرد. به علاوه، این دیدگاه عدم درک خود را از نمایش اصیل اراده مردم به نمایش میگذارد، و قیم مآبانه میپندارد که برای ایرانیان عقبمانده، همان احمدینژاد مناسب است - اینها هنوز آنقدر به بلوغ نرسیدهاند که چپ سکولار بر ایشان حکومت کند.
این روایتها، با وجود تعارضات شدیدی که با هم دارند، همگی بر اساس محور تقابل بین تندروهای اسلامی با اصلاحگرایان لیبرال غربگرا بنا شدهاند. به همین دلیل است که نمی توانند جایگاه موسوی را تعیین کنند: آیا بالاخره موسوی اصلاح طلبی با پشتوانه غرب است که به دنبال آزادی فردی بیشتر و بازار آزاد است، یا عضوی از نظام روحانی حاکم که نهایتاً پیروزیاش هیچ تأثیر جدی در تغییرطبیعت رژیم ندارد؟ چنین نوسانات فاحشی در این تحلیلها نشانگر آن است که همگی از درک طبیعت حقیقی این اعتراضات عاجزند.
رنگ سبزی که هواداران موسوی اختیار کردهاند، فریادهای الله اکبری که از پشتبامهای تهران در تاریکی شب طنین انداز میشود، به وضوح نشان میدهد که ایشان این عمل خود را تکرار انقلاب ۱۹۷۹ خمینی میدانند، بازگشت به ریشههای آن و شرایط پیش از انحراف انقلاب . این بازگشت تنها شامل برنامهها نمیشود؛ حتی بیش از آن شیوه فعالیت جمع را مد نظر دارد، اتحاد راسخ مردم، اتفاق نظر و یکپارچگی فراگیرشان، خود سازماندهی ابتکاریشان، شیوههای فیالبداهه برگزاری اعتراضاتشان، ترکیب منحصر به فردخود انگیختگی و نظم اشان، یا آن راهپیمایی تهدید آمیز هزاران- هزارشان در کمال سکوت. ما اینجا با خیزش مردم اصیلی از طرفداران مغبونشده انقلاب خمینی سروکار داریم.
چندین پیامد مهم از این دیدگاه نتیجه میشود. نخست، احمدی نژاد قهرمان اسلامگرایان فقیر نیست، بلکه یک پوپولیست واقعا فاسد اسلام و فاشیست است، یک یرلوسکونی ایرانی که ترکیب رفتارهای دلقک مآبانه و اقتدارگرایی سیاسی ظالمانهاش حتی اکثریت آیتاللهها را هم معذب میکند. نان پخش کردن های عوامفریبانهاش به فقرا نباید ما را بفریبد: پشت سراو نه فقط سازمانهای سرکوبگر پلیس ودستگاههای بسیار غربی شده روابط عمومی ، بلکه یک طبقه تازه به دوران رسیده ثروتمند قوی ایستاده که در نتیجه فساد رژیم بوجود آمده است سپاه پاسداران ایران نیروی شبه نظامی طبقه کارگر نیست، بلکه نهادی فوقالعاده فاسد و قدرتمندترین مرکز ثروت در کشور است.
ثانیاً، باید بتوان تفاوتی مشخص میان دو کاندیدای اصلی مقابل احمدینژاد، یعنی مهدی کروبی و موسوی، قائل شد: کروبی عملاً یک اصلاح طلب است، او اساساً نسخه ایرانی از هویتی سیاسی را ارئه میدهد که به همه گروه ها قول مساعدت میدهد. موسوی کاملا با او متفاوت است: نام او مترادف بازدمیدن در رویایی عمومی است که انقلاب خمینی را به پیروزی رساند. حتی اگر این رویا یک "آرمانشهر" بود، باید در آن آرمانشهر اصیل انقلاب را جستجو کرد. این بدان معنی است که انقلاب ۱۹۷۹ خمینی را نمیتوان به جریان تندروی اسلامگرایی که قدرت را در دست دارد تقلیل داد - این انقلاب بسی فراتر از آن بود. اکنون زمان به یاد آوردن شور وشوق باورنکردنی سال اول پس از انقلاب است، به همراه انفجار نفس گیر خلاقیت سیاسی و اجتماعی، تجربههای تشکیلاتی و بحثهای میان دانشجویان و مردم عادی. این حقیقت که چنین انفجاری باید خاموش میشد، گواه آن است که انقلاب خمینی واقعه سیاسی اصیلی بود، یک "گشایش" موقتی که نیروهای بی سابقه تغییر اجتماعی را آزاد میساخت، لحظهای که در آن "هر چیز ممکن به نظر میرسید". آنچه به دنبال آن واقع شد، بسته شدن تدریجی بود که از طریق بدست گرفتن کنترل سیاسی توسط نظام اسلامی حاصل شد. به زبان فرویدی، باید گفت حرکت اعتراضی این روزها "بازگشت سرکوبشدگان" انقلاب خمینی است. و دست آخر، این بدان معناست که در اسلام پتانسیلی حقیقی وجود دارد - برای یافتن یک "اسلام خوب" لازم نیست به قرن دهم بازگردیم، آن را همینجا در مقابل چشمانمان میتوانیم ببینم.
آینده نامشخص است - بسیار ممکن است آنانکه بر اریکه قدرتند جلوی انفجار تودهها را بگیرند، و گربه ما هم به قعر دره سقوط نکند، بلکه دوباره خود را بر زمین استوار بیابد. در هر صورت، رژیم ایران دیگرنه همان رژیم قبلی، بلکه قدرت خودکامه فاسدی میان بقیه خواهد بود. نتیجه هر چه شود، بسیار مهم است که به خاطر بسپاریم که هم اکنون شاهد واقعه عظیم رهاییبخشی هستیم که در قالب جدال میان لیبرالهای غربگرا و بنیادگرایان ضد غرب نمیگنجد. اگر واقعبینی منفی نگرمان سبب شود ظرفیت درک بعد رهایی بخشی آن را از دست بدهیم، باید گفت که ما در غرب عملا در حال ورود به دوره پسا- دموکراتیکی هستیم که در آن به انتظار احمدینژاد خودمان نشستهایم. ایتالیاییها اکنون نام او را میدانند: برلوسکونی. سایرین هم در صف انتظارند. (برگرفته از وبلاگ "پله برقی")
No comments:
Post a Comment