جرس: چهارم آذر سالروز قتل سعیدی سیرجانی، نویسنده ، ادیب و پژوهشگر برجسته است که در سال 73 آنچنان که بعدها سعید امامی اعتراف کرد به شکل فجیعی به قتل رسید. به این مناسیت گفتگویی با دوست و همراه او درکانون نویسندگان ایران داشتیم. سیمین بهبهانی از سعیدی سیرجانی می گوید که از سالهای جوانی او را می شناخته و به فضل و ادب می ستوده است، بهبهانی قتل سعیدی سیرجانی را از تلخ ترین حوادث عمرش می داند و شعری می خواند که در همان روزهای بازداشت سیرجانی برای این نویسنده سروده است. می گوید مثل سعیدی سیرجانی که هیچ گاه حاضر نشد ایران را با همه خطراتش ترک کند، حاضر نیست از ایران برود. همه حس و آفرینندگی او در وطن است و در غربت دیگر آن غزلهای ناب به سراغش نمی آیند. می گوید نمی فهمد که چرا حکومت سالهاست به او و نویسندگان و کانونشان به عنوان دشمن نگاه می کند در حالی که نویسندگان هم زبان و دوست مردم هستند و ایران دوستند. گفتگوی جرس با سیمین بهبهانی بانوی غزل ایران را بخوانید.
در سالروز قتل مرحوم سعیدی سیرجانی هستیم . شما از دوستان این نویسنده بودید، می خواستیم بدانیم آقای سیرجانی چگونه می اندیشید و چه شد که از مخالفان و منتقدان حکومت قلمداد شدند و به نحو فجیعی به قتل رسیدند؟
آقای سیرجانی را از سالهای جوانی می شناختم ایشان بسیار فاضل و دانشمند بودند و کتابهای بسیاری داشتند، بسیار آدم دلجو، مهربان و سازگاری بودند. یک طبع شوخی هم داشت و غالبا مطالب را با شوخی همراه می کرد. حق گو بود و من نمی توانم بگویم مخالف حکومت بود. او آدمی بود که حقایق را می گفت و شاید این به مذاق حکومت خوش نمی آمد. سخنرانی هایی که در خارج کشور داشت و حرفهایی که می زد مورد توجه قرار می گرفت و آنهایی که می شنیدند، می گفتند مخالف است. در سال 73 قبل از عید چیزی در جیبش گذاشتند و گفتند به جرم مواد مخدر بازداشتش کردند تا مدتها بعد هم در زندان بود تا اینکه در همان جا جان داد. من همان موقع شعری گفتم که مطلعش این بود :
وقتی که تهمت می گذارند در جیب های بی گناهت/ یک آسمان قطران و نفرت می بارد از چشم سیاهت
خانم بهبهانی ممکن است این شعر را برای خوانندگان جرس به طور کامل بخوانید؟
وقتی که تهمت می گذارند در جیب های بی گناهت یک آسمان قطران و نفرت می بارد از چشم سیاهت
گیرم نهادستند اینان در جامه جرمت را دلیلی غم نیست تا جان جهانی باشد به بی جرمی گواهت
ابر است وغم ، انبوه انبوه؛ دیوار وحشت، کوه در کوه کی دم توانی زد به اندوه؟ بسته ست حاکم راه آهت
بر کاغذ ارزان کاهی بنویس از ظلم و تباهی تا شعله خشم ستمگر دود آورد بیرون ز کاهت
وقتی قلم در دست داری، هردم گلویش می فشاری از بیم دزدی کز کمینگاه دزدد خبر از دستگاهت
دیگر زبانی را سخن نیست، شادی میان انجمن نیست تقصیر بخت مردمان است با مردمک ها سیاهت
اما تو ناژویی، نه تاکی از باد سردت نیست باکی چون ابر بهمن بر تو بارد، سیمین شود تاج و کلاهت
بنویس بالای سیاهی با خط خون این دادخواهی کی از شکستن می هراسد کلک و بنان دادخواهت؟
تا با قلم پیوند داری، کی بیم حبس و بند داری؟ بنویس، بی باکانه بنویس! این است، جز این نیست راهت...
وقتی سعیدی سیرجانی 23اسفند دستگیر شد، من 28 اسفند این شعر را سرودم. و در مجله "آرش" پرویز قلیچ خانی آن را منتشر کرد. ایام فروردین بود که ما با اعضای کانون نویسندگان از جمله آقابان هوشنگ گلشیری و جواد مجابی و دکتر براهنی که یادش به خیر- الان اینجا نیست- رفتیم به بازداشتگاهی که سعیدی آنجا بود مدتها آنجا بودیم و به جایی نرسید. سعیدی در زندان ماند و هفت هشت ماه بعد در پاییز سال 73 کشته شد. جنازه او را به خانواده اش ندادند و معلوم نشد چه بلایی سرش آمد. با همه پا فشاری که کانون کرد حتی نگذاشتند مراسمی برای او برگزار بشود.
در اطلاعیه ای که همان سال وزارت اطلاعات منتشر کرد آقای سیرجانی را به مسائل منافی اخلاق و اعتیاد به مواد مخدر متهم کردند. چرا این تهمت ها به سیرجانی زده می شد ؟
ابدا این طور نبود، من دوست چندین ساله سعیدی سیرجانی بود و با خانواده ایشان روابط نزدیک داشتیم. با خانم و دخترهای ایشان نزدیک بودم. به منزل ایشان می رفتیم و می آمدند شعرهای من را خیلی دوست داشت. با اطلاعاتی که دارم. هیچ گاه ایشان را نه با مواد مخدر دیدم ، نه کار ناشایست اخلاقی از ایشان سراغ دارم. حتی به قدری محجوب و مودب بودند که از استعمال بعضی کلمات در لفظ پوشیده هم امتناع می کرد. این مرد بسیار شریف بود و این اتهاماتی که به او زده می شود جز دشمنی چیزی را نشان نمی دهد . من برای خانم و بچه های ایشان آرزوی سعادت و خیر می کنم. یکی از دردناکترین قتل هایی بود که ناحق اتفاق افتاد.
کتابهای مرحوم سیرجانی علی رغم اینکه ممنوع الانتشار به حساب می آمد اما بسیار در بازار غیر رسمی پر فروش بودند و از سوی مردم خریداری می شد و کپی می شد . این اقبال عمومی به کتابهای سیرجانی و تحلیل های ادبی که ایشان ارائه می داد، چه طور این همه خواننده پیدا کرده بود ؟
چند مطلب بود که کتابهای ایشان را شایع می کرد .یکی دانش ایشان بود ، سعیدی دانش زیادی داشت و بسیار دقت می کرد در نوشتن و آنچه می نوشت حقیقت داشت . اطلاعات وسیعی داشت و دائما کتاب می خواند و با ادبیات سر و کار داشت . دیگر اینکه قلم زیبایی داشت و آمیخته با طنز ، این طنز های او را مردم دوست داشتند . خواندن کتابهای او علاوه بر اینکه موجب آموزش می شد موجب فرحناکی طبیعت انسان هم بود . هیج کس از خواندن کتابهای او خسته نمی شد . به این علت است که در میان مردم توانسته جا باز کند گرچه چگونگی مرگ او هیچ گاه روشن نشد و معلوم نشد چرا کشته شد ، وآیا از شکنجه های زندان بود. هیچ گاه جنازه او دیده نشد.
مرحوم سیرجانی نامه های سرگشاده ای به رهبر جمهوری اسلامی نوشته بود و گویا پیغامی هم دریافت کرد از آقای خامنه ای مبنی بر اینکه مرتد هستند. در واقع هشداری دریافت کردند نسبت به نوشته هایشان ، چرا سیرجانی با این تهدیدات در ایران ماند با اینکه مورد بی مهری حکومت قرار گرفته بود و کتابهایشان هم اجازه انتشار نداشت ؟
تا دستی بر آتش نداشته باشی نمی شود جوشش آتش را احساس کنی . عمدا سعیدی سیرجانی می ماند در ایران و اگر مسافرتی می کرد خیلی کوتاه بود و زود باز می گشت. با اینکه ممکن بود بازگشت مشکلی برای او ایجاد کند، بر می گشت .این خصوصیت در خود من هم وجود دارد من هیچ گاه نمی توانم در خارج از کشورم بمانم . البته آنها که رفتند و ماندند دلایلی داشتند و حتما زندگی و زنده ماندنشان را می باختند اگر باز می گشتند. من به آنها حق می دهم و اتفاقا همیشه ستایش می کنم که برای ایران آواره شدند. آنها که از ایران رفتند تحصیلات کافی داشتند و مایه سربلندی ما شده اند. اما در مورد نویسندگانی مثل خودم در خارج نمی توانیم چیز بیشتری بیافرینیم و شایسته تر است در ایران بمانیم و امید بهبودی داشته باشیم.
خانم بهبهانی به نظر شما چرا تیغ نظام به سمت نویسندگان و منتقدین دگر اندیش بود .در جریان قتل زنجیره ای نویسندگان بیشترین قربانیان دستگاه امنیتی بودند ؟
متاسفانه باید بگویم، این یکی از بدشانسی های نظام است برای اینکه اینهایی که از بین رفتند و اعدام شدند و اینهایی که مخالف شناخته می شدند . در واقع مخالف نبودند بلکه دوست ملت بودند. در اول انقلاب جزو انقلابیون بودند و کمک کردند به آن. زبان آنها زبان قابل فهم مردم بود و کمک کردند تا انقلاب مستقر شود . متاسفانه تمام کسانی که مخالف پنداشتند، اینها دوستان بودند که می خواستند مملکت درست شود و متاسفانه حکومت سعه صدر نداشت .
کانون نویسندگان با تلاشهای جلال آل احمد به وجود آمد و منتقدین و نویسندگان سرشناسی در آن جمع بودند که به انتقاد از رژیم پهلوی می پرداختند . شبهای ادبی گوته در آستانه انقلاب نمود این مبارزه بود، پس از انقلاب هم اعضای کانون نقد های مفصلی بر قانون اساسی و نظام جمهوری اسلامی نوشتند و در صف منتقدین قرار گر فتند ،شما اگر بخواهید فعالیت کانون نویسندگان پس از انقلاب را تحلیل کنید ، این تلاشها را چگونه ارزیابی می کنید ؟
بسیاری از ما و اعضای کانون نویسندگان ایران از کسانی بودیم که در حکومت گذشته حق گویی هایی می کردیم و از همان موقع هم ما برانداز نبودیم و نمی خواستیم حکومت از بین برود. ما در هیچ دوره ای در حال براندازی و ضد حکومت نبودیم و آدمهای اهل جنجال نبودیم . اما حرفمان را می زدیم .بسیاری از شعر های من اگر خوانده شود در آن دوره همه اش در باره این بود که آزادی باشد و برای این بود که مملکت درست شود و حرکتی به جامعه بدهد . بعد از آن هم همین طور بود . اعضای کانون نویسندگان ایران نشان دادند که خیر و صلاح می خواهند و دشمن نیستند . اما من نمی دانم چرا در سلک دشمن قرار گرفتیم و همیشه به ما دشمن و مخالف می گویند. ما مخالف نیستیم. ایران را دوست داریم . ما می خواهیم ایران بهترین جای جهان باشد. متاسفانه در طول این مدت بعد از انقلاب هم جنگ داشتیم و هم اعدام داشتیم وهم کشتن های نابجا داشتیم .
مصادف هستیم با روز عدم خشونت علیه زنان و این در حالی است که چندین دانشجو، وکیل و روزنامه نگار زن در زندان هستند و حبس های طولانی مدت هم گرفته اند. جدای از اینکه چند زن هم در معرض اعدام هستند. شما فکر می کنید این خشونت علیه زنان و سختگیر یهایی که در مورد زنان صورت می گیرد، خاستگاه تاریخی اجتماعی دارد یا تنها به نگاه قانون گذاران و حکومت و به یک نگاه استبدادی باز می گرددد؟
زنان ایران از صد سال پیش شروع کردند به آگاه شدن و خواستند حقوق خودشان را بگیرند . در سال 1304 ما انجمن زنان و نویسندگان را داشتیم و زنان برجسته ای در آن حضور داشتند. همه صاحب فهم و کمال بودند . وقتی دانشگاه تهران درش به روی زنها باز شد، زنان به دانشگاه رفتند با علم و هنر آشنا شدند . امروز نمی شود به زن تعدی کرد، زن امروزی زیر بار زور نمی رود و چیزی کمتر از مرد ندارد و هر قدر راه آزادی را برآنها ببندند، منکوب نخواهند شد و نسل آینده ساخته دست آنهاست .
می توانیم خواهش کنیم یکی از شعرهای تازه تان به مناسیت این روز برای خوانندگان ما روایت کنید؟
خواهی نباشم و خواهم بود دور از دیار نخواهم شد
تا "گود" هست، میان دارم اهل کنار، نخواهم شد
یک دشت شعر و سخن دارم حال از هوای وطن دارم
چابک غزال غزل هستم آسان شکار نخواهم شد
من زنده ام به سخن گفتن جوش و خروش و برآشفتن
از سنگ و صخره نیاندیشم سیلم، مهار نخواهم شد
گیسو به حیله چرا پوشم گردآفرید چرا باشم
من آن زنم که به نامردی سوی حصار نخواهم شد
برقم که بعد درخشیدن از من سکوت نمی زیبد
غوغای رعد ز پی دارم فارغ ز کار نخواهم شد
تیری که چشم مرا خسته ست بر کشتنم به خطا جسته ست
"بر پشت زین" ننهادم سر اسفندیار نخواهم شد
گفتم از آنچه که باداباد گر اعتراض و اگر فریاد
"تنها صداست که می ماند" من ماندگار نخواهم شد
در عین پیری و بیماری دستی به یال سمندم هست
مشتاق تاختنم؛ گیرم دیگر سوار نخواهم شد
20سروده مهرماه 89
با تشکر از فرصتی که در اختیار جرس قرار دادید.
No comments:
Post a Comment