Thursday, July 21, 2011

آقا زاده آن وزیری که

آقا زاده آن وزیری که


راه نمی رفت، بلکه پرواز می کرد!

مهدی خزعلی





قرار بود راس ساعت 8 صبح در شعبه چهارم بازپرسی فرهنگ و رسانه حضور داشته باشیم، من با محمد - فرزندم - رفتم، او خیلی حواسش جمع است، چیزی از نگاهش پنهان نمی ماند، حاج عباس به رسم برادری آمده بود، آقا علیرضا - وثیقه گذار - مثل این که از همه بیشتر عجله داشت، او برای اطمینان از 7 صبح آمده بود، جوان با معرفتی است، پدرش مرحوم حاج محسن از دوستان من بود، خدایش رحمت کند! سال ها پیش من پشت سفته هایش را در بانک امضا کرده بودم، چقدر دنیا کوچک است، امروز فرزندش آمده تا برای من وثیقه بسپارد!



سر ساعت در دادسرا بودیم، در شعبه چهارم بسته بود و چراغ ها خاموش و کسی نبود، تا نزدیک 8/30 هم شعبه تعطیل بود، شعبه های دیگر باز بودند، هادی ارمغان - وکیل و رفیق 20 ساله من - و حاج عباس و آقا علیرضا ماندند، تا هر وقت قاضی آمد خبر دهند، من و محمد رفتیم و سری به منزل پدری میرحسین موسوی زدیم، ساعتی را پای صحبت حاجیه خانم نشستیم، از خاطرات همسرش - میراسماعیل - می گفت، از احوال سید جویا شدیم و از اطاقش عکسی گرفتیم، از اتاق طبقه بالا هم که روزگاری محل اختفای آقای خامنه ای بوده است هم عکسی گرفتیم!



بگذریم، حکایت این دیدار را خواهم نوشت، نزدیک ساعت 10 بود که تماس گرفتند و خبر ورود قاضی را دادند، به دادسرا رفتم، از در که وارد شدم، جوانی قوی هیکل و درشت اندام، مثل فنر جهید و دنبالم راه افتاد، دستور داشت تا چشم از من برندارد، حتی در اتاق بازپرس روبرویم نشسته بود و چشم از من بر نمی داشت! حق هم داشت! چرا بماند! اینها از اسرار کوزه گری است، هنوز با این جماعت کار داریم! نباید همه درسها را یکجا یادشان داد، باید فوت کوزه گری را برای خودمان نگه داریم، خیلی بلوف می زد! راستش ما کارمان را می کنیم، بگذار دیگران بلوف بزنند! این رفتارها نشان بی تجربگی دستگاه قضاست، آنها طرفشان را نمی شناسند، کسی که هر بار با یک تلفن حاضر شده است، نیازی به نگهبان و محافظ ندارد، کسی که با یک تلفن از وزارت اطلاعات، با اولین پرواز وارد ایران می شود و صبح به وزارت اطلاعات می رود، نیازی به ممنوع الخروجی ندارد!



با ورود من قاضی برگه ای را از دست کسانی که در محضرش بودند گرفت و به وکیل ما داد، گفت ببینید این را دادستان به من داده است، دیشب موکل شما در سایت خودش، پیشاپیش حکم داده و محکوم کرده است! همه اتهامات را هم واهی خوانده است، بله برگه یادداشت شب گدشته من بود که نوشته بودم: " فردا به دادسرا می روم"



قبل از ما فرزند یکی از وزرای اسبق - که از اصولگرایان محسوب می شود - حساب پس می داد، یادم می آید در دوران ریاست جمهوری آقای خامنه ای، جلسات بحث سیاسی با دوستان علوی داشتیم، آخرین جلسه ای که موجب شد مصطفی خامنه ای دوره را ترک کند و دیگر نیاید، انتقادهای شدیدی بود علیه همین وزیر، مصطفی از قول پدر می گفت: " اگر بقیه وزرا راه می روند فلانی می دود! " من به او گفتم: " به پدر بفرمایید؛ وزیر باید بنشیند و برنامه ریزی کند، مشارٌالیه را بفرستید دو میدانی! " آقازاده هم پاسخی نداشت، تحمل نقد هم نداشت، پس جمع ما را ترک کرد، آخر ما همکلاسی بودیم، تعظیم و تکریم نمی کردیم، برای جمع ما او مصطفی بود و من مهدی، بدون آداب و تکلف، در بحث علمی - سیاسی - اجتماعی، توی سر هم می زدیم، کسی فصل الخطاب نبود، از قضا همیشه فرمایشات او رد می شد!



باز هم حاشیه رفتم، وزیرزاده معظم، صاحب مجله ای بود، روی جلد عکسی تمام صفحه، تقریباً بی حجاب از هنر پیشه ای چاپ کرده بود، خوش سلیقه است! باید به سلیقه اش آفرین گفت! قاضی می گفت: " این استفاده ابزاری از زن است" در داخل یک عکس تمام صفحه رنگی گلاسه از ستاره باله انداخته بود، قاضی مجله را باز کرده و نشان می داد که این چیست؟ وکیل در گوشم گفت: " حقاً خوشگل است! " به آقای قاضی عرض کردم: " این پیرمرد - وکیل ما - که پسندید" قاضی گویا درست نشنید یا متوجه نشد پرسید : " بله؟ " عرض کردم: " جناب وکیل می فرمایند؛ حقاً زیباست! " در داخل هم جملاتی را نقد کرد و از جمله دفاع تلویحی از شهلا جاهد - قاتل همسر محمد خانی - و در نهایت برایش قرار وثیقه 20 میلیون تومانی صادر فرمود که بصورت وجه نقد تودیع شد.



نوبت حساب پس دادن من رسید، می گفت پرونده ها چهارتا شده است، اهانت به احمدی نژاد در مقاله " حراج شورت رئیس جمهور برره" اهانت به مهدوی کنی در مقاله" مهدوی کنی به روایت آیت الله طالقانی" و دو پرونده دیگر شکایت وزارت فخیمه اطلاعات بود، یکی از دیگری عجیب تر! راستش آنقدر جالب است که ترجیح می دهم در یک پست جدید لایحه دفاعیه خود را بنویسم، یکی از ایرادات و اتهامات من از نظر وزارت ااطلاعات این بوده است که هاله سحابی را شهید خوانده ام! دومین اتهام اهانت به وزارت اطلاعات بوده است در حکایت ملاقات با آیت الله امجد، من به ایشان عرض کرده بودم: " چرا درسهای اخلاق شما در نیروهای وزارت تاثیر نکرده است؟ "و معظم له فرمودند:" نرود میخ آهنین در سنگ" و سومین اتهام هم اهانت به قوه قضاییه است در نامه ای که به بازپرس شعبه 12 کارکنان دولت (حاجی محمدی) نوشتم و صلاحیت او را برای رسیدگی به پرونده طبق قانون رد کردم، زیرا او متهم دو پرونده مفتوح توسط من بود! و او پذیرفت و پرونده به این شعبه ارجاع شد و حال من باید در این شعبه بخاطر این نامه محاکمه شوم و هنوز پرونده اتهامی او را برای بررسی در اختیار بازپرس شعبه 14 قرار نداده اند!



سرتان را درد نیاورم، قصه زیاد است، دردها زیادتر، برای وزیر زاده ای که تصویر رقاصه را بدون حجاب چاپ کرده بود 20 میلیون وثیقه بریدند، و برای من که کمی از حجاب مسئولین را کنار زده بودم و فقط تا مچ دستشان مکشوف شده بود، 60 میلیون قرار بریدنند! خود بخوانید باقی ماجرا را! اگر کسی چهره مسئولین را بدون حجاب به مردم بنماید، با این حساب باید سرش را برید!!



ما را به بازداشتگاه عملیات دادستانی - در زیرزمین همان جا - بردند، تا بعد از ظهر که وثیقه سپرده شد و قرار آزادی ما رسید، البته وزیرزاده معظم زودتر رفت، چون وجه نقد تودیع و کار سریعتر حل و فصل شد!



ساعت نزدیک 4 بود که آزاد شدم، با مامور عملیات دادستانی به سمت شعبه می رفتم که بازپرس سابق - موقشنگ - را دیدم، از روبرو می آمد، همان کسی که نامه به او، امروز اتهام من است! به مامور عملیات گفتم: " الان از دست من فرار می کند! " همین طور شد، تا مرا دید به سمت در یکی از شعب فرار کرد! اما از بخت بد او در بسته بود! به او رسیدم، سلامی کردم، کای موقشنگ؛ از ما گریزانی، اما به در بسته می خوری! چرا می گریزی، ماچی بده، ما با هم مخالفیم، مثل مخالفت من و احمدی نژاد، دلیلی ندارد از هم بگریزیم، با او مصافحه کردم و رفتم!



از دادستانی خارج شدم، میدان 15 خرداد، جوانکی سی دی اخراجی ها می فروخت، می گفت:" اصل است" گفتم: " من پول به چماقداران نمی دهم! " گفت: " نه جان من؛ ما از روی اصل کپی کرده ایم، پولش توی جیب من می رود نه ده نمکی! " یکی خریدم تا در تعطیلات ببینم و نقدش کنم!



ساعاتی بعد مرا به بازدید از برج میلاد دعوت کردند، مدیر رستوران از دوستان قدیم خانواده ماست، هنگام روبوسی با مدیر رستوران، گفتم دنیای عجیبی است، ساعاتی پیش در بازداشتگاه زیرزمین دادستانی بسر می بری و ساعاتی بعد در رستوران گردان برج میلاد! بلندی و پستی، کار این دنیاست! گاهی در عرشی و گاهی در فرش! گاهی بلندت می کند و گاهی بر زمینت می زند!



برج هم برایم جالب بود، شاید پستی به برج میلاد اختصاص دادم! از رستوران گردان و بالکن و وی آی پی و بستنی گلدن !



1390/4/23 مهدی خزعل

No comments:

Post a Comment