Friday, March 22, 2013

هفت سین مهدی خزعلی در انفرادی: سلول، سکوت، سرما، سرباز و ..... ندای سبز آزادی: با گذشت بیش از هشتاد روز از اعتصاب غذای مهدی خزعلی، این زندانی سیاسی نوروز امسال را سلول بند 209 اوین سپری کرد. زینب خزعلی دختر این زندانی سیاسی در دلنوشته ای که به مناسبت نوروز و جای خالی پدرش بر سر سفره هفت سین منتشر کرد، نوشته است: امروز اول فروردین 92 ،هشتادو سومین روز اعتصاب غذایت است.نمی دانم با وجود ممنوع بودن دانستن ساعت در سلولت، لحظه ی تحویل سال را فهمیدی یا نه.ما هم اینجا هفت سینی چیدیم و تنها عکست را داشتیم که بر سر سفره بگذاریم. پدر عزیزم، میدانم آنجا هم برای خودت هفت سینی مهیا کردی.مثل آن زمانی که در جبهه با همان وسایل، با سیم چین و سیمینوف و سر نیزه و سه پایه و...هفت سین را چیده و به استقبال نوروز میرفتی.اگر امروز سیب نداشتی به جایش سلول داشتی.اگر سبزه نداشتی به جایش اعتقادات سبزت را داشتی.امروز سلاحت که همان قلمت است را داشتی.شاید سکوت عمیق سلولت هم یکی از سینهایت باشد.سکوتی که فریادها دارد.شاید سین دیگرت سرمای سلولت باشد.گفتی سلولت بسیار سرد است و زندانبانان حتی از دادن لباس های گرمی که برایت آوردیم امتناع کردند. ششمین سینت شاید سربازی باشد که صدای پایش در راهروی ساکت زندان بگوشت میرسد. اما برای سین آخر، من سینه ی دریایی ات را بر سر سفره میگذارم.سینه ی پر مهرت را. پدرم، لحظه ی تحویل چشمهایم را بستم و به داخل سلول انفرادیت آمدم.همان قطعه ای از بهشتت.همان خلوتگه یارت، و با وجود ضعف و ناتوانی چه پرحرارت مرا در آغوش می فشردی و بر سر سفره ی هفت سینت مینشاندی.

هفت سین مهدی خزعلی در انفرادی: سلول، سکوت، سرما، سرباز و .....
ندای سبز آزادی: با گذشت بیش از هشتاد روز از اعتصاب غذای مهدی خزعلی، این زندانی سیاسی نوروز امسال را سلول بند 209 اوین سپری کرد.
زینب خزعلی دختر این زندانی سیاسی در دلنوشته ای که به مناسبت نوروز و جای خالی پدرش بر سر سفره هفت سین منتشر کرد، نوشته است:
امروز اول فروردین 92 ،هشتادو سومین روز اعتصاب غذایت است.نمی دانم با وجود ممنوع بودن دانستن ساعت در سلولت، لحظه ی تحویل سال را فهمیدی یا نه.ما هم اینجا هفت سینی چیدیم و تنها عکست را داشتیم که بر سر سفره بگذاریم.
پدر عزیزم، میدانم آنجا هم برای خودت هفت سینی مهیا کردی.مثل آن زمانی که در جبهه با همان وسایل، با سیم چین و سیمینوف و سر نیزه و سه پایه و...هفت سین را چیده و به استقبال نوروز میرفتی.اگر امروز سیب نداشتی به جایش سلول داشتی.اگر سبزه نداشتی به جایش اعتقادات سبزت را داشتی.امروز سلاحت که همان قلمت است را داشتی.شاید سکوت عمیق سلولت هم یکی از سینهایت باشد.سکوتی که فریادها دارد.شاید سین دیگرت سرمای سلولت باشد.گفتی سلولت بسیار سرد است و زندانبانان حتی از دادن لباس های گرمی که برایت آوردیم امتناع کردند.
ششمین سینت شاید سربازی باشد که صدای پایش در راهروی ساکت زندان بگوشت میرسد.
اما برای سین آخر، من سینه ی دریایی ات را بر سر سفره میگذارم.سینه ی پر مهرت را.

پدرم، لحظه ی تحویل چشمهایم را بستم و به داخل سلول انفرادیت آمدم.همان قطعه ای از بهشتت.همان خلوتگه یارت، و با وجود ضعف و ناتوانی چه پرحرارت مرا در آغوش می فشردی و بر سر سفره ی هفت سینت مینشاندی.


No comments:

Post a Comment