در آینهی تاریخ/ اعدام هویدا
هویدا تقریبا گیج شده بود، مانند کسی که سرسام گرفته باشد گفت که تکلیفم چیست؟ گفتم تکلیفت این است که آخرین دفاعیات خود را بکنی.
مثل اینکه متوجه منظورم شد، لذا گفت که من نمی گویم بی تقصیر بودم، کارهای مفیدی هم کردم، سبک و سنگین بکنید، می خواهم تاریخ 25 ساله ایران را بنویسم. گفتم بعد از این تاریخ نویس زیاد خواهد بود و سبک و سنگین کردیم جزای شما همان جزای مفسدین فی الارض است.
هویدا در حالی که عرق می ریخت، گفت که حضرت خلخالی من نمی گویم من را اعدام نکنید، ولی خواهش می کنم به مدت دو ماه اعدام مرا به تاخیر بیاندازید. هر چه او اصرار کرد من قبول نکردم و گفتم وصیت خود را بنویس. هویدا حاضر به نوشتن وصیت نشد تا شاید اعدام او به تاخیر افتد.
مثل اینکه متوجه منظورم شد، لذا گفت که من نمی گویم بی تقصیر بودم، کارهای مفیدی هم کردم، سبک و سنگین بکنید، می خواهم تاریخ 25 ساله ایران را بنویسم. گفتم بعد از این تاریخ نویس زیاد خواهد بود و سبک و سنگین کردیم جزای شما همان جزای مفسدین فی الارض است.
هویدا در حالی که عرق می ریخت، گفت که حضرت خلخالی من نمی گویم من را اعدام نکنید، ولی خواهش می کنم به مدت دو ماه اعدام مرا به تاخیر بیاندازید. هر چه او اصرار کرد من قبول نکردم و گفتم وصیت خود را بنویس. هویدا حاضر به نوشتن وصیت نشد تا شاید اعدام او به تاخیر افتد.
* لحظات آخر هویدا به روایت خاطرات خلخالی
No comments:
Post a Comment