عبدالکریم سروش، روشنفکر دینی و فعال سیاسی که در خارج از ایران به سر میبرد، در نامهای بهخامنهای خطاب به او نوشت که «جامه ریاست و ولایت را بر اندام شما نیک نبریدهاند» و بنابراین خود ردای ناباندام ریاست را از تن بیرون کن و چون آدم ابوالبشر کلمات توبه را بر زبان آر.
بخشهایی از نامه وی :
نطق چهاردهم خرداد هزار و سیصدو هشتاد و نه شما را همه شنیدیم. خطابهای پر خطا بود. لغزشهای ذهنی و زبانی در آن موج میزد. نشان از فتور در قوه ناطقه داشت. خطیب زبر دست ما که در دوران سیساله پس از انقلاب به چالاکی از همه سخنوران پیشی گرفته بود، آن روز، سخت آشفته و ناتوان مینمود. در سخناش نه سحر بلاغت بود نه شهد عبارت، نه کمال معنا نه جمال صورت. صفرای غضب، پروای ادب را از او ستانده بود. چندان که ذهن آشفته بر زبان خفتهاش شلاق میزد مرکب سخن رام نمیشد. کلمات سرکش و بیوقار از قفس مغز بیرون میجستند و بر شاخ زبان مینشستند.....
و اینک ای «رهبر معظم» ! من به شما میگویم که فرمان هبوط صادر شده و از آسمان به زمین رسیده است. بهشت ولایت دیگر جای شما نیست. صدای آدمیان صدای خداست. آیا صدای خدا را نمیشنوید؟
خوشتر آن است که مقام رهبری خود لبیک گویان ردای ناباندام ریاست را از تن بیرون کند و چون آدم ابوالبشر کلمات توبه را بر زبان آرد و از بهشت آسمانی ولایت آرام بر زمین رعیت بنشیند و با حوای خود آسوده زندگی کند و برادرکشی هابیل و قابیل را ببیند و رازدان تاریخ شود. بدین سان، دست کم، خطیبی باقی میماند تا فارغ از سودای ریاست به ارشاد و موعظت بپردازد و به عهد امانت وفا کند، مگر دیگر بار با کرامت و رخصت مردم در «مسجد کرامت» تردد کند و به شکرانه سلامت «درویشان بینوا را تفقّد کند».
یا خفتگان مجلس خبرگان سر از خواب غفلت برآورند و بند اسارت بشکنند و روزگار ولایت جایره را به سر آورند. ولی آیا امید بستن به سرد مزاجان گرمخانه خبرگان، که مشاطگان قدرتاند و رطبخوردگان ولایت، آب به غربال پیمودن و گره بر باد زدن نیست؟
اما آن جریده دریده نگونبخت که گوشبهفرمان بیت رهبری است وقتی جعل خبر کرد و مرا «مرتد» شمرد، دانستم که پا را از گلیم غصبی خویش درازتر کرده است. منتظر نشستم تا از بیت ولایت اشارتی رود و فرمان «استرداد ارتداد» صادر شود. چون میدانستم که رهبری حکم تکفیر و ارتداد را از شؤون ولایت میداند و بولفضولی دیگران را در این امر ولایی حتا اگر فقیهان و مراجع باشند، نه به خاطر عدالت بل به خاطر ولایت، تحمل نمیکند.
چنین شد و آن نگون بختان وادار به تکذیب شدند و کذب بر کذب انباشتند و پلیدی نخستین را به پلیدی دیگر شستند و بر آن اسکناس هفتصد تومانی که با تقلبی ابلهانه جعل کرده بودند مهر باطله زدند.
«ولی امر مسلمین» باید پریشان شود و گریبان چاک کند که بزهای لنگ، پیشاپیش گله میروند و برتر از سلطان، فرس میرانند و خادماند و مخدومی میکنند. و بداند که دیری نخواهد گذشت که شاخ گستاخ این دشمنان خانگی جامه و عمامه ولایت را هم بدرد و تاج سلطنت را بشکند و روزگار امارت را تباه کند. هلا تا کار را از دستش بیرون نیاوردهاند گریبان خود را از دستشان بیرون آورد و ایرانی را از هلاکت و سلطانی را ازسوء سیاست برهاند. «صبا گر چاره داری وقت وقت است».
نظرات خوانندگان
نوشته شده در تاريخ سی ام خرداد ۱۳۸۹ برابر با بيستم ژوئن ۲۰۱۰ ، 10:46:58 توسط ببینمت بهت میگم
جزو ولزکردنت منوکشته بدبخت عقده ای توکه آرزوهات رو به گورمیبری وکسانی که امروزبه خاطراراجیفت برات سوت وکف می زنن فرداسرگورت یه تف!!!! هم نمی ندازن حداقل خیلی به خودت فشارنیارو لفظ نیا.ساده بنویس بذار وباسیلت نزنه بیرون جیگگگگگگگر
نوشته شده در تاريخ سی ام خرداد ۱۳۸۹ برابر با بيستم ژوئن ۲۰۱۰ ، 10:07:20 توسط سبز سرخ
نامه سروش به خامنه ای : بهشت ولایت دیگر جای شما نیست. گويا تا به حال بهشت ولايت جاي خميني و خامنه اي بوده و از حالا با بيانيه اين آقا ديگر نيست. فريبكاري بس است. زنده باد آزادي.
نوشته شده در تاريخ سی ام خرداد ۱۳۸۹ برابر با بيستم ژوئن ۲۰۱۰ ، 09:57:19 توسط خسرو
و جالبتر و قابل توجه تر اينكه امثال اين چرند نويس خائن كه دانشگاها رو به اسم انقلاب فرهنگى به تعطيلى كشوند و نسخه نويس هرج و مرج ۵٧ بود براى اون دجال بى پدر و مادر متنفر از ايران بيسواد خمينى , سر از كشور شيطان بزرگ و امپرياليست جهانخوار در مياورند و هر از چند گاهى شر و ورى مينويسند بسان مرده اى كه تا وقت دفن گاهن بادى ازش خارج ميشه! بيشرف خائن بورسيه گرفته دوران به قول امثال تو عوضى طاغوت چرا به جاى مريلند امريكا نرفتى موگاديشوى سومالى از اونجا... ز ول بدى آشغال؟ چرا همه شما كلاشهاى عوام فريب تو امريكا و كانادا و انگلستان به چرا مشغوليد؟ علفهاى كشورهاى توليد كنندتون شيرينتره نه؟ كور خوندى اگر فكر كردى با اين مزخرفات صد من يه غازت به وقت انتقام قسر در ميرى! خيانت امثال تو اون جانی يزدى تا دنيا دنياست فراموش نميشه تاوانش رو هم پس ميديد, حتم بدون ! حالا زاهد و مردم دوست شده اين ...سياسى!
نوشته شده در تاريخ سی ام خرداد ۱۳۸۹ برابر با بيستم ژوئن ۲۰۱۰ ، 09:13:08 توسط كارگر.محارب
روشنفكر؟!دينى؟؟مگرديندار.آنهم ازنوع اسلامى اجازه داشتن انديشه آزاد دارد؟پس آيه هركس غير اسلام دينى بگزيند ازاوپذيرفته نيست و او در آخرت زيانكار است.يا دين نزد الله فقط اسلام است.يا از غير مسلمين دوست نگيريد يا امثال آن.چيست؟استعاره رذيلانه و كلمه بازى بيشرمانه همين.روشنفكردينى.يا روشنفكراسلامى.است.حالا جاى خوشبختيست.مصاحبه.مناظره و رجاله بازى اين ضدايرانى.حاج عبدالكريم سروش.كه مربوط به دستگيرى.شكنجه و كشتن دانشگاهيان و تخريب و بستن دانشگاهها توسط بسيجيان به سردستگى همين حاج سروش جعل الله كراماته.باعنوان دروغين انقلاب فرهنگى كه تئوريسينش نيز همين جانى بود و به خمينى خبيث توصيه كرد.درهمين پيك ايران پخش گرديد.
نوشته شده در تاريخ سی ام خرداد ۱۳۸۹ برابر با بيستم ژوئن ۲۰۱۰ ، 09:02:00 توسط حسنقلي
دوست عزيز، منظور ايشان تمرين آيين نگارش و سجعنويسي است (آن هم در سطح بسيار متوسط، همسطح با ملغمهاي که ايشان از فلسفه در ذهن خود دارند). چون اگر اين نوشته را به فارسي معمولي ترجمه کنيم چيزي ميشود در حد همين کامنتهايي که صدها از آن را ما بدون هيچ ادعايي توي همين ستونها مينويسيم.
نوشته شده در تاريخ سی ام خرداد ۱۳۸۹ برابر با بيستم ژوئن ۲۰۱۰ ، 07:46:37 توسط اسفراينى
ضمن لعنت چند هزار باره بر تماميت رژيم ولايى آخوندى حاكم بر وطن٠منظور جناب عبدالكريم سروش از نگارش اين سطور چيست؟ دلخورى و آزردگى خاطر از نسبت ارتداد كيهان شريعتمدارى(آن جريده دريده نگون بخت!) به ايشان و عدم استرداد ارتداد از سوى بيت ولايت؟؟؟ يا اذعان به باطل بودن نظامى كه در زمان حيات امام دجالان خود ايشان از تئوريسينهاى به نام آن بودند؟؟؟ از راهنمايى و توضيح دوستان پيشاپيش قدردانى ميكنم٠
No comments:
Post a Comment