Saturday, November 7, 2009

من شاهد اشغال بیمارستان جم

من شاهد اشغال بیمارستان جم
روز 13 آبان، توسط سپاه بودم


من از جمله تظاهر کنندگان غیر دولتی روز 13 آبان بودم. به میدان 7 تیر و تخت طاووس رفتم. در فاصله ساعت 10صبح تا 5بعد ازظهر اتفاقات بسیاری را به چشم دیدم. از کتک زدن های وحشیانه و اشک آورهای جدیدی که باعث ساعت ها نفس تنگی می شود تا ورود اتفاقی به ورزشگاه شیرودی و دیدن لشکری که به عشق رهبر با باتوم وکلاه آنجا سنگر گرفته بودند و درباره زنان و دختران بسیجی همراهشان بحث سکسی می کردند که کدام برای چه مدلی بهتر است.

موارد بالا چیزهای نا آشنایی نیستند و نیاز چندانی به گزارش آنها نیست، اما اتفاقاتی را داخل بیمارستان جم دیدم که آنها را لازم است برایتان گزارش بدهم.

ساعت 1:30 در حالی که از تخت طاووس بسمت پایین روان بودیم، با حمله بسیج
ها روبرو شدیم. از خیابان مطهری، فرعی جامی، جمعی بسیجی و سپاهی را مشاهده کردم که جلوی در بیمارستان جم تجمع کرده اند و جلوی عبور و مرور را سد کرده اند. با استفاده از ترفندهای خاص ساعت 1:40 وارد بیمارستان شدم. اوضاع بشدت ملتهب بود و ناراحتی و سوال را در چهره ی همه ی کارکنان و دکترهای کراواتی بیمارستان میشد دید. تا اینکه متوجه شدم نیروهای امنیتی بیمارستان را اشغال کرده اند و ظاهرا بدنبال شخصی می گردند. فرمانده ترسوی آنها نمیدانم به چه دلیلی صورتش را با یک شال پوشانده بود و دائم مراقب بود شال از زیر چشمانش پایین تر نیاید. قدی حدود 165 و بدنی متوسط و پیشانی بلندی داشت. احتمالا فرد سرشناسی بود، ته ریش داشت نه ریش بلند و البته لباسهای مرتب و باکلاسی هم پوشیده بود، در حدی که اگر در جلیقه سپاه نبود احتمالا فکر می کردی استاد دانشگاه است.

با این احوال تا ساعت 2:15 رفت و آمد تیزی می کردند، تا اینکه احساس کردم آنچه را میخواستند یافتند. چون آرام شده بودند و تنها به کنترل بیمارستان می پرداختند. پیجر هم اطلاعیه رییس بیمارستان به اسم دکتر میر را خواند که از کارکنان می خواست همه جا را تحت کنترل داشته باشند و کنار پنجره ها- با تاکید- نروند و از این حرف ها. ساعت 2:40 از بیمارستان خارج شدم در حالی که نیروهای دم در مهمترین چیز برایشان دیدن موبایلم بود. من هم که 1202 نوکیایم را با خیال راحت دادم دستشان تا اگر چیزی پیدا کردند به خودم هم نشان بدهند. کنترل موبایل های نشان میداد اتفاق مهمی افتاده و ترس لو رفتن آن را داشته اند. شاید کسی تیر خورده و ضارب هم همان شالپوش بود. شاید هم چیزهای دیگر.

No comments:

Post a Comment