Friday, July 30, 2010

مصاحبه نيوزويک با مادران آمريکايی های زندانی در ايران

اين اتفاق خيلی نمی افتد که مصاحبه شوندگان سؤالات بيشتری از مصاحبه کننده داشته باشند. وقتی با سيندی هايکی و نورا شورد مادران دو کوهنورد آمريکايی زندانی در ايران به نام های شين بوئر 28 ساله و سارا شورد 31 ساله ديدار کردم، آنها فکر کردند شايد من بتوانم اطلاعاتی از اوضاع عزايزانشان در زندان اوين بدهم. من 118 روز در اين زندان گرفتار بودم و در حين بازجويی در زندان و نيز هنگامي که آنها سعی می کردند با نگهبان شان صحبت کنند، از وجود آنها مطلع شدم. اما هيچکس، حتی افراد عاليرتبه دولت ايران نمی دانند چرا شين و سارا بيش از يک سال در زندان نگه داشته شده اند و دولت با ادامه حبس آنها، در پی بدست آوردن چه چيزی است.




شين، سارا و دوست 28 ساله ديگرشان به نام جاش فاتل، در 30 ژوئيه 2009 از هتل خود در سلیمانيه واقع در کردستان عراق خارج شده و عازم روستای کوچکی به نام احمد آوا در نزديکی مرز ايران شدند. شون مک فسل دوست ديگر آنها، آن روز ناخوش بود و قرار شد چند روز ديگر به آنها بپيوندد. احمد آوا به سبب معبرهای کوهستانی و آبشارهای خود معروف است و دولت کردنشين اين منطقه را به عنوان محلی امن برای فعاليت های مختلف تبليغ می کند. شون فکر می کند کردها درباره امنيت اين منطقه اغراق کرده اند و اين محل آلوده به مين های کار گذاشته شده از زمان جنگ ايران- عراق در دهه 1980 است.



سارا در نامه ای خطاب به مادرش چنين نوشته بود:



سلام (مادر) عزيزم



ما در حال سفر هستيم.



راستش در شمال عراق هستيم.



اينجا کاملاً امن است.



کردهای اين منطقه از 1991 طرفدار آمريکايی ها بوده اند. هيچوقت يک آمريکايی در منطقه کردنشين صدمه نديده است.



نگران نباش.



دوستت دارم.



با عشق، سارا



شون در 31 ژوئيه و در پی تماس تلفنی شين ، سارا و جاش، از دستگيری دوستان خود مطلع شد. شرايط هنوز مبهم است. ايران اصرار دارد کوهنوردان از مرز گذشتند، اما شين در تنها مصاحبه پس از دستگيری گفت آنها در ايران دستگير نشده اند. اين سه نفر به طور رسمی متهم شده اند اما به مادرانشان گفته اند از سپتامبر به اين سو، بازپرسی نشده اند.



محمود احمدی نژاد در فوريه درباره احتمال مبادله اين افراد با زندانيان ايرانی در اختيار نيروهای آمريکايی در عراق سخن گفت. اما اين پيشنهاد با مخالفت دولت آمريکا روبرو شد. در تازه ترين تحول، دانشمند ايرانی متهم به جاسوسی به نام شهرام اميری که دو هفته پيش از آمریکا خارج شد و به کشورش رفت در مصاحبه ای اعلام کرد مأموران سيا وی را دستگير کردند و به او گفته اند قصد مبادله او با "سه جاسوس آمريکايی" را دارند. وقتی مصاحبه کننده از اميری پرسيد آيا مطمئن هستيد بازجويان وی از واژه "جاسوس" برای کوهنوردان استفاده کرده اند، وی پاسخ داد "بله".



مادران سه کوهنورد به همراه شون، کوهنورد چهارم، هرگونه اتهام جاسوسی را به شدت تکذيب می کنند. آنها از دولت ايران می خواهند عزيزانشان را آزاد کنند. سيندی و نورا پس از ماه ها تلاش برای تماس با مقامات ايرانی از خانه هايشان در آمريکا، جايی که خبری از سفارت ايران در آن نيست، به لندن آمدند تا با رسول موحديان، سفير ايران در انگلستان ملاقات کنند. پس از آنکه اين دو نفر ساعت ها در زير باران معمول تابستانی لندن در مقابل ساختمان شماره 16 خيابان پرینس گيت به انتظار ماندند، موحديان از ديدار با آنها خودداری کرد.



من سيندی، نورا و شون را برای صرف نهار و گپی دوستانه به منزلم در لندن دعوت کردم. با دلتنگی دو مادر که هيچ چيز از وضعيت فرزندانشان نمی دانستند آشنا بودم. خانواده من هم سال گذشته تجربه مشابهی کردند. گفتگو به درازا کشيد و گاه و بيگاه با وقفه روبرو می شد زيرا اشک در چشمان من يا آنها جمع می شد. اين شرح گفتگوست:







مازيار بهاری: شما امروز صبح به سفارت ايران در لندن رفتيد. چه طور پيش رفت؟



سيندی هايکی: دولت ما، دولت آمريکا، هيچ رابطه ديپلماتيکی با ايران ندارد و تمام تماس های ما از وزارت خارجه آمريکا به سفارت سوئيس در تهران منتقل می شود. بنابراين ما فکر کرديم بايد با يک سفير ايرانی به طور مستقيم ارتباط برقرار کنيم و به همين دليل به لندن آمديم. ما چندين نامه برای سفير فرستاديم اما پاسخی داده نشد. به همين دليل امروز صبح به سفارتخانه رفتيم و زنگ در را سه بار به صدا درآورديم اما هيچکس پاسخ نداد. دست آخر هم يک نفر جلوی درآمد و گفت او نمی تواند هيچ کاری برای ما بکند.



نورا شورد: اين خيلی نمادين بود. در به روی ما بسته بود، همانطوری که از 31 ژوئيه و دستگيری فرزندانمان، درها به روی ما بسته بوده است. ما راهی برای ارتباط با دولتی که فرزندانمان را زندانی کرده نداريم.







شون، خيلی ها می خواهند بدانند چرا شما احمد آوا را برای کوهنوردی انتخاب کرديد؟ اگر می خواستيد کوهنوردی کنيد چرا به کلورادو يا سوئيس نرفتيد؟



شون کم فسل: کلورادو از ما خيلی دور بود. ما در دمشق زندگی می کرديم. شين و سارا يک سالی بود که آنجا زندگی می کردند. سارا مشغول تدريس زبان انگليسی بود و شين به عنوان روزنامه نگار بدون مرز کار می کرد. من هم به تحقيق برای درجه دکترايم مشغول بودم. کردستان عراق تنها يک روز تا دمشق فاصله داشت و به همين دليل تصميم گرفتيم در اين قسمت دنيا کوهنوردی کنيم. جاش يک هفته قبل از سفر رسيد و به ما ملحق شد.







آيا نمی دانستيد اين کار خطرناک است؟



مک فسل: خطرناک نيست. فعاليت جهانگردی عظيمی از سوی دولت منطقه کردنشين در اين منطقه به راه افتاده است. در تبليغات صورت گرفته به جهانگردان اطمينان داده می شود از سال 1990 (پيش از جنگ اول خليج فارس) هيچ درگيری در اين منطقه وجود نداشته و هيچ غربی صدمه نديده است، بنابراين منطقه خطرناکی نيست.



هايکی: مطمئن هستم اگر خطرناک بود، شين و سارا به آنجا نمی رفتند. آنها خطر را خيلی خوب می شناسند و با خاورميانه آشنايی خيلی خوبی دارند. شين عربی را بسيار کامل حرف می زند.



شورد: سارا هم عربی را خوب حرف می زند. هر دوی آنها آدم های محتاطی هستند. شين هرگز زندگی سارا را در معرض خطر قرار نمی داد و سارا هرگز کار ماجراجويانه و بدور از احتياط انجام نمی داد.







شين در مصاحبه ای در ايران گفت آنها از مرز عبور نکردند. نشريه نيشن نيز در ماه ژوئن به اخباری اشاره کرد مبنی بر اينکه ايرانی ها اين کوهنوردان را از داخل عراق دستگير کرده اند. چه اتفاقی افتاد؟



مک فسل: بر اساس اطلاعاتی که من تاکنون جمع کرده ام، اعتقاد دارم عناصر تندرو در داخل نيروهای امنيتی دولت ايران و يا پليس مرزی ايران سه دوست مرا بدون هماهنگی با دولت ايران در داخل عراق دستگير کرده اند. من فکر نمی کنم دولت ايران هيچ انگيزه ای برای بازداشت سه آمريکايی داشته است. اما به دنبال بحران های پس از انتخابات رياست جمهوری در ايران و به دليل ادامه بن بست موجود ميان ايران و ايالات متحده، دولت ايران نمی توانست به سادگی شهروندان دستگير شده آمريکايی را آزاد کند، زيرا اين کار چهره ای ضعيف از ايران را به نمايش می گذاشت. بنابراين تصميم گرفتند آنها را نگه دارند. من مطمئن هستم دوستان من از مرز عبور نکردند.







وقتی خبر دستگيری آنها توسط ايرانی ها را شنيدی، چه بر سر تو آمد؟



مک فسل: ارتش آمريکا مرا با يک بالگرد به منطقه سبز انتقال داد و به مدت دو روز تحت بازجويی بودم. آنها خيلی حرفه ای بودند اما به من گفتند تا جائي که به آنها مربوط می شود، اين مشکل به من ربطی نداشته است. آنها مرا رها کردند.







نورا و سيدنی، شما چگونه خبر بازداشت ها را شنيديد؟



شرود: سيدنی به من تلفن کرد. من در بانک بودم. سعی می کردم برای شين پول بفرستم تا برای تولد سارا لباس بخرد. وقتی خبر را شنيدم، نمی دانستم بايد چکار کنم. فقط نشستم و سيگار کشيدم. اين اولين سيگار من بعد از 15 سال بود. اين را به سارا نگوييد!



هايکی: من در دفترم نشسته بودم و يک نفر از سفارت آمريکا در بغداد با من تماس تلفنی گرفت و اين خبر را داد. سفير سوئيس در يک سال گذشته توانسته است سه بار با فرزندان ما ديدار کند، آن هم درحالي که بازجوها در اتاق حاضر بودند. آيا شرايط شما هم همينطور بود؟







هروقت خانواده ام برای ديدار من می آمدند، يک نگهبان هم حاضر بود. او يا به همراه ما سر ميز می نشست و يا خارج از اتاق بود. قبل از هر ديدار، بازجوها مرا تهديد می کردند که نبايد درباره پرونده خودم، و بازپرسی های او، با خانواده ام صحبت کنم. اگر ما کاری شبيه آن می کرديم، نگهبان مکالمه ما را قطع می کرد.



شرود: آيا وقتی در زندان بوديد، صدای شين، سارا يا جاش را شنيديد؟







بله شنيدم. به ياد می آورم صدای شين يا جاش را درحالي که سعی می کرد از نگهبان بخواهد او را به حمام ببرد شنيدم. نگهبان که کاملاً معلوم بود با زبان انگليسی آشنا نيست، بدون آنکه بفهمد آنها چه می خواهند مرتب پاسخ می دهد "بله، بله". زندانی ها هم مرتب درخواست می کردند به حمام بروند. ضمناً وقتی فرزندان شما را دستگير کردند، بازجو به من گفت "ما برخی از همکاران تو را دستگير کرده ايم." وقتی از آنها پرسيدم آيا آنها روزنامه نگار هستند، او پاسخ داد: "نه، آنها در ايران برای سيا کار می کنند."



هايکی: غيرممکن است.







آيا فکر می کنيد دولت آمريکا برای آزادی آنها به اندازه کافی تلاش کرده است؟



مک فسل: نه. شين مقالاتی در انتقاد از سياست های آمريکا در خاورميانه نوشته بود و قوياً مخالف اشغال عراق بود. ممکن است اين مسأله با بی علاقگی دولت آمريکا و يا عدم تحرک آنها ربط داشته باشد.



هايکی: من اين را نمی دانم. من هميشه اينطور فکر می کنم که اگر پسرم را در خارج از ايران و در خانه ببينم، در آنصورت معلوم می شود دولت تلاش کافی کرده است.



شرود: من فکر نمی کنم اراده ای در دولت آمريکا يا دولت ايران برای آزادی فرزندان ما وجود داشته باشد. اگر بود آنها تا حالا آزاد شده بودند.







شما در ماه مه به ايران رفتيد و چند روزی با آنها ملاقات کرديد. آن تجربه چطور بود؟



هايکی: آنها به فرزندانمان نگفته بودند که ما در ايران هستيم. آنها را از زندان بيرون آوردند و بچه ها فکر کردند به دادگاه می روند. آنها به مدت چهار ساعت در اتاقی منتظر ماندند و سپس نزد ما آورده شدند. نمی دانستند چه خبر شده است. برایشان خيلی غافلگيرکننده بوده است. وقتی با ما روبرو شدند، يک لحظه بسيار عاطفی بوجود آمد.



شرود: دولت ايران از زمان ورودمان اعلام کرد شبکه ماهواره ای انگليسی زبان پرس تی وی به ما دسترسی کامل خواهد داشت. ما چاره ديگری نداشتيم. دو ديدار ما تحت نظارت پرس تی وی و بازجويان بود. تنها زمانی که يک مکالمه خصوصی با دخترم داشتم، زمانی بود که با سارا به حمام رفتم و شير آب و شير دوش را باز کردم تا صدای ما را نشنوند. سارا دچار يک وضعيت پزشکی پيش- سرطانی است. در هشت تا نه سال گذشته در دهانه رحم او سلول های سرطانی پيدا شده و او بايد هر سه ماه، آزمايش پاپ اسمير انجام دهد. او در يکسال گذشته تنها يک بار پاپ اسمير شده است. ضمناً او غده ای را در سينه اش به من نشان داد. او گفت اين غده در ايران معاينه شده و در حال پسرفت است، اما هنوز در سينه اش وجود داشت. وقتی غده را به من نشان می داد، متوجه شدم چقدر نحيف و تکيده شده است. شما هم وزن زيادی از دست داده ايد؟







بيست و پنج پوند کاهش وزن داشتم. چرا قبلاً درباره سلول های سرطانی صحبت نکرده بوديد؟



شرود: اصلاً نمی دانم چرا اين موضوع را برای شما گفتم. او يک زن بالغ است. اين يک مسأله خصوصی است و معمولاً علاقه ای به صحبت کردن درباره اين چيزها ندارم. اما سارا به من گفت بايد اين موضوع را به همه بگويم.



هايکی: مازيار، فکر می کنيد چه وقت آنها را آزاد خواهند کرد؟



No comments:

Post a Comment