دفتر خاطرات ما”- به بهانه مصاحبه با مادر مجيد دري
دفتر خاطرات ما اما مشحون ازدرد و رنج و شادي و شور و شيدايي است. زيبايي و شادابي،عشق به زندگي ،آنگاه كه نخواستيم به پلشتي بيالايندش! و خنده و لبخند، آنگاه كه نخواستيم روي لبانمان جراحي اش كنند!دفتر و كتابي مملو از بغض،گريه وفرياد شكسته در گلو،غم و شادي،وغريو و فرياد پيروزي، استقامت و ايستادگي است!
اما،ما كيستيم؟ ما فريادهاي در گلو خفه شده ترانه ايم، كه بيگناه او را شريرانه مورد تجاوز قرار دادند و عاقبت جسم بيجانش را چون ققنوس در آتش سوختند!
ما كيستم؟ نگاه مظلومانه ندا،در حين به خاك افتادنش!آنگاه كه تير بر سينه و گلويش نشست، او با چشماني باز همه ما را نظاره ميكرد و هنوز هم نظاره گر ماست!.
ما كيستيم؟،خون ِفواره شده ، در صورت تير خورده علي حسن پور و قلب شكافته شده محرم،فرق شكسته امير ارشد تاجمير و مهدي فرهادي فر!
ما كيستيم؟ سر و صورتِ شكافته شده و متورم حسين اختر زند كه در بالاي تراست او را به پايين پرت كرده و در جا به شهادت رساندند!
ما كيستيم،قلبِ شكافته شده رامين رمضاني،همو كه با گلوله هاي جانيان به شهادت رسيد!
ما كيستيم؟چشمِ در انتظار، شبنم سهرابي، كه در زير چرخهاي جنايتكارانه نيروي انتظامي باز ماند و به ياد دختر خردسالش بود كه چه آينده اي خواهد داشت؟!
ما كيستيم؟ فرياد سهراب اعرابي ، محمود محبي 19 و اشكان سهرابي و حسام حنيفه 20ساله ، بر عليه ظلم!،نگاه مظلومانه شاهرخ رحماني!،بدن له شده امير جوادي فر در كهريزك!
ما كيستيم؟قلب و بدن پاره شده داوود صدري با گلوله هاي بسيج، آنگاه كه با نگاهي آتشين جان باخت!
ماكيستيم؟نگاه شوخ و شنگ كاوه سبز علي پور و مهرباني هايش با همه براي سر حال نگاهداشتن آنان
ماكيستيم؟چشمان در انتظار مشتري،براي امرار معاش سعيد عباسي،فروشنده كفش و كيف!
ماكيستيم؟ چشمان منتظر مادر سعيد اسماعيلي خان ببين،كارگر كارخانه در جاده كرج كه با باتوم فرقش را ضربه زدند!
ما كيستيم؟مادر سرور برومند و دخترش فاطمه،همانهايي كه بي هيچ گناهي نشسته در خانه به گلوله بسته شدند!
ما كيستيم؟خون لخته بسته در قفسه سينه رامين آقا زاده قهرماني كه بر اثر شكنجه و آويزان نمودنش در زندان چند روزي دوام نياورد و جان باخت!
ما كيستيم؟چشمان هراس آلود كاوه مير اسداللهي، هنگامي كه اصابت گلوله بر بدن مادرش، فاطمه سمسار پور را نظاره ميكرد!
ما كيستيم؟بدن له و لورده شده فرزاد جشني كه براي امرار معاش خود و خانواده اش به پايتخت آمده بود!
ما كيستيم؟صداي ساز تنبور كيانوش و لحظات عشق به زندگي و پرندگان و گياهان و طبيعت، موقعي كه او پرندگان را دانه ميداد و كوهستان را صفا ميبخشيد!
ما كيستيم؟فرياد اعتراض محسن روح الاميني و محمد كامراني ، كه در زير شكنجه ناجوانمردان در كهريزك با خشم ميگفتند كه شما جنايتكاريد و مسلمان نيستيد!
ما كيستيم؟ نگاه مهربانانه و كمك به مستمندان و اقوام محمد راسخي نيا به همه اهل محل، كه همه با ياد عباس،او را باب الهوائج ميخواندند!
ما كيستيم،آنكه در روز مبعث زاده شده !و در روز عاشورا به تير اشقياي دوران فرقش شكافت!،مصطفي كريم بيگي، همو كه مادرش نام ”برگزيده” را بياد محمد مصطفي بر اوگذاشت!
ما كيستيم؟ فرياد و ضجه قلب نيمه ايستاده در ميان خون فرزند،ما نگاه مجنون وار پدر جانباخته،”محمد جواد پرنداخت” هستيم،موقعي كه در ميان خونش وقتي كه او را از بلنداي پل به پايين پرت كردند و در جا جانباخت و در خون خود غسل نمود! نه!،ما اصلاً همان” خون او” كه در امتداد عاشورا يعني ”خون خدا” و خون همه جانباختگان بر عليه ظلم در كل تاريخ هستيم!
خلاصه اينكه ما كيستيم؟ما محمودها،مجتبي ها،مصطفي ها و مسعودها .... هاي ديگريم!
ما البته صداي شلاق بر بدن بازداشتي ها و زندانيان و فعالين حقوق بشريم.ما لحظات قطره قطره آب شدن زندانيان در اعتصابيم كه بدون هيچ قانوني آنان را در اسارت حبس نموده اند.
ما نگاه فرزندان همين زندانيان در پشت شيشه هاي كابين، در حين ملاقاتيم.!
ما شب بيداري مادران در راهيم، كه براي ديدار و ملاقات فرزندان زنداني بيگناهشان، بايستي 36 ساعت در ميان قطار و اتوبوس چمپاته زده و زانو بغل كنند و در سوز و سرما و هزار مشكلات ديگر طي طريق كنند، تا اينكه يك نيم ساعتي فرزند دلبندشان را ببينيد.آري مادر مجيد ميگفت كه چه كنم! نميتوانم نروم،او را اگر به ” كوه قاف” هم ببرند من ميروم و او را مي بينم!
اما ما فرياد همه آنانيم.،به همين دليل هم،هميشه و در همه حال ميخواهيم كه اين فرياد باقي بماند!
مجيد دري در نامه اش در زندان بهبهان نوشته بود كه
چه كسچه کسي مي خواهد
من و تو ما نشويم؟!
خانه اش ويران باد…
آري دفتر خاطرات مجيد را كه در قوطي شير ميخواست به بيرون از زندان بفرستد، مأموران پركينه نگهداشته و شايد هم كه از بين بردند،اما ما همه، من و شما و همه ما خود دفتر خاطراتيم.!
اين ماييم كه بايستي هميشه ياد آنان را گرامي بداريم و وظيفه و وجدان انساني ماست كه هميشه فرياد آنان باشيم و هميار خانواده ها و مادران داغدار و پريشان احوالشان.!
مجيد در نامه اش نوشته بود:
به نام آزادي که هرگاه گلويي يک بار طعمش را چشيد،حبس و تبعيد و اعدام و زنجير برايش بياثر ميشود.
سلام بر آزادي!سلام بر خونهاي پاکي که به پايت ريختند و سرهاي والايي که به راهت رفتند و عمرهايي که در آبياري درختت سپري گشت.
چندي پيش يعني صبح روز شنبه از اوين به زندان بهبهان آوردندم. حکمم محارب بود و در بيدادگاه قاضي پيرعباسي نامي که حتي اجازه دفاع به من و وکلايم را نداد محکوم شدم.
مصاديق حکم محاربهام تن هر انساني را ميلرزاند! محارب شدم از آنرو که نخواستم ونتوانستم حيواني زندگي کنم .اگر دفاع از حق تحصيل که حق مسلم و غير قابل انکار هر فردي حرب است، من محاربم! اگر کمک به زندانيان سياسي و تفقد و دلجويي از خانوادههايشان حرب است، من يک محاربم و اگر جمعآوري اسامي کشتهشدگان و بازداشتشدگان و گرفتن وکيل براي کساني که معلوم نيست توسط چه کسي، کجا و چرا دستگير شدهاند حرب است، من يک محاربم. باري! من يک محاربم و در هر زمان و هر مکان به محارب بودن خود ميبالم و افتخار ميکنم که اين جنگ آيا شرف ندارد به صد صلح؟!
بله اين دفتركه نه! ”سينه خاطرات” هميشه باقي است و هميشه و هر لحظه كلمه به كلمه آن خود گوياي يك حقيقت است كه” ظلم ماندني نيست”!.پس ما مجدداً به كوردلان ميگوييم ما را از چه ميترسانيد! ما در كنار اين مردم ايستاده ايم و نام و ياد و عزمشان را فرياد ميزنيم!
ما به سراغ مادر مجيد رفته و صحبت كوتاهي با او داشتيم كه آنرا در ذيل مياوريم
”وحيد صالحي”
آنچه در زير ميخوانيد مصاحبه كوتاهي با مادر دانشجوي زنداني مجيد دري است :
- سلام مادر , حال شما خوب است ؟
- سلام , متشكرم , خيلي ممنون از اينكه به ياد ما هستيد و احوال ما را ميپرسيد،راستش الان خوب نيستم،.مريض احوال هستم،اما ميگذرانيم.
-آيا شما از مجيد خبري داريد چه زمانهاي ميتوانيد براي ديدار او برويد , مرخصي به او ميدهند ؟
-بحمدالله مجيد خيلي خوب است،روحيه اش كه عالي است و هميشه روحيه اش خوب بوده،هر از چند وقت يكبار تماس ميگيرد،مشكل عينك داشت كه گفت شماره عينكش را داده است تا برايش در آنجا اقدام كنند و بگيرند،اما نميدانيم حل شده ايا خير؟ روزهاي چهارشنبه معمولا ملاقات است، ميدانيد كه خيلي مسير طولاني است ،حدوداً 1300 كيلومتر راه رفت و 1300 كيلومتر راه برگشت است و ما واقعاً خسته ميشويم،بچه ها كه نميتوانند مستمر بيايند،من هم هر بار رفته و برگشته ام مريض شدم،رفتم دكتر و بيمارستان و توي خونه بستري بودم كه بهتر شدم،اما به ديدارش ميروم،چكار كنم،او بچه من است نميتوانم كه او را نبينم.
.در رابطه با مرخصي , ما كه بارها و بارها براي درخواست مرخصي اقدام كرده ايم و خودم چندين بار براي مرخصي او تقاضا داده ام،ميدانيد كه همه امورات مجيد در دادستاني تهران دنبال ميشود و فقط در بهبهان زنداني است،من خودم چندين بار به دادستاني نامه براي مرخصي داده ام،او الان 1.5 سال است كه زندان است و مرخصي نيامده ،اما هر بار كه اقدام ميكنم،ميگويند باشد شما برويد، ما استعلام ميكنيم،اگر قرار شد كه براي مرخصي بيايد به شما زنگ زده و ميگوييم،اما تا كنون هيچكس حتي يكبارهم پاسخ مرا نداد.حتي قبل از بردنش به بهبهان هم ما خيلي تلاش كرديم كه او را نبرند،چندين جا نامه نوشته و بردم به دادستاني،دادگستري،قوه قضاييه همه جا دادم كه نبريد و.. اما كسي گوش نداد و بردند.
مادر گفت مجيد سه وكيل داشت،خانم محمدي،آقاي اولياي فر و اقاي مشكاتي ،حتي به وكليش نيز داديم كه اقدام كند،اما اصلاً مورد توجه قرار نميگيرد،اين حرفها كه اينجا نيست،وكيلش حتي در قبل از دادگاه هم او را نديده بود،خانم محمدي او را فقط در موقع دادگاه ديده است،سه وكيل داشت،كه يكي آقاي اوليايي فر بود كه الان خودش زندان است و به خانم محمدي هم جوابي نميدهند.
مدارك مجيد را هم به ما نداده اند،حتي حكم او را هم به ما نداده اند كه داشته باشيم.
الان هم هر جا ميرويم كه كار مجيد را دنبال كنيم،مدارك او را ميخواهند،ديروز قوه قضايي يا دادستان رفته بودم،گفتند كه مداركش را بدهيد،اما هيچ مدركي دست ما نيست و به ما نميدهند،گفتيم كه مدرك دست ما نيست. وسايل مجيد را و مدارك مانند حساب پس انداز،شناسنامه،كارت شناسايي،كارت ملي و...كه از سر كارش برده اند را چندين بار خواسته ايم،اما هيچكس پاسخگو نيست و هر كس يك حرفي ميزند و يكبار ميگويند به اينجا برود،يكبار ميگويند برو آنجا و ... فقط ما را ميخواهند خسته كنند و هيچي ،حتي به وكيلش خانم محمدي هم هيچ پاسخي در اين رابطه نميدهند كه اين وسايل و مدارك مجيد كجاست.حتي حكم مجيد را هم به ما نداده اند.! خودش حتي دو بار رفت تقاضا داد كه وسايلش را در زندان به ما بدهند كه هيچكس ترتيب اثر نداد
حتي رفتيم براي دستگاه موبايليش به احمدي نامي در دادسراي اوين مراجعه كرديم كه تحويل بگيريم،اما چيزي بدست ما ندادند.گفتند كه برويد ما برايتان تلفن ميزنيم كه تلفن هم تا كنون نزدند كه ببينيم اصلا مداركش كجا هست،وسيله هايش را كجا برده اند.
خانم محمدي هم چند بار گفتيم چند بار رفته نتيجه نگرفته و نميدانم بالاخره فعلاً چيزي در دست نداريم از مجيد
قبل از بردن به بهبهان حتي چند بار خانم محمدي نيز براي ملاقاتش مراجعه كرد كه هي مستمر اين روز و انروز ميكردند و آخرش هم بردند و او نديد و موفق نشده بود مجيد را ببيند،خلاصه اينكه امسال اصلا موفق به ديدارش نشده،اما نميدانم قبلا ديده است يا خير”
- مادر بعنوان مادر مجيد چه پيامي در دوران و ايام و روز دانشجو براي بچه هاي ديگر داريد ؟
- من خيلي حضور ذهن ندارم،پيام كه بجز صبر و استقامت چيز ديگري نميتوانيم داشته باشيم،تقاضاي آزادي بچه مون را داريم،راهمون دوره ،من و پدرش پير هستيم و نميتوانيم برويم،از اينكه همه كسانيكه تا كنون با ما همراهي كردند و اظهار همدردي با ما داشتند،همه خانواده ما با آنان اظهار قدر داني ميكنيم و اميدواريم كه همه آزاد بشوند و همه خوشحال شوند،مجيد هم بيايد،ما هم خوشحال ميشويم
مجيد الان كه زندان است،اينها ما را مجازات كرده اند كه اين همه راه را برويم و بيايم،البته براي او هم فرق دارد،اما نه به اون صورت!
- دراين نقطه از مصاحبه مادر شروع به گريه كرده و گفتند :
با اين رفتن و آمدن خواستند كه ما را آزار برسانند،او در زندان است ولي من مادر پير چكار بايستي بكنم،خيلي سخته،دلمون تنگ ميشه ،الان 25 روز است كه او را نديده ام،اينجا كه بود هر هفته يك ربع ميرفتم و او را ميديدم و ميامدم،الان با اين شرايط اصلاً توان رفتن و تردد ندارم،آنها با اينكارشان خواستند كه ما را اذيت كنند،هر وقت ميروم و ميايم مريض ميشوم،من مادرم،مجيد خودش ميدانست كه ما مشكل داريم ميگفت كه مادر نياييد،اما من گفتم،خير مجيد جان من مادر توهستم،اگر تو را روي كوه قاف هم بگذارند،من حتماً مستمر براي ديدارت ميايم،بالاخره اينها اين كار را با ما كرده اند،تو ناراحت نباش.
- با تشكر فراوان از وقتي كه در اختيار ما قرارد اديد . خدانگهدارتان .
- خواهش ميكنم مادر جان من از شما ممنونم كه همراهي ميكنيد و اسم مجيد را مياوريد كه فراموش نشود خيلي ممنونم از شما دستتان درد نكند
كانون حمايت از خانواده هاي جان باختگان و بازداشتي ها
No comments:
Post a Comment