مجاهدین خلق
بیش از سه دهه
ابزار دست
بازیگران اصلی
صحنه سیاسی ایران شدند
سی امین سالگرد 30 خرداد 1360 یادآور لحظهای تلخ و خونین در تاریخ ملت ما و انقلاب ماست. این حادثه بیشتر درچارچوب تقابل حاکمیت و مجاهدین بررسی شده است، در حالیکه بنظر ما به 30 خرداد باید در چارچوب وسیعتر، یعنی همه نیروهای شرکت کننده در انقلاب و سیاست و مشی آنان توجه کرد.
با پیروزی انقلاب ایران دو نیروی عمده که پیشینه آنان به جوانان و دانشجویان عصیانگر باز میگشت، یعنی مجاهدین خلق و فداییان خلق وارد صحنه فعالیت سیاسی علنی و مسالمت آمیز شدند٬ صحنهای که در آن تجربهای نداشتند. این دو، هر کدام به نوعی فرزندان معنوی و منتقد نهضت آزادی ایران و روحانیت مبارز از یکسو و حزب توده ايران از سوی دیگر بودند. اینکه مشی چریکی نادرست بود به معنای آن نیست که همه انتقادهای آنان نسبت به پیشینیان خود بیمورد و بی پایه بود. نورالدین کیانوری در یک ارزیابی دقیق تاریخی میگوید "چریکها نسبت به عملکرد حزب توده ایران ایرادات بسیار درستی داشتند، منتهی زیاده روی میکردند." (بنگرید به خلاصه "گفتگو با تاریخ" در راه توده)
حزب توده ايران با این فکر٬ با نگاه و آگاهی از کمبودهای خود و با آماج برقراری یک گفتگوی انتقادی با چریکها وارد فضای سیاسی بعد از انقلاب شد. نشستهای "پرسش و پاسخ" درآغاز اصولا با همین هدف شکل گرفت. نتیجه این گفتگوی انتقادی در شرایط تحولات مساعد انقلاب٬ به جدا شدن تدریجی و قاطع فدائیان خلق از مسیر نادرست اولیه انجامید و مانع از هم سرنوشت شدن فدائیان خلق با مجاهدین خلق شد؛ سرنوشتی که اگر تحقیق یافته بود، نه تنها یک تراژدی هولناک برای فدائیان خلق، بلکه یک فاجعه بزرگ و جبران ناپذیر برای انقلاب بود.
آن فرایندی که میان حزب توده ايران و فدائیان خلق رخ داد متاسفانه میان نیروهای مذهبی و مجاهدین خلق روی نداد. نیروهای با تجربه مذهبی٬ بدون داشتن یک استراتژی برای برقراری گفتگوی انتقادی با مجاهدین خلق٬ آنان را زیر دست یک رهبری بی تجربه٬ کم دانش و قدرت طلب رها کردند. نه تنها رها کردند بلکه هر یک به مجاهدین خلق همچون یک ابزار نگریستند. عدهای مجاهدین خلق را ابزاری برای تضعیف آیتالله خمینی دیدند٬ عدهای دیگر همچون ابزاری برای خراب کردن اندیشه چپ٬ گروهی دیگر ابزاری برای ناتوان کردن لیبرالهای مذهبی٬ گروهی دیگر برای به خون کشیدن انقلاب و .... رشد بادکنکی مجاهدین خلق ناشی از فضایی بود که در نتیجه این نگاه ابزاری برای آنان فراهم شد و نه ناشی از واقعیت سیاست رهبری این سازمان.
نتیجه این شد که تلاش دشوار برقراری گفتگوی انتقادی با مجاهدین خلق نیز به دوش حزب توده ايران افتاد. در حالیکه این کار نه وظیفه حزب توده ايران بود و نه در صلاحیت آن به چندین دلیل. نخست اینکه حزب توده ايران مسایل مربوط به مجاهدین خلق را مسئلهای میان خود نیروهای مذهبی میدانست و نمیخواست در آن دخالت کند و با این دخالت کار را به زیان این یا آن نیرو دشوارتر کند. دوم اینکه رهبری مجاهدین در ابتدا مواضع بسیار معتدل تر و درستتری درباره مسایل انقلاب داشت. سوم اینکه یافتن زبان مشترکی برای گفتگو با مجاهدین خلق برخلاف فدائیان کار دشواری بود. مجاهدین زبان مذهبی و مارکسیستی و مائوئیستی را با هم میآمیختند و حزب توده ايران طبعا نمیتوانست در عرصه استدلالهای مذهبی با مجاهدین خلق وارد یک بحث و گفتگو شود. بالاخره اینکه مجاهدین خلق اهداف واقعی خود را پنهان کرده بودند. رهبری حزب توده ايران تا میانه سال 1359 چنین میانگاشت که سازمان شبه نظامی "میلیشیا"ی مجاهدین خلق واقعا برای جنگ با عراق برپا شده و نه برایترور و جنگ با رهبری انقلاب.
به هر حال حزب توده ايران پس از اینکه بارها به طور خصوصی به رهبری مجاهدین خلق برای گفتگو و تبادل نظر مراجعه کرد و نتیجه ای نگرفت، از اواخر سال 1359 تلاش های خود را علنی کرد. (در پرسش و پاسخ های زنده یاد کیانوری بارها به این تلاش های خصوصی اشاره شده است. مثلا نگاه کنید به پرسش و پاسخ های اردیبهشت و خرداد 1359)
این تلاش علنی با "نامه سرگشاده کمیته مرکزی حزب توده ایران به سازمان مجاهدین خلق" و دعوت به یک گفتگو و مناظره علنی آغاز شد. این نامه به صورت یک جزوه و در دهها هزار نسخه منتشر شد. رهبری مجاهدین خلق به دعوت حزب توده ايران برای گفتگو با گذاشتن "ده شرط" مضحک پاسخ داد. شروطی از این نوع که رهبری حزب توده ايران تعهد کند که پس از آیتالله خمینی هم به وی احترام خواهد گذاشت! یا مثلا نشانی محل زندگی تبعیدی خود در اروپای شرقی را در اختیار مجاهدین قرار دهد....
آشکار بود که رهبری مجاهدین برای سرباز زدن از گفتگو این شروط را پیش کشیده است، با اینحال حزب توده ايران به این شروط نیز پاسخ داد و همچنان بر ضرورت گفتگو پافشاری کرد. (بنگرید به : پرسش و پاسخ "درباره شرایط دهگانه مجاهدین خلق"). در ادامه و به موازات این تلاش٬ سلسله مقالههایی در "نامه مردم" بیشتر به قلم زنده یاد رحمانهاتفی منتشر شد که میکوشید با زبان و استدلالهایی که خود مجاهدین خلق مطرح میکردند به آنان درباره ادامه راهی که می رفتند هشدار دهد. این مقالات نیز بلافاصه در بهار 1360 در یک کتاب با عنوان "رهبری مجاهدین خلق و انقلاب ایران" در چندصد هزار نسخه منتشر و توسط اعضای حزب وسیعا پخش شد. رهبری مجاهدین دستور نخواندن این کتاب را به اعضای خود صادر کرد. این تلاشها متاسفانه به نتیجه نرسید. بدین دلیل اساسی که نه نیروهای مذهبی حاضر بودند از نگاه ابزاری به مجاهدین خلق دست بردارند و نه رهبری مجاهدین موقعیت واقعی خود را همچون یک ابزار درک کرده بود. تلاش های آیتالله بهشتی و بخشی از نیروهای مذهبی خط امام برای برقراری گفتگو و مناظره تلویزیونی نیز به دلیل دیرهنگام بودن آن و امتناع رهبری مجاهدین و نیروهای مذهبی متحد آنان از گفتگو به نتیجه نرسید.
همه اینها ولی نباید به نادیده گرفتن نقش نیروهای واپسگرای مذهبی و سکولار داخلی و قدرتهای ارتجاعی منطقه و کشورهای امپریالیستی در کشاندن مجاهدین خلق به این مسیر غافل شد. این نقش وجود داشت و بسیار جدی هم وجود داشت.
هدف ما در اینجا، اشاره به آن غفلت هائی است که در بالا اشاره شد و تجربه اندوزی از گذشته. این اشارات هرگز به آن معنی نیست که ما نقش نیروهای ارتجاعی و واپسگرا در حوادث پس از انقلاب - و از جمله در سرنوشت مجاهدین خلق- را نادیده می گیریم. این بخش، خود واقعیت دیگری است که باید در جای خود بدان پرداخت.
راه توده 324 27 تیر ماه 1390
بیش از سه دهه
ابزار دست
بازیگران اصلی
صحنه سیاسی ایران شدند
سی امین سالگرد 30 خرداد 1360 یادآور لحظهای تلخ و خونین در تاریخ ملت ما و انقلاب ماست. این حادثه بیشتر درچارچوب تقابل حاکمیت و مجاهدین بررسی شده است، در حالیکه بنظر ما به 30 خرداد باید در چارچوب وسیعتر، یعنی همه نیروهای شرکت کننده در انقلاب و سیاست و مشی آنان توجه کرد.
با پیروزی انقلاب ایران دو نیروی عمده که پیشینه آنان به جوانان و دانشجویان عصیانگر باز میگشت، یعنی مجاهدین خلق و فداییان خلق وارد صحنه فعالیت سیاسی علنی و مسالمت آمیز شدند٬ صحنهای که در آن تجربهای نداشتند. این دو، هر کدام به نوعی فرزندان معنوی و منتقد نهضت آزادی ایران و روحانیت مبارز از یکسو و حزب توده ايران از سوی دیگر بودند. اینکه مشی چریکی نادرست بود به معنای آن نیست که همه انتقادهای آنان نسبت به پیشینیان خود بیمورد و بی پایه بود. نورالدین کیانوری در یک ارزیابی دقیق تاریخی میگوید "چریکها نسبت به عملکرد حزب توده ایران ایرادات بسیار درستی داشتند، منتهی زیاده روی میکردند." (بنگرید به خلاصه "گفتگو با تاریخ" در راه توده)
حزب توده ايران با این فکر٬ با نگاه و آگاهی از کمبودهای خود و با آماج برقراری یک گفتگوی انتقادی با چریکها وارد فضای سیاسی بعد از انقلاب شد. نشستهای "پرسش و پاسخ" درآغاز اصولا با همین هدف شکل گرفت. نتیجه این گفتگوی انتقادی در شرایط تحولات مساعد انقلاب٬ به جدا شدن تدریجی و قاطع فدائیان خلق از مسیر نادرست اولیه انجامید و مانع از هم سرنوشت شدن فدائیان خلق با مجاهدین خلق شد؛ سرنوشتی که اگر تحقیق یافته بود، نه تنها یک تراژدی هولناک برای فدائیان خلق، بلکه یک فاجعه بزرگ و جبران ناپذیر برای انقلاب بود.
آن فرایندی که میان حزب توده ايران و فدائیان خلق رخ داد متاسفانه میان نیروهای مذهبی و مجاهدین خلق روی نداد. نیروهای با تجربه مذهبی٬ بدون داشتن یک استراتژی برای برقراری گفتگوی انتقادی با مجاهدین خلق٬ آنان را زیر دست یک رهبری بی تجربه٬ کم دانش و قدرت طلب رها کردند. نه تنها رها کردند بلکه هر یک به مجاهدین خلق همچون یک ابزار نگریستند. عدهای مجاهدین خلق را ابزاری برای تضعیف آیتالله خمینی دیدند٬ عدهای دیگر همچون ابزاری برای خراب کردن اندیشه چپ٬ گروهی دیگر ابزاری برای ناتوان کردن لیبرالهای مذهبی٬ گروهی دیگر برای به خون کشیدن انقلاب و .... رشد بادکنکی مجاهدین خلق ناشی از فضایی بود که در نتیجه این نگاه ابزاری برای آنان فراهم شد و نه ناشی از واقعیت سیاست رهبری این سازمان.
نتیجه این شد که تلاش دشوار برقراری گفتگوی انتقادی با مجاهدین خلق نیز به دوش حزب توده ايران افتاد. در حالیکه این کار نه وظیفه حزب توده ايران بود و نه در صلاحیت آن به چندین دلیل. نخست اینکه حزب توده ايران مسایل مربوط به مجاهدین خلق را مسئلهای میان خود نیروهای مذهبی میدانست و نمیخواست در آن دخالت کند و با این دخالت کار را به زیان این یا آن نیرو دشوارتر کند. دوم اینکه رهبری مجاهدین در ابتدا مواضع بسیار معتدل تر و درستتری درباره مسایل انقلاب داشت. سوم اینکه یافتن زبان مشترکی برای گفتگو با مجاهدین خلق برخلاف فدائیان کار دشواری بود. مجاهدین زبان مذهبی و مارکسیستی و مائوئیستی را با هم میآمیختند و حزب توده ايران طبعا نمیتوانست در عرصه استدلالهای مذهبی با مجاهدین خلق وارد یک بحث و گفتگو شود. بالاخره اینکه مجاهدین خلق اهداف واقعی خود را پنهان کرده بودند. رهبری حزب توده ايران تا میانه سال 1359 چنین میانگاشت که سازمان شبه نظامی "میلیشیا"ی مجاهدین خلق واقعا برای جنگ با عراق برپا شده و نه برایترور و جنگ با رهبری انقلاب.
به هر حال حزب توده ايران پس از اینکه بارها به طور خصوصی به رهبری مجاهدین خلق برای گفتگو و تبادل نظر مراجعه کرد و نتیجه ای نگرفت، از اواخر سال 1359 تلاش های خود را علنی کرد. (در پرسش و پاسخ های زنده یاد کیانوری بارها به این تلاش های خصوصی اشاره شده است. مثلا نگاه کنید به پرسش و پاسخ های اردیبهشت و خرداد 1359)
این تلاش علنی با "نامه سرگشاده کمیته مرکزی حزب توده ایران به سازمان مجاهدین خلق" و دعوت به یک گفتگو و مناظره علنی آغاز شد. این نامه به صورت یک جزوه و در دهها هزار نسخه منتشر شد. رهبری مجاهدین خلق به دعوت حزب توده ايران برای گفتگو با گذاشتن "ده شرط" مضحک پاسخ داد. شروطی از این نوع که رهبری حزب توده ايران تعهد کند که پس از آیتالله خمینی هم به وی احترام خواهد گذاشت! یا مثلا نشانی محل زندگی تبعیدی خود در اروپای شرقی را در اختیار مجاهدین قرار دهد....
آشکار بود که رهبری مجاهدین برای سرباز زدن از گفتگو این شروط را پیش کشیده است، با اینحال حزب توده ايران به این شروط نیز پاسخ داد و همچنان بر ضرورت گفتگو پافشاری کرد. (بنگرید به : پرسش و پاسخ "درباره شرایط دهگانه مجاهدین خلق"). در ادامه و به موازات این تلاش٬ سلسله مقالههایی در "نامه مردم" بیشتر به قلم زنده یاد رحمانهاتفی منتشر شد که میکوشید با زبان و استدلالهایی که خود مجاهدین خلق مطرح میکردند به آنان درباره ادامه راهی که می رفتند هشدار دهد. این مقالات نیز بلافاصه در بهار 1360 در یک کتاب با عنوان "رهبری مجاهدین خلق و انقلاب ایران" در چندصد هزار نسخه منتشر و توسط اعضای حزب وسیعا پخش شد. رهبری مجاهدین دستور نخواندن این کتاب را به اعضای خود صادر کرد. این تلاشها متاسفانه به نتیجه نرسید. بدین دلیل اساسی که نه نیروهای مذهبی حاضر بودند از نگاه ابزاری به مجاهدین خلق دست بردارند و نه رهبری مجاهدین موقعیت واقعی خود را همچون یک ابزار درک کرده بود. تلاش های آیتالله بهشتی و بخشی از نیروهای مذهبی خط امام برای برقراری گفتگو و مناظره تلویزیونی نیز به دلیل دیرهنگام بودن آن و امتناع رهبری مجاهدین و نیروهای مذهبی متحد آنان از گفتگو به نتیجه نرسید.
همه اینها ولی نباید به نادیده گرفتن نقش نیروهای واپسگرای مذهبی و سکولار داخلی و قدرتهای ارتجاعی منطقه و کشورهای امپریالیستی در کشاندن مجاهدین خلق به این مسیر غافل شد. این نقش وجود داشت و بسیار جدی هم وجود داشت.
هدف ما در اینجا، اشاره به آن غفلت هائی است که در بالا اشاره شد و تجربه اندوزی از گذشته. این اشارات هرگز به آن معنی نیست که ما نقش نیروهای ارتجاعی و واپسگرا در حوادث پس از انقلاب - و از جمله در سرنوشت مجاهدین خلق- را نادیده می گیریم. این بخش، خود واقعیت دیگری است که باید در جای خود بدان پرداخت.
راه توده 324 27 تیر ماه 1390
No comments:
Post a Comment