Thursday, March 4, 2010

درون پر التهاب خانه مقامات

از کشتی نظام، گروه گروه
خود را از به آب می اندازند
احمد پورنجاتی

مرغ بعضی ها یک پا دارد و گوش آنان بدهکار هیچ سخنی جز «آفرین و احسنت و بارک الله و حبذا و هکذا» نیست



نویسنده این مقاله، قائم مقام علی لاریجانی در صدا و سیما بود. نزدیکی و پیوند او با حجت الاسلام ریشهری ریشه های قدیمی دارد و به پیش از بنینانگذاری "جمعیت دفاع از ارزش ها" می رسد که ریشهری مبتکر آن بود. به دوران وزارت ریشهر در وزارت اطلاعات و معاونت پورنجاتی در این وزارتخانه امنیتی. البته کاربرد آن جمعیت که در سال 1374 برپا شد کوتاه مدت و برای حضور در انتخابات بود. جمعیتی که علاوه بر ریشهری، علی رازینی رئیس دادگاه ویژه روحانیت نیز عضو رهبری آن بود. حتی روح الله حسینیان نیز در این جمع حضور داشت. بدون این اشاره مختصر، اعتبار مقاله پورنجاتی پنهان می ماند.

در رویدادهای 5 سال گذشته، که چرخش به ارتجاع علی خامنه ای و نشستنش در دامان فرماندهان سپاه و پناه گرفتنش در عبای احمد جنتی و مصباح یزدی حوادث بسیاری را رقم زد، و با کودتای 22 خرداد و حوادث 9 ماه گذشته، کشتی نظام سوراخ سوراخ شده و آب به عرشه رسیده است. این همان کشتی است که علی خامنه ای نام آن را "استوار" گذاشته و پیش از آنکه خود به امید سبک کردن کشتی و رسیدن به ساحل نجات کسانی را به آب پرت کند، بسیاری خود را به آب انداخته و به سمت ساحل شنا می کنند. حتی امثال ریشهری که کلیدی ترین نقش را در برکنار آیت الله متنظری از قائم مقامی آیت الله خمینی و هموار کردن جاده برای رهبری علی خامنه ای ایفاء کرد. یا ناطق نوری که رهبری فراکسیون 90 نفره را در مجلس زمان آیت الله خمینی برعهده گرفت و در اختلافی که بین خمینی و خامنه ای بر سر نخست وزیر موسوی درگرفته بود، پشت خامنه ای ایستاد. از این کشتی، دهها فرمانده بنام دوران جنگ به آب ریخته شده اند. امثال خاتمی و موسوی و کروبی به ساحل رسیده اند و دیگران شنا کنان در حال رساندن خود به ساحل اند.

مقاله پورنجاتی شرح این تلاش برای نجات است و بیان صریح نگرانی از یکدنگی آن که چاپلوسی را دوست دارد، نه حقیقت را. مقاله را کمی خلاصه کرده ایم. بخوانید:







....حقیقت مطلب این است که تا مدتی پس از قضایای انتخابات و با مشاهده رویکردها و روش های کژراهه یی که از سوی برخی نهادها و بخشی از دستگاه قضایی دنبال شد به انگیزه دلسوزی و خیرخواهی برای انقلاب و نظام کوشیدم به اندازه توان ناچیز خود توجه متولیان و دست اندرکاران امور را نسبت به پیامدهای هولناک و زیانبخش شیوه های اتخاذشده جلب کنم که متاسفانه تنها هنر و معجزه آن روش های مشعشع – که اکنون به وضوح قابل رویت است- تبدیل یک مساله اجتماعی به یک بحران سیاسی و حتی امنیتی کم سابقه در اندرون جامعه و نظام بوده است.

این البته همان شیوه یی بود که بسیاری از شخصیت های سیاسی، فرهنگی و اصحاب قلم و رسانه نیز که دل در گرو مصالح حقیقی جامعه و کشور و نظام و انقلاب دارند و فراتر از «مو»، پیچ و تاب آن را نیز می بینند، دنبال می کردند. متاسفانه پس از مدتی متوجه شدم مصداق «آب در هاون کوبیدن» است و سپنج عمر بیهوده تلف کردن. مرغ بعضی ها یک پا دارد و گوش آنان بدهکار هیچ سخنی جز «آفرین و احسنت و بارک الله و حبذا و هکذا» نیست. برای مدتی تصمیم گرفتم قلم را غلاف کنم اما هجوم ملامتگرانه وجدان درونی و نگاه پرسشگرانه و مطالبه جویانه هر شهروند عزیزی که در کوچه و خیابان به زیارتش نائل می شدم اجازه نداد به بهانه «فرو نرفتن میخ آهنین در سنگ» کنج عافیت و چله سکوت قلم چندان دوام آورد. دوباره نوشتم.

روی سخن با آنهاست که در این هشت، ۹ ماه عملاً سکاندار مدیریت سیاسی، امنیتی و تبلیغاتی کشور بوده اند.

نگاهی به پشت سرتان بیندازید. از نقطه آغاز تاکنون از کجا به کجا رسیده اید؟ از آن مهم تر جامعه، کشور و نظام را از کجا به کجا رسانده اید؟ برای یک بار هم که شده در خلوت ارزیابی های واقعی و بی اغماض، بدون آنکه بخواهید برای این همه هزینه های سرسام آور «سیاسی، روانی، فرهنگی و حتی اعتقادی»، صورت حساب های «الکی و وجبی» صادر کنید و گزارش ها و گردش کارهای مدعی «شکستن شاخ غول» ارائه دهید، کلاهتان را قاضی کنید و تاریخچه این چند ماه را مرور کنید. انصافاً مصداق «کور کردن چشم به قصد سرمه کشیدن» نبوده است؟ نقطه آغاز بسیار مهم است.

سرآغاز مساله چه بود؟ جز یک «اعتراض اجتماعی» درباره یک «موضوع خاص» یعنی نتیجه انتخابات؟ جنس مساله «اجتماعی» بود و مخاطب مساله بخش محدود و مشخصی از «حاکمیت» یعنی دستگاه های اجرایی و نظارتی انتخابات و شیوه طرح مساله، متین و آرام و مسالمت آمیز. مگر نخستین بار بود که گروهی از مردم برای پرس و جوی حق قانونی خود یا انتقاد و اعتراض نسبت به یک تصمیم یا اقدام یا پیگیری یک درخواست اجتماع می کردند؟ آیا با همه اجتماعاتی از این دست چنین برخوردهایی شده است؟ اگر شده بود که لابد بارها باید در نقاط گوناگون کشور حکومت نظامی اعلام می شد.

به فرض که روز بیست و پنجم خرداد اجتماع چند میلیونی مردم تهران که دامنه اش از میدان امام حسین (ع) تا میدان آزادی بود بدون هماهنگی با دستگاه های ذی ربط انجام شد. مناقشه حقوقی درباره لزوم یا عدم لزوم کسب مجوز برای اجتماعات مردمی را نیز به مجالی دیگر وامی گذاریم. آیا آن اجتماع بی سابقه از کمترین ویژگی ضدامنیتی و کوچک ترین نشانه مخالفت با ارزش های انقلاب و نظام و حتی کلیت حاکمیت برخوردار بود؟ و مگر این همه اجتماع مردمی و شبه مردمی در برابر فلان سفارتخانه خارجی یا مجلس و دولت و دستگاه قضایی و صدا و سیما بدون هیچ مجوز قانونی تشکیل نشده بود؟ آیا با آنها نیز این گونه برخورد می شود؟،

از این گذشته، چرا دو روز پیش از آن راهپیمایی آرام، به گونه یی بی سابقه و غافلگیرانه اقدام به دستگیری چهره های شناخته شده و پرسابقه در مناصب گوناگون نظام می شود که گویی در خانه های تیمی و تشکیلاتی پنهان شده بودند؟، آیا برای پیشگیری بود؟ یا قصاص پیش از جنایت، یا مهم تر و خطرناک تر از این؛ برای اثبات یک پیشداوری و تکمیل اضلاع یک پازل ذهنی،

به باور این قلم، صرف نظر از چند و چون قضایای انتخابات و پرسش ها و ابهام های اساسی و بی پاسخ مانده آن، نخستین و مهم ترین عامل در بغرنج و پیچیده تر شدن فزاینده پیامدهای پس از انتخابات، انتخاب رویکرد «امنیتی» در مواجهه با یک مساله کاملاً «اجتماعی» به ویژه با اتخاذ شیوه نادرست دستگیری و حبس و محاکمه نمایی و اعتراف پراکنی های باورنکردنی بود. اگر تبدیل یک مساله اجتماعی به یک معضل امنیتی، امتیاز و افتخار به حساب می آید، پس در این قضیه مدال را به متولیان و دست اندرکاران تقدیم کنید،

البته هیچ بقالی نمی گوید «ماست من ترش است» و هر فروشنده کالایی، هرچند بنجل و بی مصرف، می کوشد به یاری تبلیغات، جلب نظر مشتری کند. لابد «آشپزباشی»های محترم که اینک مدت هاست دستپخت شان روی میز نظام است ادعا می کنند اگر این اقدامات را نکرده بودیم معلوم نبود سرنوشت انقلاب و نظام چه می شد؟،

اما کاش کسی یک نوک پا بالای بام خانه می رفت و از فراز «کشمکش های کودکانه قدرت»، نگاهی واقع بینانه و خالی از پیشداوری به اندرون پرالتهاب خانه می افکند تا مشاهده کند آنچه را که باید و تدبیر کند آنچه را که شاید، باور کنید پشت قباله این انقلاب و نظام، از آغاز تاسیس چیزی جز باور درونی و اعتماد و وفاداری مردم نبوده است. بگذارید سرکوب و ارعاب و بگیر و ببند و سانسور و انتشار اضطراب و عربده نفس کش دستگاه های امنیتی و پلیسی و گشتاپو و میلیشیای خودسر یا آتش به اختیار، ارزانی و پشت قباله موجودیت نامردمی و غیرمشروع رژیم های کودتایی و فاشیستی باشد. نگویید برای حفظ نظام هر کاری به هر شیوه یی لازم باشد انجام می دهیم. تا کجا می شود پیش رفت؟

بدون منتقد، بدون حزب و تشکیلات رقیب، بدون تشکل های به واقع مردمی صنفی، اجتماعی و مدنی و بدون مطبوعات و رسانه های مستقل و از همه مهم تر، بدون فضای امن و حمایت شده و بی دغدغه برای اطلاع رسانی، تبادل اندیشه، ارائه کارهای خلاقانه و دگراندیشی و پرسشگری از نهاد قدرت، چگونه می توان انتظار پویایی جامعه و همراهی صمیمانه مردم را داشت؟ چگونه می شود پرچم آزادی و مشروعیت نظام را برافراشته نگه داشت؟ آیا اراده یی مبتکر برای بازگشت از این کژراهه بی سرانجام خواهد بود؟ به گمانم همان ها که این بیراهه را آغاز کردند باید پله پله پس بکشند. زمان آن همین حالاست.

عادی شدن فضای کشور در وهله نخست تابع عادی شدن رفتار متولیان است. نمی شود با الگوی «فضای بحران امنیتی» مدیریت کرد و از جامعه انتظار متفاوتی داشت. امتحان کنید، پشیمان نخواهید شد. اجازه دهید چراغ ها روشن شود. در نور بهتر می شود راه را پیدا کرد، البته می دانم که این نوشته نیز در فهرست «خوش خیالی» های من قرار خواهد گرفت و به حساب پرت بودن این قلم از قافله گذاشته خواهد شد. چه بسا از سوی هر دو طرف ماجرا. (نقل از "کلمه")

No comments:

Post a Comment