Sunday, November 1, 2009

آن دوران تمام شده!


آن دوران تمام شده!
هنوز فکر می کنند می شود
با مردم قایم موشک بازی کرد!


نصرالله کسرائیان: در کشوری که شما اگر کارت سوخت بنزین اتومبیل تان را گم کرده باشید و برای تجدید آن به سازمان ذیربط مراجعه کنید پرینتی را در اختیار شما خواهند گذاشت که در آن معلوم است در چه تاریخی، چه ساعتی، چه جایگاه هایی سوخت گیری کرده اید، چند لیتر زده اید، آیا بنزین سوپر زده اید یا معمولی و از چه نازلی بنزین زده اید و ... مردم این را توهین به شعور خود تلقی می کنند که مسئولان بگویند نمی دانند چه کسانی به خوابگاه دانشجویان حمله کرده اند و آنجا را به خاک و خون کشیده اند، یا این که در زندان کهریزک چه گذشته است، و به جای محاکمه و مجازات مسببین این حوادث، آدم هایی مثل سعید حجاریان و بهزاد نبوی یا جوانی را محاکمه کنند که به جای کوکتل مولوتف، می گوید کوکتل مولوفن.



نصرالله کسراییان عکاس سرشناس ایران، که اخیرا نمایشگاهی از آثار او نیز در تهران برپا شده بود، مشاهدات خود از سرکوب اعتراضات پس از کودتای 22 خرداد مردم را بیان داشته که سایت مدرسه فمینستی آن را منتشر کرده است. گفته های او را با حذف مقدمه گفتگو کننده می خوانید:



یکی دو شب بعد از اعلام نتایج انتخابات داشتم خودم را برای خوابیدن آماده می کردم که یک دفعه دخترم که داشت توی اتاقش مطالعه می کرد صدایم زد که بابا بیا ببین چه خبر است - (موقع آمدن به منزل سر راهم دیده بودم که اتومبیل ها بوق می زنند و توی میدان کاج، عده زیادی در حالی که شعارهایی در اعتراض به نتیجه ی انتخابات می دادند تجمع کرده اند. فضا اصلاً خشن نبود بیشتر شبیه جشن بود، جشنی همراه با اعتراض)- وقتی از پنجره نگاه کردم دیدم صدها موتور سوار صف کشیده اند. صحنه ی هول انگیزی بود، صدای صدها موتور سیکلت روشن حوالی ساعت 11 شب و صدها شبح بی قرار. با همان لباس خانه رفتم دمِ در. موتورسوارها با لباس های جورواجور، بعضی با پوتین و شلوار الاپلنگی و پیراهن معمولی، بعضی دیگر هم با لباس معمولی اما همه بدون استثناء مجهز به سه نوع ابزار: چماق، باتوم و زنجیر. قیافه ها هم خیلی عجیب بود، دلم نمی خواهد این حرف را بزنم، اما به نظرم بیشتر شبیه مجرمینی بودند که از زندان آزادشان کرده باشند. خیلی حرفه ای به نظر می رسیدند. از یکی شان پرسیدم ببخشید آقا چه خبر شده، گفت جنگ است، گفتم: ببخشید اسرائیلی ها حمله کرده اند. گفتند: نه، جنگ (میدان) آزادی است با میدان کاج. گفتم مطمئنید که دشمن همان هایی هستند که در میدان کاج اند، گفتند حاجی برو بخواب. ما برای آرامش شما این کار را می کنیم، گفتم ببخشید من داشتم می خوابیدم، اما حالا دیگر نمی دانم چطور بخوابم. دیدم دارند بدجوری نگاهم می کنند و اصلاً هم اهل طنز و شوخی به نظر نمی رسند. سرم را مثل سی سال گذشته انداختم پایین و رفتم بالا اما یواشکی و دزدانه در حالی که چراغ اتاق را خاموش کرده بودیم صحنه را تماشا می کردیم. یک باره موتورسوارها از جا کنده شدند. قاعدتاً فرمان از جلو صادر شده بود، جایی که در معرض دید ما نبود. با رفتن آنها و بلند شدن سروصدا در خیابان، آمدم پایین. حدود 100 متر پایین تر هنگامه ای بر پا شده بود. دو سه پلاک پایین تر چند تایی شان را دیدم که داشتند شیشه های یک اتومبیل سواری سفید رنگ را خــُرد می کردند. دو سه نفرشان هم رفته بودند روی سقف آن و بالا و پایین می پریدند. یکی شان هم با آیفون تصویری خانه ی روبه رویی وارد کوفتمان شده بود. برگشتم بالا به همسرم گفتم عزیزم یکی از آن قرص های کذایی را بده. اسم قرص ها را نمی دانم چیست اما او منظورم را می فهمد. روز بعد سرِ کار که می رفتم، نعش اتومبیل سواری سفید رنگ - یک پژوی 405 پرشیا - هنوز کنار خیابان بود. روز قدس هم که به گفته ی یکی از سردارها دو میلیون مجاهد و ساواکی به خیابان آمده بودند شنیدم جز یکی دو مورد پراکنده حادثه ی خاصی اتفاق نیفتاده و راهپیمایی در کمال آرامش برگزار شده است. پس از دیدن موتورسوارها در آن شب کذایی و شنیدن خبر راهپیمایی روز قدس این فکر به ذهنم خطور کرد که انگار نیروهای خودسر آنقدرها هم خودسر نیستند و گرنه حالا که این همه مجاهد و ساواکی بیست، سی ساله با پای خودشان وارد خیابان ها شده اند چه فرصتی بهتر از این برای قلع و قمع می توانست باشد.

در حال حاضر جامعه ما دوقطبی شده. یک طرف، آنهایی که فکر می کنند می توانند مسائل اجتماعی را با همان ابزارهایی که در بالا نام بردم حل کنند، و در طرف دیگر ما «سوسول ها» یعنی کسانی که برای تغییر، راهی جز اندیشیدن به مسائل، یافتن راه حل و گفتگو و مسالمت نمی شناسند و به جای آن که به فکر منافع گروهی یا جناحی باشند بیشتر به فکر مصالح کل جامعه هستند و بیش از آنکه خود را پیرو یک ایدئولوژی یا تفکر معینی بدانند خود را شهروندی می دانند که وطنش را دوست دارد و به پیشرفت آن می اندیشد.

به نظر من مسئولان این رفتارها، باید از این قایم موشک بازی با مردم دست بردارند. در کشوری که شما اگر کارت سوخت بنزین اتومبیل تان را گم کرده باشید و برای تجدید آن به سازمان ذیربط مراجعه کنید پرینتی را در اختیار شما خواهند گذاشت که در آن معلوم است در چه تاریخی، چه ساعتی، چه جایگاه هایی سوخت گیری کرده اید، چند لیتر زده اید، آیا بنزین سوپر زده اید یا معمولی و از چه نازلی بنزین زده اید و ... مردم این را توهین به شعور خود تلقی می کنند که مسئولان بگویند نمی دانند چه کسانی به خوابگاه دانشجویان حمله کرده اند و آنجا را به خاک و خون کشیده اند، یا این که در زندان کهریزک چه گذشته است، و به جای محاکمه و مجازات مسببین این حوادث، آدم هایی مثل سعید حجاریان و بهزاد نبوی یا جوانی را محاکمه کنند که به جای کوکتل مولوتف، می گوید کوکتل مولوفن.

ببین جواد، وقتی مردم خودشان رأساَ با گوشت و پوست و استخوان، همه چیز را تجربه می کنند و با چشم خود می بینند، واقعاَ نمی دانم که نگفتن حقیقت تا چه اندازه می تواند آنها را متقاعد کند. به نظر من مردم همه چیز را می دانند و سکوت الزاماَ همواره نشانه رضایت نیست. تمام ظرافت قضیه شاید در همین نکته است که بپذیریم نسل امروز، نسل انقلاب 57 نیست. این نسل به حقوق خود آگاه است و می داند چه می خواهد و آنطور که من می بینم برای استیفای آن کاملاً جدی است. برای اطمینان از شعور و احساس مسئولیت این نسل همین قدر کافی است که بدانیم اکثریت قریب به اتفاق اعضای آن، تنها راه تغییر را، راه مسالمت آمیز و بی خشونت می دانند. در حقیقت این مسئولان هستند که باید واقعیت لزوم تغییر را بپذیرند. «اصلاحات اساسی یک ضرورت است» و فرصت کنونی یک فرصت تاریخی. به عنوان شهروندی که در برابر جامعه اش احساس مسئولیت می کند قبلاً گفته ام باز هم تکرار می کنم: مسائل فرهنگی- اجتماعی، راه حل نظامی- امنیتی ندارد. من هنوز هم امیدم را از دست نداده ام که در صورت وجود اراده ی سیاسی لازم، در جامعه ی ما آنقدر خــِرَد و شعور وجود دارد که مسائل مان را بدون توسل به خشونت حل کنیم.

No comments:

Post a Comment