Sunday, June 21, 2009
صحنه هائی از جنگ و گریز مردم بی سلاح با لباس پلنگی ها در روز شنبه
ما از شهرک غرب حرکت کردیم و از طرف خیابان 16 آذرتا نزدیکی میدان انقلاب رفتیم. به کمترازصدمتری میدان که رسیدیم به علت بسته بودن سایرراهها و ازدحام جمعیت تعداد کثیری ازعلاقمندان به شرکت در راهپیمایی اعتراضی، نیروی انتظامی آب جوش با فشاربسیارشدید را به روی مردم عادی، حتی یعنی کسانی که درنقش تماشاچی ایستاده بودند تا با وجودشان به تظاهرکنندگان دلگرمی بدهند، پیرمردها، پیرزنها و ساکنین محل بازکرد. یک دسته ازلباس پلنگی ها با باتوم های الکتریکی به جمعیت حمله کردند. میزدند و نامردانه به پیر و جوان رحم نمی کردند. دختری را دیدم که با ضربه باتوم الکتریکی غش کرد و پسرها و دخترهای جوانی که با شدت ضربات باتوم ها فریادشان به آسمان رفته بود. تمامی افرادی که ازگذرگاه های مختلف موفق به ورود به میدان انقلاب نشدند مثل ما به طرف بلوارحرکت کردیم. همه یک تصمیم داشتند بمانند که خیابان ازآدم ها خالی نشود . چند پسردانشجو جمعیتی را که از ضربات باتوم نیروهای نظامی فرارکرده بودند دربلوارکشاورز درلاینی که به سمت دانشگاه است به شکل منظمی سازماندهی کرده وبه یک راهپیمایی مسالمت آمیزدست زدیم. ماشین های آن سمت بلوار(سمت بیمارستان ساسان) به پشتیبانی ازبچه ها به شکل مداوم بوق می زدند و چراغهایشان را روشن کرده بودند. دراین فاصله به چند اکیپ ازنیروهای انتظامی با بلوزهای مغزپسته ای و شلوار یشمی رسیدیم که فقط نظاره گر بودند و مردم از متانت آنان به شکل گسترده ای سپاسگزاری می کردند و بعضی ازاین نظامی ها حتی با تاسف سرتکان میدادند. از بالاترین درجه شان تا پایین ترینشان. درهمین ضمن دوستم داروخانه ای را که نبش یکی ازخیابانهای فرعی بلوار باز بود دید و گفت می خواهد یک ماسک بخرد. رفتیم ماسک بخریم که دوباره به جمع ملحق شویم. ازداروخانه که بیرون آمدیم جمعیت کثیری هم درپیاده روها انگشت های پیروزی را به جمعی که راهپیمایی می کردند نشان می دادند و فیلم برداری می کردند (با موبالهایشان). تقریبا با فاصله یک مغازه قنادی ای داخل آن کوچه بود و دوستم که از ساعت 4 بعدازظهربا من زیرآفتاب بودیم برای خرید آب میوه بداخل قنادی رفت. بعد از بیرون آمدن از قنادی زنجیره نیروی انتظامی که می خواست مانع حرکت جمعیت به سمت ولی عصرشود به کناری رفته بود و مردم داشتند به راهشان ادامه می دادند. خوشحال به دوستم گفتم ببین فکرمی کنم اینها با ماهستند. منتظربودیم که موتورسواران خفن و مشکوک که داشتند ازجلوی پای ما رد می شدند بروند بعد ما هم به جمعیت بپیوندیم که ناگهان فریاد هوار آه سوز اشک فرار پیرمردها عینک هایشان و زنان روسری هایشان باتوم باتوم های الکتریکی گازاشک آور گلوله های مشقی. نفهمیدم قناد مهربان چطورما را به داخل قنادی برد و چه تعداد ازجوان هایی که قدرت فرارداشتند اما باتوم الکتریکی به کمر یا دستشان اصابت کرده بود و... کفشهایی که برسطح آسفالت هرکدام به سمتی افتاده بود نوارهای سبز، کلاههای آفتابگیرخانم ها روسری ها و... هیچ سخنی قادرنیست بگوید چه حس کردیم و پسرهای جوان که کپه کپه آتش کرده بودن و ظروف زباله را هم و همه سیگار روشن کرده بودند و توی چشم عابرین فوت می کردند. دختری را دیدم که صادقانه گفت ساعت 4 موسوی را با کفن درمیدان آزادی دیده و شنیده که او گفته که غسل شهادت کرده، پسری که از درد ضرباتی که به پایش زده بودند به زحمت راه می رفت، پیرزنی 70 ساله که خانه اش در میدان هفت تیر بود و نمی دانست درآن کارزار چه کند و البته برای شرکت در راهپیمایی آمده بود. تا آنجایی که من دیدم و می توانم برآن صحه بگذارم این تنها میدان آزادی نبود که روز شنبه درگیر بود. میدان انقلاب هم تنها نبود. بلوارکشاورز و میدان ولی عصر و خیابان کریمخان و هفت تیر و کارگر را خود به چشم دیدم و خیل کثیر نیروهای انتظامی و بسیجی و به خصوص لباس شخصی. اما آنهایی که زدند و ناکارکردند. آنچه من دیدم لباس پلنگی ها بودند که هم اسلحه گرم وهم اسلحه سرد و هم باتوم الکتریکی داشتند. نمیدانم چه پیش خواهد آمد اما درمحله ما که دراین یک هفته حتی یک نفرهم الله و اکبرنگفته بود دیشت نعره های خشمناکی شنیده میشد که به لباس الله و اکبرآراسته شده بود.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment