Monday, May 28, 2018

در آینه تاریخ/ خاطره‌ی گوگوش از ناصر ملک‌مطیعی در اتاق بازجویی جمهوری اسلامی سال ١٣٥٨ در يكى از اتاق هاى بازجویی زندان اوین: دونفر بازجو که یکی آخوند و سربازجو و دیگری دستیار آخوند بود، از چند هنرمند بازجوئی می‌کردند که یکی از آن هنرمندان ناصرخان ملک مطیعی بود. بعد از مدتی که همه مشغول نوشتن بودند نمی‌دانم چه سئوالی از او پرسیدند {چون سین جیم ها نوشتاری بود} که بلند شدو پرسید: حاج آقا، “این سئوال شما رو نمیدونم چه جوابی باید بدم”. آخوند با لحنی تند جواب داد: “همونی که باید بنویسی”. ناصر با ناراحتی و اعتراض گفت :طوری برخورد میکنید انگار با قاتل طرفید. آخوند گفت :کمتر از قاتل هم نیستی. ناصر: حاج آقا، من افتخار میکنم هنرپیشهٔ مورد علاقه ی مردم بودم. هر زمان به هر محله ای برای فیلمبرداری میرفتم، اهالی محل برام یا گوسفند قربونی میکردن یا هدیه میآوردن. من دوستشون داشتم شما چه میدونید براشون چقدر عزیز بودم و چه اندازه دوستم داشتند؟ در آخر از آخوند اجازه بیرون رفتن گرفت و از اتاق بازجوئی خارج شد. پوری بنائی عزیز هم باید این صحنه را به خاطر داشته باشد. ناصر خان بعد از ۷-۸ دقیقه که مجدداً به اتاق برگشت چشمانش از گریه سرخ بود.

در آینه تاریخ/ خاطره‌ی گوگوش از ناصر ملک‌مطیعی در اتاق بازجویی جمهوری اسلامی
سال ١٣٥٨ در يكى از اتاق هاى بازجویی زندان اوین:
دونفر بازجو که یکی آخوند و سربازجو و دیگری دستیار آخوند بود، از چند هنرمند بازجوئی می‌کردند که یکی از آن هنرمندان ناصرخان ملک مطیعی بود. بعد از مدتی که همه مشغول نوشتن بودند نمی‌دانم چه سئوالی از او پرسیدند {چون سین جیم ها نوشتاری بود} که بلند شدو پرسید: 
حاج آقا، “این سئوال شما رو نمیدونم چه جوابی باید بدم”. آخوند با لحنی تند جواب داد: “همونی که باید بنویسی”. ناصر با ناراحتی و اعتراض گفت :طوری برخورد میکنید انگار با قاتل طرفید.
آخوند گفت :کمتر از قاتل هم نیستی.
ناصر: حاج آقا، من افتخار میکنم هنرپیشهٔ مورد علاقه ی مردم بودم. هر زمان به هر محله ای برای فیلمبرداری میرفتم، اهالی محل برام یا گوسفند قربونی میکردن یا هدیه میآوردن. من دوستشون داشتم شما چه میدونید براشون چقدر عزیز بودم و چه اندازه دوستم داشتند؟ در آخر از آخوند اجازه بیرون رفتن گرفت و از اتاق بازجوئی خارج شد. پوری بنائی عزیز هم باید این صحنه را به خاطر داشته باشد. ناصر خان بعد از ۷-۸ دقیقه که مجدداً به اتاق برگشت چشمانش از گریه سرخ بود.

No comments:

Post a Comment