شعري از گابريل گارسيا مارکز براي چه گوارا (ترجمه احمد شاملو) :
و مرد افتاده بود.
يکي آواز داد: دلاور برخيز!
و مرد همچنان افتاده بود.
دو تن آواز دادند: دلاور برخيز!
و مرد همچنان افتاده بود.
دهها تن و صدها تن خروش برآوردند: دلاور برخيز!
و مرد همچنان افتاده بود.
هزاران تن خروش برآوردند: دلاور برخيز!
و مرد همچنان افتاده بود.
تمامي آن سرزمينيان گرد آمده اشکريزان خروش برآوردند: دلاور برخيز!
و مرد بهپاي برخاست
نخستين کس را بوسهيي داد
و گام در راه نهاد...
دو تن آواز دادند: دلاور برخيز!
و مرد همچنان افتاده بود.
دهها تن و صدها تن خروش برآوردند: دلاور برخيز!
و مرد همچنان افتاده بود.
هزاران تن خروش برآوردند: دلاور برخيز!
و مرد همچنان افتاده بود.
تمامي آن سرزمينيان گرد آمده اشکريزان خروش برآوردند: دلاور برخيز!
و مرد بهپاي برخاست
نخستين کس را بوسهيي داد
و گام در راه نهاد...
No comments:
Post a Comment