یک برگ از پرونده احمدی نژاد
دکتر محمد سامی
نخستین قربانی قتل های زنجیره ای
در کارنامه احمدی نژاد، دو ترور مهم ثبت است. نخست ترور فجیع دکتر سامی در مطبش با کارد قصابی و دوم ترور عبدالرحمان قاسملو رهبر حزب دمکرات کردستان ایران که در پایتخت اطریش "وین" هنگام مذاکره بر سر پایان جنگ داخلی درکردستان با واسطه های اعزامی از جمهوری اسلامی به رگبار گلوله بسته شد. هم در ترور سامی و هم ترور قاسملو از احمدی نژاد بعنوان چهره ای که در سایه این دو ترور حرکت کرد یاد می شود. در ترور سامی، عامل ترور، به گفته همسرش، پس از گفتگوئی تلفنی با احمدی نژاد به قصد قتل سامی از خانه خارج می شود. در ترور قاسملو نیز احمدی نژاد انتقال دهنده سلاح به عاملین ترور و مامور حفاظت امنیتی از خانه محل مذاکره و ترور در همان ساعت حادثه بوده است.
درباره او، حداقل در این دو مورد بصورت شفاف بارها افشاگری شده است، گرچه از حوادث دیگری مانند اعدام های دهه 1360 در زندان اوین نیز یاد می شود، اما این گفته ها، به استواری آنچه که درباره ترور سامی و قاسملو گفته می شود نیست!
دکتر سامی از انقلابیون مذهبی پیش از انقلاب بود که دوران نسبتا طولانی زندان های شاه را نیز تجربه کرده بود. بعد از انقلاب وزیر بهداشت دولت مهندس بازرگان شد و سپس از حکومت و دولت فاصله گرفت. درتمام این دوران رابطه خویش را با آیت الله منتظری حفظ کرد. با وی از زندان های شاه آشنا بود. دکتر سامی در تمام سالهای پس از انقلاب پزشک مخصوص آیت الله منتظری باقی ماند و هر ازگاهی به دیدار وی می رفت. حتی در دورانی که آیت الله منتظری خانه نشین شده و مگسان دور شیرینی – از جمله خامنه ای و هاشمی و کروبی و ...- از اطراف او پراکنده شده بودند به دیدار و عیادت او می رفت. از جمله دلائل فتوای قتل او که هنوز صادر کننده آن در پشت پرده ابهام است اما مامور اجرای آن مشخص – احمدی نژاد- همین پایداری و دیدارها بود.
آنچه را می خوانید بخش اندکی از سوابق مبارزاتی و شخصیت دکتر سامی است که دوست دیرینه اش دکتر حبیب الله پیمان مدتی قبل نوشته و منتشر کرده است. این نوشته را خلاصه کرده ایم که در ادامه می خوانید، با این یادآوری که دکتر سامی نخستین و یا از نخستین قربانیان قتل های زنجیره ای بود:
دهه بیست 1300 خورشیدی ، توفان برآمده از دومین جنگ جهانی ، به رغم همه تمهیدها و پرهیزها، مرزهای ایران زمین را درنوردید و سپاهان روس و انگلیس از شمال و جنوب به کشورمان هجوم آوردند و بدون مواجهه با مقاومت قابل توجهی ، خود را به تهران رساندند. ارتش پوشالی شاه ساخته، تنها به درد نگاهبانی از کاخ های سلطنتی و حراست از حکومت خودکامه در برابر اعتراضات و مخالفتهای مردم در داخل کشور می خورد. ارتش ملی و برآمده از خواست و اراده مردم نبود تا انگیزه ای برای مقابله با دشمنان خارجی داشته باشد. نظام دیکتاتوری نوکر پرور از معدود افسران و یا سربازان وطن دوست و با شهامت ایرانی، هر نوع امکان تحرک، ابراز وجود و رای و تاثیرگذاری در سرنوشت کشور را سلب کرده بود. از همان ها که در همان ساعات نخستین هجوم ارتش های متتفقین و بی اعتنا به دستورات مقامات ما فوق، در دفاع از خاک میهن رشادت ها از خود نشان دادند.
این طوفان سهمگین همراه با بازمانده استقلال کشور، بساط دیکتاتور وقت را نیز برچید و با خود برد. شاه هر چند با حمایت انگلیس ها به قدرت رسیده بود، اما در درون از تناقض دردناک میان تمایل به خودکامگی و استقلال رای از یک سو و اجبار به تبعیت از برابر کسانی که او را در نشاندن بر تخت پادشاهی کشور کهنسال ایران یاری کرده بودند، رنج می برد. چرا که سرنوشت و فرجام کار خود را هم چنان در ید قدرت آنان می دید. بنا به همان رابطه اودیپی میان پدر و پسر، و رقابت بر سر تسلط و تملک انحصاری بر "مام" میهن ، از آنان هم می ترسید و حساب می برد و هم نفرت داشت. به همین خاطر وقتی حضور پر قدرت آلمان ها (دشمن و رقیب خطرناک و دیرین انگلیس ها) را در افق سیاست ایران مشاهده کرد، از روی خامی، آن را فرصتی طلایی برای فاصله گرفتن از حامی پیشین – انگلیس- ارزیابی نمود. غافل از آن که با نداشتن هر گونه پایگاه و حمایت مردمی و مشروعیت سیاسی و دشمنی و نفرتی که در اثر سالها خشونت و بی رحمی و مصادره اموال و اراضی مردم و حبس و تبعید و زندان و شکنجه و اعدام آزادیخواهان، بر ضد خود برانگیخته بود.
پناه بردن به آلمان که رقیب سرسخت انگلیس و در شرف جنگ با آن بود، پر مخاطره و نوعی خودکشی محسوب می شد. چنان که وقتی تصمیم به عزل وی گرفتند، بدون کمترین مقاومتی ناگزیر شد تاج و تخت را با خواری رها کند و کوتاه زمانی تبعید از وطن و اقامت در جزیره ای دور افتاده در جنوب آفریقا را گردن نهد، تا سرنوشت او نیز عبرتی شود برای خودکامگانی که از آن پس می آیند، فاعتبروا یا اولی الابصار!
با دور شدن سایه سنگین و خفقان آور دیکتاتوری از آسمان میهن، مردمی که مدت بیست سال فریاد و نفس در سینه حبس کرده و مجبور به فرو خوردن خشم و پنهان داشتن نفرت و سرپوش نهادن بر رنج حاصل از آنهمه تحقیر و خشونت شده بود، غبار یاس و دلمردگی از چهر شستند. به شور و شوق زندگی در آزادی و استقلال که از اعماق وجدانشان زبانه می کشید، پاسخ مثبت دادند. امیدها و آرزوهای برآمده از جنبش مشروطیت که خشونت و خفقان دیکتاتوری بیست ساله آنها را در دلها مدفون کرده بود، دوباره جان گرفتند. مردم از خانه ها بیرون زدند.
مهربانانه به یکدیگر سلام گفتند و دستها به نشانه دوستی و همدلی و دعوت به همبستگی به سوی هم دراز کردند، عوارض مادی و سیاسی و اخلاقی ، بیست سال دیکتاتوری و مداخلات استعماری و حاکمیت یک اشرافیت پوسیده و وابسته، که اکنون زیر فشار اشغالگران ده چندان شده بود، همه جا به چشم می خورد. فقر و بیکاری و گرسنگی ، بیداد می کرد. اشغالگران دست به دست محتکران و رهزنان داخلی و اشرافیت فاسد حاکم و خوانین و بزرگ مالکان و جسم و روح مردم را در تنگنا گذاشته ، میلیونها مردم در سراسر کشور خسته و رنجور از محرومیت ها و مصائب بی شمار در طلب راه نجاتی از آن وضع دردناک، به هر سوی نگریستند.
تابش دوباره آفتاب آزادی سرما و فسردگی را از دلها می زدود و آزادیخواهان جان بدر برده از تیغ استبداد و رسته از بند زندان و تبعید را برای کوششی دیگر در جهت تحقق آزادی و عدالت بر سر شوق می آورد.
پرچم هایی به رنگ گفتمان ها و مکتب های برآمده از شرق و غرب اروپا با گرایش هایی به چپ یا راست، برافراشته شدند و تشنگان آزادی و عدالت را به اتحاد و مبارزه فراخواندند. از آن میان ندای محمد نخشب ، گروه یاران وی در نهضت خداپرستان سوسیالیست، برای نسل جوانی که در حوزه جاذبه خداجویی و وطن خواهی می زیستند و از این خاستگاه در طلب آزادی و عدالت و ترقی و سربلندی بودند، طراوت و تازگی دلپذیری داشت.
با اتمام دوره تحصیلات دبیرستانی، من از شیراز و کاظم سامی از مشهد تقریبا همزمان وارد دانشگاه تهران شدیم . نخستین دیدار و آشنایی ما در خانه نخشب بود. در آن لحظه میان ما پیوندی از همفکری و دوستی پدید آمد که نه فقط تا زنده بود، بلکه بعد از شهادت وی و تا به امروز ادامه یافته است. ابتدا افق مشترک فکری و سیاسی بود که ما را به هم نزدیک و همراه ساخت . کسی که با سامی آشنا می شد و چندی با او درآمد و شد ، دوستی یا همکاری قرار می گرفت، چنان زیر تاثیر خلق و خوی انسانی و صمیمیت و سرزندگی و رفتار شادش قرار می گرفت که به سختی ممکن بود او را از یاد ببرد.
در کوره حوادث تلخ و شیرین و فراز و فرود نهضت ملی ایران به رهبری دکتر مصدق تجربه آموخت و آبدیده گشت.
کارنامه دکتر سامی و نظایر او به عنوان اعضای نخستین دولت بعد از انقلاب، گواه این مدعاست که آنان در وهله اول شخصیت هایی اخلاق مدار بودند که عهده دار مسولیت های اجرایی شدند.
در سالهای زندان و پس از زندان که مبارزان شرایط بسیار سختی را می گذراندند و نیاز بیشتری به همدردی و یاری و دلسوزی داشتند، صمیمیت و مهربانی و دردمندی دکتر سامی نمود بیشتری پیدا کرد. انبوهی از آشنایان را مجذوب او شدند. در کنار و در بالین هر کس و در هر جا که روحی آزرده و قلبی دردمند داشت حاضر می شد.
صادق تر از آن بود که وقتی حس کرد در مقام وزارت بهداشت دولت انقلاب نمی تواند مستقل و آزاد بنابر معیارهای فکری و اخلاقی اش عمل کند، در تصمیم به کناره گیری درنگ نماید. و یا به محض مشاهده بروز انحراف از مسیر میثاق های انقلاب از انتقاد و هشدار و اقدام برای اصلاح سرباز زنند.
به همان اندازه که شخصیت انسانی، منش پاک و مهربان و خیرخواه و روحیه شاد و ایثارگر او، دوستان مشفق و علاقمندان برای بسیاری را به سوی او جلب و دلهای زیادی را مشتاق و شیفته او نمود، بدخواهانی از میان فرصت طلبان فریبکار و افراد کوردل و تاریک اندیش نیز بر ضد وی برانگیخت . انجمن کردند و چون دریافتند که در عرصه تعامل و رقابت فکری و اخلاقی از آنان کاری ساخته نیست و کالای قابل عرضه در بازار اندیشه و اخلاق ندارند، آسان تر آن دیدند که مغزها را متلاشی کنند، تا اساسا فکری تولید نشود و طنین حقیقت ، سکوت را برهم نزند و خواب زدگان را بیدار نکند تا هشیار و مراقب رهزنان شوند. دکتر سامی نخستین حلقه از زنجیره روشنفکرانی بود که می باید مغزشان از فکر کردن و قلبشان از تپیدن و مهر ورزیدن باز می ایستاد.
No comments:
Post a Comment