خط سبز، از فرق سر
تا نوک پای حاکمیت را شکافته
انتشار یک نامه تازه و یک خبر جدید از دو خانواده که فرزندانشان به جرم سبزاندیشی بازداشت شده اند، برگ تازه ای شد بر دفتر پیوند خانواده بسیاری از سران و چهره های صاحب مقام حاکمیت جمهوری اسلامی- حتی فرماندهان سپاه و نمایندگان مجلس- با جنبش سبز. این درحالی است که خانواده شماری از فرماندهان شهید دوران جنگ- مانند خانواده سردار همت، خانواده سردار باکری و...- نه تنها متمایل و طرفدار جنبش سبزاند، بلکه آشکارا از میرحسین موسوی حمایت می کنند. این واقعیت که بسیاری از فرماندهان دوران جنگ، به مدت 8 سال با میرحسین موسوی از نزدیک کار کرده اند و در انتخابات 22 خرداد شماری از همین فرماندهان به ستادهای انتخاباتی او پیوستند. برخی از همین فرماندهان پس از کودتا دستگیر و زندانی شده اند.
دو خبر و نامه تازه ای که سایت های خبری طرفدار جنبش سبز اخیرا آنها را منتشر کرده اند، برگ دیگری است از همین دفتر.
1- فرزند سردار پاسدار اسماعیل قاآنی، فرمانده نیروی هوائی سپاه، در مشهد دستگیر شده است. گفته می شود دستگیری وی به آن دلیل که هیچ نوع فعالیت سیاسی و دانشجوئی نداشته، با هدف فشار به پدرش صورت گرفته است که از جمله فرماندهان مخالف کودتای 22 خرداد در سپاه است. حتی گفته می شود که وی مانع به خیابان کشیدن نیروی هوائی سپاه برای سرکوب مردم شده است.
2- جواد ملیحی، در نامه ای که خطاب به دادستان عمومی و انقلاب تهران "دولت آبادی" نوشته، با اشاره به سوابق مبارزاتی مشترکی که پیش از انقلاب با وی داشته، نسبت به بازداشت و شکنجه فرزندش "علی ملیحی" اعتراض کرده است.
علی ملیحی روزنامه نگار و عضو شورای سیاستگذاری سازمان دانش آموختگان ایران است که در بازداشت کودتاچی ها می باشد.
او در نامه اش، از جمله می نویسد:
جناب آقای جعفری دولت آبادی
دادستان محترم تهران
با سلام و تحیات
شاید اگر به روزهای جوانیمان بازگردیم هردوی ما روزهایی را به خاطر بیاوریم که یا برای بدرقه و یا استقبال دوستانمان در برابر دیوارهای سترگ و درب سنگین اوین جمع می شدیم. هرگاه در آن زمان از برابر آن دیوار سرد و سخت می گذشتیم آرزویمان بود که روزی را شاهد باشیم تا آوار شوند و فرو ریزند بر سر استبداد و آزادی از پس آن پدیدار گردد و پایدار.
شاید یادتان باشد که با چه شور و نشاطی آزادی همرزمانمان را جشن می گرفتیم و با چه خشم و عصیانی شکنجه و شهادت یارانمان را دادخواهی می کردیم. نمی دانم به یاد دارید روزهایی را که رژیم شاهنشاهی در اوج اقتدار دسته دسته بهترین فرزندان این مرز و بوم را به همین زندان اوین می برد؟
آن دیوارهای سترگ و نام مخوف اوین هیچگاه نتوانست بقای رژیم شاهنشاهی را تضمین نماید.
اکنون که بنده و حضرتعالی 30 زمستان از آن روزها را از سر گذرانده ایم در دو جایگاه متفاوت هستیم که بی شک در آن روزها هیچکدام فکرش را نیز نمی کردیم.
شما در پس همه این سالها دادستان باشید و من دادخواه، با حکم شما فرزندم در همان اوین باشد و من برای آزادیش در پای همان دیوارهای سرد و بی روح. هیچ نمی دانستم که پس از 30 سال باز هم باید در پای همان دیوارها و همان در باشم، روزی برای آزادی همرزم امروز برای آزادی فرزندم.
اگر شما فقط چند بار نام فرزندم علی ملیحی فرزند جواد ساکن بند 240 سلول انفرادی را شنیده اید من 27 سال است که او را می شناسم اندیشه اش در دامان مادری آموزگار و پدری شاید انقلابی پرورده شده است اندیشه ای که نه من و نه شما نمی توانیم بر رد آن حتی واژه ای بیان نمایم. 27 سال است که نظام جمهوری اسلامی تربیت فرزندم را بر عهده داشته است او میراث دار اندیشه های نسل بنده و شماست. گواهی می دهم دغدغه های او همان است که بسیاری از دوستان و خویشانمان را در آن سالها در پس همین دیوارها و دری که اکنون با حکم شما باز و بسته می شود را به سبب آن چشم در راه بودیم. گواهی می دهم دغدغه های فرزندم علی همان است که بسیاری را مردانه در سالهای کودکی فرزندم مفتخر به نام شهید و جانباز و رزمنده و آزاده و ایثارگر کرد و خوشا آنکه حضرتعالی نیز در این رهگذر در راه اعتلای وطن و صیانت از آزادی ملت به صفت جانبازی مفتخر گشتید.
30 سال پیش قرارمان این نبود که در چنین روزی فرزندانمان را به بند بکشیم و زیر ضربات مشت و لگد بازجو ببریم و پدران و مادران کهنسال را گریان و نالان در پای دیوارهای لرزان اوین به نظاره نشینیم، دسته دسته دانشجویان را از سر کلاس درس به سلول انفرادی ببریم و وکلای ایشان را از پشت در زندان برانیم و بازجو آن کند که می خواهد آن گوید که دیوار از شرم فرو ریزد و برای فرزندانمان که دربند وامانده اند راهی نماند جز اعتصاب غذا.
قاطعانه می گویم بیش از یک ماه فرزندم علی در انفرادی بند 240 در بند است در روزهای نخست بازجویی در برابر اصرار غیرقانونی بازجو جهت قبول اتهامات واهی قانونا مقاومت می کند و به همین علت توسط بازجویش به شدت ضرب و شتم می شود و در جهت تظلم و اعتراض چهار روز را دست به اعتصاب غذا می زند.
ناباورانه می بینیم همه آنچه را که نبایست ببینیم. حالیه اشک در چشم و خشم در دل و آه بر لب در برابر این سی سال نشسته ام و سرانجام کار را می نگرم.
در پایان لازم می دانم در کمال صحت عقل و آزادی و اختیار اقرار کنم که به قول مشهور اقرار العقلاء علی انفسهم جایز بل نافذ اینجانب جواد ملیحی پدر علی ملیحی اقرار می کنم من نیز در جرم فرزندم شریک هستم و همان را می اندیشم که او می اندیشد و اگر او را به این جرم بازداشت نموده اید شایسته و بایسته است به استناد وظیفه شرعی و قانونی مستندا به این اقرار من را نیز همراه او به بند بکشید. باشد تا راه سی سال پیش رفته را دوباره روم با این تفاوت که اینبار من در همان راهم و شما.... .
No comments:
Post a Comment