محسن دگمه چی، بازاری سرشناس که به ده سال حبس تعزیری در زندان رجایی شهرمحکوم شده بود در حالی درگذشت که خانواده او از برگزاری مراسم ترحیم منع و مجبور به ترک منزل شخصی خود شدند.اینک مریم النگی، همسر او در مصاحبه با "روز" می گوید او را هم تهدید به بازداشت کرده اند.
خانم النگی پیش از این و مهرماه 88 بازداشت و بعد از 70 روز با قرار وثیقه آزاد شد. او می گوید بازداشت اش در راستای تحت فشار قرار دادن همسرش صورت گرفته بود.
آقای دگمه چی اولین زندانی سیاسی نیست که در زندان، به دلیل بیماری فوت میکند. پیش از او و طی سالهای گذشته، امیدرضا میرصیافی، وبلاگ نویس و امیرحسین حشمت ساران، دبیر کل جبهه اتحاد ملی ایران در زندان فوت شدند و نزدیکان آنها اعلام کردند "بی توجهی مسئولان زندان و عدم دریافت کمکهای پزشکی" از علل اصلی جان باختن آنها بوده است.
اکبر محمدی، فعال دانشجویی و ناخدا یکم البرز قاسمی شال از جمله دیگر زندانیان سیاسی بودند که طی سالهای گذشته در زندان جان باخته اند.
مسئولان زندان و مقامات قضایی تاکنون درباره جان باختن این زندانیان سیاسی در زندان هیچ توضیحی ارائه نداده اند.
مصاحبه "روز" با مریم النگی، همسر محسن دگمه چی را در ذیل بخوانید.
خانم دگمه چی 8 روز از درگذشت همسر شما می گذرد اما شما به منزل شخصی تان بازنگشته اید. چرا؟
روز تشییع پیکر همسرم از بهشت زهرا که می آمدم مرا بازداشت کردند و ابتدا تعهد گرفتند که هیچ مراسمی برای ختم برگزار نکنیم. به خانواده هم گفته بودند تااز خانه بیرون نروند و چراغ های آن خانه خاموش نشود مرا آزاد نمیکنند. وقتی آزادم کردند دیگر اجازه نداشتم به خانه برگردم و با پسرم به منزل خواهرم آمده ام.
چه کسانی شما را بازداشت کردند و به چه دلیل گفته اند نباید منزل تان باشید؟
از پلیس امنیت بودند؛ بعد از خاکسپاری، مرا بردند بعد هم پسرم را آوردند. مدارک یکی از بستگان را هم گرفته بودند و می گفتند باید تعهد دهید که هیچ مراسمی نگیرید. حدود 6 ساعت بازداشت بودم. یک بازجویی کامل انجام دادند درباره خودم، همسرم و خانواده ام و گفتند که تا از خانه بیرون نروید و چراغ های خانه خاموش و درها قفل نشود اینها ا آزاد نمی کنیم و بعد از گرفتن تعهد و... آزادم کردند. شاید می ترسیدند مردم به خانه ما بیایند یا ختمی برگزار شود؛ نمیدانم در هر صورت الان می ترسم به خانه ام برگردم چون تهدید کرده اند که برایم قرار بازداشت صادر میکنند.
شما پیش از این نیز مدتی بازداشت شده بودید. چه اتهامی به شما تفهیم کرده بودند؟
بله من 10 مهرماه 88 بازداشت و بعد از 70 روز یعنی 25 آذر ماه همان سال با قرار وثیقه آزاد شدم. اتهام اقدام علیه امنیت ملی را به من تفهیم کردند.
آیا شما فعالیت خاصی داشتید؟ این اتهام را بر چه مبنایی به شما وارد کرده اند؟
نه من هیچ فعالیتی نداشتم و این اتهام را رسما رد میکنم؛ در ارتباط با پرونده همسرم مرا بازداشت کرده بودند و میخواستند او را بیشتر تحت فشار قرار دهند.
"ارتباط با سازمان مجاهدین خلق و کمک مالی به خانواده های زندانیان سیاسی" دو اتهامی است که درباره همسر شما مطرح بوده، آیا شما و همسرتان این اتهام ها را قبول داشتید؟
درباره اتهام ارتباط با سازمان مجاهدین خلق به هیچ عنوان. من رسما اعلام میکنم که همسر من هیچ ارتباطی با این سازمان نداشت و این اتهام را به دلیل سابقه محکومیت سیاسی همسرم به او نسبت دادند. همسر من از زندانیان سیاسی دهه 60 بود و به اتهام هواداری سازمان مجاهدین خلق، بیش از 7 سال در حبس بود. او در دهه شصت محکومیت خود را کشید اما اکنون مجددا او را به همان اتهامی به زندان بردند و محاکمه کردند که قبلا و سالها پیش محکومیتش را کشیده و هزینه اش را داده بود. در اصل برای یک اتهام دو بار هزینه داد. اما درباره کمک مالی به خانواده های زندانیان سیاسی نیز باید بگویم همین مساله را نیز به مجاهدین خلق ربط دادند و گفتند که شما به خانواده های زندانیان مجاهدین کمک مالی میکردید. در حالیکه برای من که قبلا خود زندانی بوده و با درد و رنج زندانیان و خانواده هایشان آشنا بود اصلا فرقی نمی کند زندانی چه عقایدی دارد و متعلق و وابسته به کدام گروه سیاسی هست یا نیست. اما دادستان این کمک ها را داخلی حساب نمیکرد یعنی می گفت شما به سازمان مجاهدین خلق کمک کرده اید. در حالیکه کمک های همسرم فارغ از گرایش های سیاسی افراد به خانواده هایشان بوده است. حتی غیر از زندانیان سیاسی، به خانواده های عادی هم کمک میکرد. آدم خیری بود؛ وقتی می شنید دختر یتیمی در حال ازدواج است خود داوطلب می شد و مثلا می گفت یخچالش را من می خرم. به خانه های سالمندان و کودکان بی سرپرست که در پرورشگاهها بودند خیلی کمک میکرد. اما آقایان از کارهای خیری که این همه سال همسرم انجام داده یکی دو مورد را در آوردند که اتهام زندانی ای که همسرم به خانواده شان کمک کرده بود، هواداری یا ارتباط با سازمان مجاهدین خلق بوده، همین را بزرگ کردند و گفتند تو به این سازمان کمک مالی میکردی.
این کمک ها به چه صورتی بود؟ آیا کمک ها بلا عوض بوده؟
نه. بیشتر به صورت قرض بود یعنی به خانواده های زندانیانی که نیاز داشتند همسرم قرض میداد. خیلی از این خانواده ها این قرض ها را به مرور باز گردانده اند. به دادستان هم گفتم که این مبالغ برگشته و پول ها پیش من است اما خب قبول نکردند
همسر شما پش از آزادی از زندان در دهه شصت تا پیش از بازداشت جز این کمک های مالی که می گویید آیا فعالیت خاصی داشت؟
نه به هیچ عنوان؛ او بازاری و به کار خود مشغول بود. هیچ نوع فعالیت سیاسی نداشت. بارها به دادستان تهران گفتم که همسر من نه چیزی نوشته نه در تظاهراتی شرکت کرده و نه فعالیتی داشته اما خب همین که سابقه زندانی سیاسی بودن در دهه شصت را داشت گویا کافی بود که او را محکوم کنند.
گویا یکی از فرزندان شما در عراق و در قرارگاه اشرف است؛ گفته می شد که یکی از اتهامات همسرتان سفر به عراق و اشرف بوده. این مساله صحت دارد؟
من دو فرزند دارم یک پسر 20 ساله که با من زندگی میکند و یک دختر که در قرارگاه اشرف است اما همسر من هیچ ارتباطی نداشت و هیچ وقت هیچ سفری به عراق یا اشرف نداشته است.
ممکن است به عقب برگردیم و بفرمایید همسرتان کجا و چگونه بازداشت شد؟
16 شهریور 88 او را در دفتر کارش بازداشت کردند. بعد آمدند منزل و یه سری وسایل شخصی او را با خود بردند. بعد هم که به 10 سال حبس در تبعید یعنی در زندان رجایی شهر محکومش کردند.
اکنون گفته شده که همسر شما به دلیل ابتلا به بیماری سرطان فوت کرده است. پیش از بازداشت همسرتان آیا ایشان مشکل جسمی خاصی داشتند؟
نه خیر هیچ مشکلی نداشت و کاملا سالم بود.در اصل بیماری در شهریور 89 یعنی دقیقا یکسال بعد از بازداشت و در زندان شروع شد. سه ماه در بردن او به پزشک تعلل کردند و رسیدگی نشد وقتی تصمیم به بردن او پیش متخصص گرفتند که دیگر کار از کار گذشته بود. او را به بیمارستان بردند و جراحی شکم انجام دادند. بخشی از لوزالمعده اش را درآوردند و همان موقع تشخیص دادند که سرطان دارد. اما مساله این است که هیچ کسی در این مدت کوتاه جانش را از دست نمیدهد و با دارو و رسیدگی پزشکی، بیماری کنترل می شود اما همسر من از درمان محروم بود و ظرف 95 روز از آغاز بیماری اش جان باخت. در هیچ کجای دنیا چنین مورد نادری را نمی بینیم. همسر من 53 سال داشت و پزشکان می گفتند در این سن چنین اتفاقی نادر است.
براساس قانون همسر شما به عنوان یک زندانی که در حال سپری کردن دوران محکومیت خود بود حق استفاده از مرخصی داشت آیا هیچ وقت به ایشان مرخصی دادند؟ پی گیری های شما در این زمینه به کجا کشید و چه پاسخی به دنبال داشت؟
هیچ وقت مرخصی ندادند؛ حتی یک روز. هر روز می رفتم و درخواست میکردم اما می گفتند نمی شود، نمی توانیم مرخصی بدهیم. پیش قاضی پرونده، دادستان و معاون دادستان رفتم. 5 روز کاری هفته من هر روز پشت درهای دادستانی بودم، اینقدر رفته بودم که دیگر همه مرا می شناختند.می گفتند جرم همسرت سنگین است و مرخصی نمی دهیم.
یکی از هم بندی های سابق همسرتان اعلام کرده وقتی درباره وضعیت او با دادستان تهران سخن گفته، آقای دادستان گفته "قرار نیست همه اینها با اعدام بمیرند". آیا عمدا به وضعیت همسر شما رسیدگی نکردند؟
می توانست با جریان رسیدگی پزشکی اصلا چنین فاجعه ای رخ ندهد. بارها رفتم و گفتم با هر میزان وثیقه ای که میخواهید فقط چند روز مرخصی بدهید؛ مرخصی روی تخت بیمارستان تا تحت مداوا قرار گیرد و باز او را به زندان ببرید، اما تا این حد را هم موافقت نکردند. خودتان از همین می توانید بفهمید چه اتفاقی افتاده. همسر من تنها 6 ماه دوره شیمی درمانی داشت، اگر انجام می شد این اتفاق نمی افتاد.....
برخی اخبار حکایت از این دارد که همسرتان را در بیمارستان با زنجیر و دستبند به تخت بسته بودند آیا این قضیه صحت دارد؟
این مساله مربوط به دفعه قبلی است که همسرم را بیمارستان بردند. اوایل اسفند ماه که او را به بیمارستان و برای شیمی درمانی بردند با زنجیر به تخت می بستند. همسرم می گفت تا زنجیرها را باز نکنید حاضر به شیمی درمانی نمی شوم. او را به زندان بازگرداندند و سه هفته در درمان و شیمی درمانی تاخیر شد. اینقدر این طرف و آن طرف رفتم، نامه نوشتم، حرف زدم و خواهش کردم که این بار که او را بیمارستان بردند دیگر زنجیر و دستبند نبستند؛اما 4 تا 5 مامور مدام بالای سر او در اتاق حضور داشتند.
آخرین بار کی با همسرتان دیدار کردید؟ وضعیت ایشان به چه صورتی بود؟
حدود ساعت 4 بعد از ظهر هشت فروردین آخرین دیدارم با همسرم بود؛ اصلا فکر نمی کردم ساعاتی بعد چنین اتفاقی خواهد افتاد. 5 هفته بود که لب به هیچ غذایی نزده بود و ضعف بسیار شدید داشت و تنها چیزی که بدنش دریافت میکرد سرم بود. فشارهای روحی شدید و دردهای وحشتناکی داشت که کل توانش را گرفته بود. چند روز بود رسما به من می گفت "برو فقط دعا کن خدا مرا راحت کند یا اینوری شوم یا آنوری، دیگر تحمل ندارم". آخرین باری هم که او را دیدم پرسید برایم دعا کردی راحت شوم؟ گفتم من همیشه دعا میکنم برای تو....
چگونه از درگذشت همسرتان مطلع شدید؟
روز بعد از این ملاقات از زندان گوهردشت به من زنگ زدند گفتند بیا از همسرت نامه داری. گفتم چه نامه ای؟ همسر من که بیمارستان است. صدای پچ پچ از آن سوی خط می آمد و کلمه فوت را شنیدم با عصبانیت داد زدم جریان چیه و چه اتفاقی افتاده؟ قضیه را گفتند رفتم بیمارستان دیدم بله درست است.
با توجه به اینکه به گفته شما عدم رسیدگی پزشکی به وضعیت همسرتان باعث درگذشت او شده، این مساله را پی گیری خواهید کرد؟
چگونه پی گیری کنم؟ اگر میخواستند جوابی بدهند که بیش از صد نامه نوشتم حداقل به یکی از آنها جواب میدادند. اصلا برایشان اهمیتی ندارد که همسرم از بین رفته. گویی اینجا این مسائل عادی است. من به چه کسی می توانم شکایت کنم؟ اصلا از چه کسی می توانم شکایت کنم؟ چه کسی می تواند به درد من برسد؟ آیا ارگانی هست که حاضر باشد صدای مرا بشنود؟ با این غم بزرگ تازه باید دور از خانه ام باشم و نتوانم به خانه خودم بروم. نه تنها غم از دست دادن همسرم هست بلکه باید نگران سرنوشت خودم و پسرم باشم فقط امیدوارم قضیه به همین جا ختم شود و طبق گفته های خودشان برای من و فرزندم مشکلی پیش نیاورند و بتوانم بعد از این با پسرم زندگی کنم.
خانم دگمه چی اگر در پایان صحبت خاصی دارید لطفا بفرمایید.
الان در ایران خانواده های زندانیان سیاسی، جزو مظلوم ترین اقشار هستند؛ زندانیان دیگری داریم که بیمارند؛ امیدوارم همسر من آخرین مورد باشد و دیگر برای کسی چنین مساله ای پیش نیاید. به عنوان یک انسان حداقل به مسائل این زندانیان رسیدگی کنند. همسر من بیچاره می گفت اجازه بدهید من درمان شوم تا هر وقت خواستید بعد مرا در زندان نگهدارید اما اجازه ندادند. تنها اگر 6 ماه دوره شیمی درمانی را طی میکرد الان همسرم زنده بود اما نگذاشتند، حالا کاش به داد بقیه زندانیان برسند و فکر نکنند وقتی می گویند زندانی سیاسی نداریم مردم باور میکنند.
No comments:
Post a Comment