بمناسبت 13 آباد – تصرف سفارت امریکا- آقای خامنه ای عده ای دانش آموز را به خدمت پذیرفت و حرف هائی برای آنها زد که بخشی از آن را در همین شماره پیک نت می خوانید. این درحالی است که تصرف کنندگان سفارت امریکا که در زمان آیت الله خمینی به دانشجویان خط امام مشهور شده بودند، بدستور ایشان، تقریبا همگی مغضوب و زندانی اند و دو حزب جبهه مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی که توسط همین دانشجویان شکل گرفت و یا انسجام یافت، با کودتای 22 خرداد منحله اعلام شده و حتی وزارت کشور روز گذشته اعلام داشت که این دو حزب حق شرکت درانتخابات مجلس را ندارند.
سایت کلمه متن مصاحبه ای را با محسن میردامادی دبیرکل جبهه مشارکت منتشر کرده که متاسفانه ننوشته این مصاحبه در چه زمانی انجام شده و آیا محسن میردامادی در مرخصی زندان است و این مصاحبه را انجام داده و یا مصاحبه در زمان دیگری انجام شده و اکنون منتشر شده است.
بهر حال، آنچه که میردامادی با دقت کامل در باره تصرف سفارت امریکا می گوید خواندنی است. بویژه که اشاره به بازجوئی از خودش در زندان در باره تصرف سفارت امریکا نیز می کند!
متن این مصاحبه را می خوانید:
حادثه اشغال سفارت امریکا در تهران از موضوعاتی است که پس از سه دهه هنوز گهگاه و به خصوص در ایام نزدیک به روز ۱۳ آبان مورد بحث و گفت و گو و بعضاً جدل قرار میگیرد. اینک پس از ۳۲سال، شما آن اقدام را چطور ارزیابی می کنید؟
همانطور که اشاره کردید با وجود گذشت بیش از سه دهه از آن واقعه هنوز بحث در مورد آن تمام نشده است. در دوران پس از انقلاب می توان مسائلی مهمتر از اشغال سفارت آمریکا پیدا کرد که امروز دیگر چندان مورد بحث قرار نمی گیرند، ولی این موضوع در کشور ما هنوز مورد بحث است. یک علت برای این پدیده، زنده بودن بحث روابط ایران و آمریکاست و اگر این مسأله وجود نداشت، تا امروز این رویداد هم به تاریخ پیوسته بود. یک علت دیگر هم سوء استفاده قدرت از این رویداد برای توجیه سیاستها و رویکردهای خود است.
به طور طبیعی بسیاری از افرادی که در آن زمان حضور نداشتهاند سؤال یا سؤالات جدی در مورد آن حادثه دارند. نسل جوان امروز که از یک طرف دوران رژیم قبل را خود تجربه نکرده و سیاستهای امریکا را در آن دوران در قبال ایران ندیدهاند، و امروز شاهد شعارهای آن کشور در دفاع از دموکراسی، حاکمیت مردم، حقوق بشر و امثال آن (صرف نظر از صادقانه یا غیر صادقانه بودن آن) هستند که هم جهت با خواستها و آرمانهای خود آنهاست، نسبت به نسل آنزمان تصویر و تصور متفاوتی از امریکا دارند. از طرف دیگر هر روز شاهد فریادهای ضدامریکائی جریانها و افرادی هستند که کمتر منفعت ملی و عقلانیت منطقی در دیدگاهها و رفتار و اعمال آنها مشاهده میشود و تنها با شعار و توقف در شرایط و فضای سی سال قبل و دور ماندن از تحولات جدید جهانی نسبت به سؤالهای نسل امروز واکنش نشان میدهند، علاوه بر این عدم مقبولیت بسیاری از مدافعان فعلی و دوآتشه آن واقعه در میان نسل امروز جامعه ما خواه ناخواه در قضاوت اینان نسبت به آن واقعه تأثیرگذار میباشد و سؤال ها و ابهام های زیادی در فضای کنونی جامعه ما به وجود می آورد.
من هم به عنوان یکی از افرادی که در آن واقعه نقش داشتهام معمولاً در کوی و برزن و دانشگاه و زندان در مورد آن مورد سؤال قرار گرفته و میگیرم و در اینجا سعی می کنم بخشی از ارزیابی ام را نسبت به آن موضوع توضیح دهم. البته واقعه اشغال سفارت ابعاد مختلفی داشت که طبعاً در حد گنجایش این گفت و گو خدمتتان توضیح خواهم داد.
مسئله اصلی در این ارزیابی و در هر ارزیابی دیگر پس از سی و دو سال این است که هم شرایط داخلی و هم شرایط بین المللی امروز با شرایط آن زمان تفاوتهای بنیادی کرده است. لذا باید این مسأله را در گفتمانی متفاوت فهمید. یعنی برای دریافت درکی صحیح و منطقی از اشغال سفارت امریکا باید آن را در شرایط ویژه زمانی خود تجزیه و تحلیل و بررسی کرد، در غیر اینصورت قضاوت در مورد آن نمیتواند قضاوتی واقع بینانه باشد. عدم توجه به این نکته مهم بههمان اندازه اشتباه و گمراه کننده است که تحلیل مسائل امروز با شرایط و اقتضائات و فضای سی سال قبل؛ چیزی که متأسفانه امروز در بسیاری از ارکان حکومت رایج است و امری خطا و خیالپردازانه است. این نکته را باید هم از بعد شرایط داخلی ایران و سیاستهای آمریکا در قبال کشور ما، و هم از نظر شرایط محیطی و نظام بینالملل دوقطبی و اقتضائات آن مورد توجه و تأمل قرار دارد.
مهمترین وجوه این تغییر را در شرایط داخلی و بین المللی چه می دانید؟
در رابطه با شرایط داخلی می توانم بگویم پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران از پیروزی انقلاب خوشحال بودند و نظام جدید را متعلق به خود و خود را موظف به حفظ و حراست از آن می دانستند. دانشجویان هم به نحو اولی اینچنین بودند. ما و دوستانی که مسئولیت انجمنهای اسلامی دانشجوئی را بر عهده داشتیم در آن زمان مهمترین تهدید محتمل را نسبت به انقلاب، تهدید خارجی و از سوی آمریکا می دانستیم. این برداشت و تلقی ما بر اساس تحلیل مان از حوادث تاریخی و سیاستها و عملکرد گذشته آمریکا در ایران بود. سیاست امریکا در قبال ایران پس از تحولات و نوساناتی که به دنبال جنگ دوم جهانی طی کرد نهایتاً در دوران دولت ملی دکتر مصدق، و تا حد زیادی تحت تأثیر سیاستها و فشارهای دولت انگلیس، به مقابله با مرحوم دکتر مصدق و نهایتاً همکاری در کودتا علیه دولت وی منجر شد.
این دخالت در سالهای اخیر مورد اذعان برخی دولتمردان و سیاستمداران منصف امریکا نیز بوده است. خانم آلبرایت وزیر خارجه پیشین امریکا – هرچند دیر هنگام – در زمان ریاست جمهوری بیل کلینتون به سیاستهای نادرست امریکا در گذشته اشاره کرد و موضعی شبیه عذرخواهی نسبت به ایران اتخاذ کرد. موضعگیری ای که به نظر میرسد سیاستمداران ارشد آمریکائی در قبال کمتر کشور دیگری انجام داده باشند. اخیراً نیز در مناظره نامزدهای رقیب برای انتخابات آینده ریاست جمهوری امریکا آقای ران پاول در پاسخ به سؤال سؤال سناتورریک سانتروم که اظهار کرده ایران از سال ۱۹۷۹ با ما در جنگ بوده است پاسخ داده «ما این جنگ را در ۱۹۵۳، زمانیکه در ایران کودتا کردیم و شاه را حاکم کردیم، شروع کردیم و آنچه در ۱۹۷۹ اتفاق افتاد عکس العمل آن بود. این وضعیت ادامه پیدا کرد زیرا ما به عواقب کارهای خودمان توجه نمی کنیم؛ مشکل ما در این مسئله است». این موضوع را خانم دکتر ابتکار اخیرا در یادداشتی در مطبوعات به خوبی توضیح داده است.
ولی دخالتهای آمریکا به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ محدود نمی شود. پس از کودتا تا پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷، سیاست دولت امریکا در قبال ایران حمایت بی چون و چرا از رژیم دیکتاتوری شاه بود؛ به جز یک دوره کوتاه در دوره ریاست جمهوری کندی در آمریکا و نخست وزیری دکتر امینی در ایران و دوران کوتاه طرح مباحث حقوق بشر در دوران ریاست جمهوری کارتر. در این دوران ۲۵، ساله همه اقدامات سرکوبگرانه شاه از کشتار دانشجویان در دانشگاه تهران در آذر ۱۳۳۲ تا کشتار مردم در خرداد ۱۳۴۲ و تداوم آن تا پیروزی انقلاب و کشتارهای وسیع سالهای ۵۷-۱۳۵۶، و اقدامات ساواک و شکنجه های بی رحمانه آن همه مستقیم و یا غیرمستقیم مورد حمایت دولت امریکا بود. حتی پس از کشتار ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ که تعداد شهدای آن بیش از ۱۰۰ نفر اعلام شده است، بلافاصله کارتر با شاه تماس گرفت و از او اعلام حمایت کرد ؛حالا آن موضعگیری را مقایسه کنید با مواضعی که امروز ایالات متحده در قبال تحولات مشابه در کشورهای منطقه اتخاذ می کند.
این حمایتها از اوایل دهه ۱۹۷۰ و پس از شکست امریکا در جنگ ویتنام – که باعث شد این کشور استراتژی جدید خود را، که بعدها به «دکترین نیکسون» معروف شد، به مرحله اجرا در آورد – تشدید شد. بر مبنای آن استراتژی، امریکا از متحدین منطقه ای خود حمایت میکرد و در مقابل حمایت از منافع خود را در مناطق مختلف جهان به این متحدین واگذار می نمود. بر اساس استراتژی جدید، آمریکا در منطقه خلیج فارس سیاست معروف به سیاست دومحوری با محوریت ایران را در پیش گرفت و از آن پس دولت امریکا حامی بی چون و چرای شاه و سیاستهای وی بود، در مقابل شاه نیز مدافع منافع آمریکا در منطقه بود.
نتیجه طبیعی و منطقی سیاستهای امریکا در قبال کشور ما این بود که همه نیروها و سیاست ورزانی که مخالف استبداد حاکم بر کشور و خواهان تغییر و تحول در حکمرانی کشور بودند، دولت امریکا را عامل اصلی تداوم دیکتاتوری شاه می دانستند که با همراهی در کودتا شاه را به ایران بازگرداند و مجدداً بر تخت نشاند و برای حفظ و تثبیت و تداوم حکومت مستبدانه وی از هیچ اقدامی فروگذار نکرد.
با چنین سابقه و زمینه ای پس از پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ بسیاری از طرفداران حق حاکمیت مردم و علاقه مندان به انقلاب مهمترین تهدید محتمل برای نظام جدید در حال شکلگیری را تهدید خارجی از طرف دولت امریکا میدانستند. نگرانی که تجربه کودتای ۲۸ مرداد زنگ آن را مرتباً به صدا در میآورد و پذیرفتن شاه در امریکا در هفته های قبل از اشغال سفارت این نگرانی را کاملاً موجه و تشدید می نمود. پس از خروج شاه از ایران در دیماه ۱۳۵۷، دولت امریکا با توجه به آثار و پیامدهای احتمالی پذیرش شاه در ایران، اجازه ورود به امریکا به وی نداد، ولی نهایتاً در اواخر مهرماه ۱۳۵۸ به وی اجازه ورود به آن کشور را داد. برای روشن شدن اهمیت و تأثیر این اقدام یادآوری این نکته مفید به نظر میرسد که پس از بحثهای مخالفین و موافقین پذیرش شاه در شورای عالی امنیت ملی امریکا و نهایتاً تصمیم به پذیرش شاه، کارتر رئیس جمهور وقت امریکا احتمال اشغال سفارت آن کشور در تهران را مطرح می کند که نشان می دهد دولتمردان آن کشور از وضعیت افکار عمومی در ایران نسبت به خود بخوبی اطلاع داشته اند.
نکته مهم دیگر که باید در نظر گرفته شود این است که انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ در دوران جنگ سرد اتفاق افتاد و در تحلیل شرایط محیطی آن باید واقعیتهای آن نظام را مدنظر داشت. در نظام دوقطبی دوران جنگ سرد، نگاه امریکا و شوروی به عنوان دو قطب این نظام به تحولات بین المللی نگاهی متأثر از نظریه حاصل جمع صفر بود که در آن از دست دادن یک متحد به وسیله یکی از دو قطب، قرار گرفتن آن در سبد قطب رقیب بود؛ یا حداقل اینطور تلقی می شد.
در چنین شرایطی مداخله در سایر کشورها و اقداماتی همچون کودتا علیه دولت مصدق یا کودتا علیه سالوادور آلنده در شیلی و امثال آن در کشورهای امریکای لاتین و سایر کشورها به وسیله امریکا – علیرغم مخالفت جدی افکار عمومی غرب با آن مداخلات که شدیدترین آن در رابطه با جنگ ویتنام شکل گرفت – و اقدامات مشابه به وسیله شوروی در دیگر کشورها امری عجیب و غریب و دور از انتظار نبود و به کرّات اتفاق می افتاد. موضوعی که در دوران پس از جنگ سرد و به خصوص در سالهای اخیر بسیار کم یا شاید در آن شکل خود متوقف شده باشد. طبعاً در شرایط امروز مناسبات بین الملل که نظام دوقطبی و رقابتهای خاص آن نظام را پشت سر گذاشته و با رویکرد امروز امریکا که شیوه عمل آن به طور کلی و در مورد ایران به طور خاص تفاوتهای عمده ای با دوران جنگ سرد دارد، ترسیم امروزین از ماجرا بدون توجه به ویژگی ها و شرایط خاص آن دوره برای فهم درست ابعاد آن واقعه نارسا است.
به نظر من در صورتی که به موضوع اشغال سفارت امریکا در ظرف زمانی خود هم در داخل کشور و هم در مناسبات بین المللی نگریسته شود، می توان به این نتیجه رسید که نگرانی دانشجویان که پس از پیروزی انقلاب و سقوط نظام استبدادی شاه دغدغه اصلی آنها حفظ نظام نوپای جمهوری اسلامی بود نگرانی بیجائی نبود و با توجه به تجربه گذشته و شرایط محیطی نیز، تهدید امریکا واقعی بود؛ اقدام برای انجام کودتای نوژه که برنامه ریزی های آن به وسیله برخی نظامیان و فرماندهان رژیم شاه که به امریکا رفته بودند در آن کشور صورت گرفته بود نیز نشان داد که نگرانیها بی مورد نبوده است. لذا اشغال سفارت آمریکا نتیجه طبیعی و قهری سیاستها و دخالتهای آن کشور در ایران بوده است، موضوعی که همانطور که به نمونه هایی از آن اشاره شد برخی سیاستمداران آمریکائی نیز به آن اذعان دارند و آنرا پذیرفته اند.
البته حمایت امام و در پی آن حمایت مردمی از این واقعه باعث آن شد که موضوع که ابتدا یک حرکت دانشجوئی بود تبدیل به مسئله ای ملی و بین المللی و در سطح کل نظام گردد و تصمیمگیری در مورد آن هم در فرآیند تصمیم گیری های نظام قرار گیرد و به مسئله ای بسیار طولانی تر تبدیل شود.
در مجموع می توان گفت که اشغال سفارت امریکا ادامه طبیعی (و شاید اجتناب ناپذیر) انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ و عکس العملی به دیکتاتوری شاه و سیاستهای غلط منطقه ای و جهانی آمریکا بود. به این معنا که انقلاب، ایران را از یک متحد و پایگاه اصلی سیاستهای امریکا و ایفای نقش ژاندارمی برای حمایت از منافع امریکا در منطقه خارج کرده بود و در نظام بین الملل دوقطبی آنزمان با ۱۸۰ درجه چرخش به کشور و نظامی ضدامریکائی تبدیل کرده بود. در طرف مقابل سیاستها و دخالتهای امریکا در امور کشور ما از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ به نحوی بود که پس از پیروزی انقلاب خود آنها هم اشغال سفارت را امری کاملاً محتمل میدانستند زیرا از جایگاه خود در افکار عمومی مردم ایران به خوبی مطلع بودند. این مسئله در اسناد به دست آمده از سفارت ذکر شده است و دیپلماتهای امریکا در تهران هم احتمال چنین اقدامی را از سوی ایرانیان می دادند. پیامدهای این اقدام و همراهی و حمایت گسترده مردمی در سطح کشور که برای ماههای متمادی ادامه داشت را میتوان شاهدی بر این مدعا گرفت که اقدام دانشجویان تبلور اراده عمومی مردم در پاسخ به سیاستها و دخالتهای امریکا در کشورشان طی ۲۵ سال قبل از آن بوده است. موضوع مهمی که به دلیل آن سیاستمداران امریکایی عمدتاً پذیرفته اند اشغال سفارت را به عنوان یک حادثه تاریخی و تمام شده به بایگانی تاریخ بسپارند. حتی در موافقتنامه نهائی در قالب بیانیه الجزائر نیز که برای آزادی گروگانها بین ایران و آمریکا به امضا رسید متعهد شدند که، دولت آمریکا و گروگانها هیچکدام، به دلیل اشغال سفارت هیچ ادعائی در مجامع حقوقی بین المللی علیه ایران اقامه نکنند.
البته به این نکته نیز باید اشاره کرد که در کشور ما برخی جناحها و جریانهای سیاسی منافع خود را در منجمد ماندن در آن واقعه و ممانعت از فهم تاریخی آن میدانند، و با مطرح کردن فرا زمانی آن می کوشند با بزرگ کردن یک دشمن خارجی، بهره برداری های داخلی را برای برخورد با مخالفین داشته باشند. لذا این جریانها تمایلی به قرار گرفتن مسائل بین دو کشور بر ریل طبیعی خود ندارند.
در سالهای اخیر مطرح شده که در اولین جلسه ای که مسئله اشغال سفارت مطرح شده آقای احمدی نژاد هم حضور داشته و با آن مخالفت کرده است.
مخالفت ایشان با این موضوع صحیح است، ولی جهتگیری ایشان هم مهم است. در آن زمان برخلاف نوع انجمنهای اسلامی دانشگاهها و فضای کلی کشور که رویکردی ضد آمریکائی داشتند، انجمن اسلامی علم و صنعت که ایشان نماینده آن بودند اولویت را در ضرورت مقابله با شوروی و کمونیسم می دانستند و در جلسه ای هم که این موضوع مطرح شد ایشان پیشنهاد داد که برویم سفارت شوروی را بگیریم. تفاوت دیگری که انجمن علم و صنعت با دیگر انجمنها داشت این بود که اولویت را در تصفیه فکری دانشگاهها از جریانهای مخالف می دانست و با همین رویکرد مدتی پس از آن پیشقدم در انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها شدند؛ مسأله ای که امروز هم که صاحبان همان تفکر، مسئولیتهای ارشد کشور را در اختیار دارند، آن دیدگاهها را در اداره کشور به خصوص در سطوح علمی و فکری اعمال می کنند.
آیا گروگان گرفتن دیپلماتهای یک کشور در کشور دیگر با حقوق بین الملل مغایرت ندارد؟
این موضوع را من قبلاً در مصاحبه ای توضیح داده ام، ولی در اینجا هم به طور خلاصه به آن اشاره میکنم.
به این نکته باید توجه کرد که حقوق بین الملل زمانی معنا و مفهوم می یابد که همه کشورها آن حقوق را در حق یکدیگر رعایت کنند. حقوق بین الملل متفاوت با حقوق داخلی کشورها است. اگر در داخل یک کشور فردی به شخص دیگر زیان برساند و حق کسی را پایمال کند حکومت مرکزی او را مجازات و احقاق حق میکند، ولی در عرصه بین الملل یک دولت مرکزی که بتواند احقاق حق کند وجود ندارد. بنابراین اگر در حقوق بین الملل کشورها متعهد میشوند که در مسائل داخلی یکدیگر دخالت نکنند یا مصونیت دیپلماتهایشان به رسمیت شناخته شود، اینها مسائلی است که در صورت رعایت متقابل از کشورها معنا و مفهوم پیدا می کند و اگر کشوری آن را رعایت نکرد نباید از کشور مقابل توقع داشته باشد که چنین حقوقی برای او رعایت شود.
در حقوق بین الملل دخالت در امور داخلی کشورها پذیرفته نیست. ولی اگر آمریکاییها آمدند در این کشور یک دولت ملی را سرنگون کردند و حکومت دیکتاتوری شاه را روی کار آوردند و با حمایتهای نظامی خود آن را حفظ و تثبیت کردند، آیا حقوق بین الملل را زیر پا نگذاشتند؟ در چنین شرایطی نباید توقع رعایت آنرا در قبال خود داشته باشند. اشغال سفارت آمریکا در ایران هم در واقع پاسخی بود به تمام حقوقی که آمریکایی ها در گذشته در ایران زیر پا گذاشته بودند، موضوعی که – همانطور که اشاره شد – خود آمریکائی ها آنرا پذیرفته اند.
از جمله سؤالاتی که در رابطه با اشغال سفارت مطرح بوده پیامدهای آن اقدام است. روابط ایران و آمریکا یکی از این مسائل است. روابط ایران و آمریکا پس از اشغال سفارت قطع شد و مشکلات روابط تا کنون هم حل نشده است. اشغال سفارت چقدر در این مسئله نقش داشته است؟
در این موضوع نمی توان تردید داشت که در حال حاضر در عرصه بین الملل و در سازمانها و مجامع بین المللی نوعا آمریکا مخالف اصلی ایران و مانع اصلی پیگیری اهداف سیاست خارجی کشور ماست و با توجه به جایگاه و موقعیت بین المللی که داراست در مقابله با ایران بیشترین تاثیرگذاری را دارد. برای شناخت اینکه این رویکرد آمریکا و بطور کلی مشکلات موجود در روابط دو کشور تا چه میزان متاثر از اشغال سفارت آن کشور در سال ۱۳۵۸ بوده باید به این نکته توجه کرد که اصولاً دولتها – خصوصاً دولتهایی مثل دولت آمریکا – منافع خود را برای همیشه یا مدتی طولانی گروگان یک حادثه تاریخی قرار نمیدهند و در هر زمان بر اساس منافع ملی خود روابطشان با سایر کشورها را تنظیم می کنند. بر همین اساس بود که دولت آمریکا در دوران ریاست جمهوری رونالد ریگان، که یکی از کلاسیک ترین روسای جمهور آمریکا از حزب جمهوری خواه بود، در سال ۱۳۶۵ مک فارلین، مشاور ارشد خود، را به همراه هدایایی برای مذاکره و برقراری روابط به ایران فرستاد و همزمان برخی سلاحهای پیشرفته مورد نیاز ایران برای جنگ را در اختیار کشور ما قرار داد. این اقدام آمریکا بدین معنا بود که این کشور، در همان سالها که هنوز مدت زیادی از اشغال سفارت نگذشته بود، در عمل آن واقعه را به بایگانی تاریخ سپرده و از آن عبور کرده و خواهان آغاز دوران جدیدی در روابط خود با ایران می باشد. در پی این اقدم، این ایران بود (به دلائلی که موضوع بحث این نوشته نیست) که به اقدام آمریکا جواب مثبت نداد و در نتیجه تغییری در مناسبات دو کشور بوجود نیامد یا حتی در برخی ابعاد بدتر از قبل شد. پس از آن نیز در موارد دیگری آمریکائیها برای حل مشکلات بین دو کشور پیش قدم شده اند، از جمله در موضعگیری خانم آلبرایت که قبلاً به آن اشاره شد و همچنین در موضعگیری مشابهی که مدتی پس از آن کلینتون رئیس جمهور وقت امریکا با اذعان به اشتباه بودن برخی از سیاستهای گذشته آمریکا در قبال ایران داشت و نیز حضور وی در سخنرانی آقای خاتمی در مجمع عمومی سازمان ملل و تمایل وی به ملاقات و مذاکره با آقای خاتمی. در همه این موارد از اقدام ریگان که از حزب جمهوریخواه و از رادیکال ترین رؤسای جمهور امریکا بود تا کلینتون که از حزب دموکرات بود دولت آمریکا برای بن بست شکنی و پشت سر گذاشتن دوران گذشته پیشقدم بوده و خواهان مناسبات جدیدی بوده و این ایران بوده که همواره راه روش قبلی را ادامه داده (فارغ از داوری در مورد آن) و تغییری را نپذیرفته است.
از زمان اقدام ریگان به بعد هیچگاه دولتمردان امریکا گروگانگیری را به عنوان عامل حل نشدن مشکلات خود با ایران ذکر نکرده اند، کما اینکه امروز مشکلاتی که نسبت به ایران اظهار می کنند مسائلی همچون برنامه هسته ای ایران، سلاحهای کشتار جمعی، سیاست ایران در قبال مسئله فلسطین و لبنان، و مسئله حقوق بشر است و هیچ گاه در ۲۵ سال اخیر اشغال سفارت را به عنوان مانعی در روابط و مناسبات بین دو کشور مطرح نکرده اند. البته روشن است که اشغال سفارت مانند خود انقلاب در زمان خود در روابط بین دو کشور تاثیرگذار بوده ولی تصور اینکه مشکلات امروز در روابط ایران و امریکا متأثر از واقعه گروگانگیری است فاقد پشتوانه و شواهد عینی و علمی است.
سؤال دیگری که در این رابطه قابل طرح است مسئله جنگ تحمیلی و حمله عراق به ایران است که برخی افراد علت آن را در اشغال سفارت و گروگانگیری و امریکا را محرک عراق در حمله به ایران میدانند. این نظر تا چه حد می تواند قابل قبول باشد؟
فکر می کنم سخنان اخیر ریچارد مورفی، معاون اسبق سازمان سیا که از سال ۱۹۸۳ سفیر آمریکا در عربستان سعودی بود، در این زمینه به اندازه کافی گویا باشد. وی در مصاحبه با بی بی سی فارسی (در تاریخ ۲۹شهریور ۱۳۹۰) در مقابل این سؤال که گفته می شود آمریکا از حمله عراق به ایران اطلاع داشته و برای این کار به عراق چراغ سبز نشان داده است، آن را رد می کند و می گوید «جنگ همه را غافلگیر کرد … این خطر وجود داشت که جنگ به کشورهای منطقه خلیج فارس بکشد و ما نمی خواستیم شاهد [گسترش] چنین تهدیدی به منافعی باشیم که در این کشورها داریم». وی در ادامه می افزاید: «آمریکا از سال ۱۹۸۳ به عراق کمک کرد چون هدف آن این بود که ایران جنگ را نبرد.»
ولی برای روشن شدن دلایل شروع جنگ لازم است توضیحاتی عرض کنم. برای کسانی که روابط ایران و عراق را مرور کرده اند روشن است که موافقتنامه سال ۱۹۷۵ که بین ایران و عراق و بوسیله شاه و صدام حسین امضا شد از نظر دولت وقت عراق قراردادی تحمیلی بود که عراق در شرایط ضعف و به اجبار آن را پذیرفته بود. از همان سال ۱۹۷۵عراق در صدد تقویت بنیه نظامی خود بود تا با به دست آوردن فرصتی، با اقدام علیه ایران، امتیازات ادعاییِ از دست داده در قرارداد ۱۹۷۵ را مجدداً به دست آورد. به برکت درآمد سرشار نفت که پس از بحران انرژی سال ۱۹۷۳ قیمت آن چهار برابر شده بود، عراق در دهه ۱۹۷۰قراردادهای تسلیحاتی گسترده ای با اتحاد جماهیر شوروی و فرانسه منعقد کرد. همچنین از سال ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۹ عراق سه قرارداد همکاری هسته ای با فرانسه امضا کرد و در این مدت دو رآکتور هسته ای به همراه مقادیری اورانیوم غنی شده از این کشور تحویل گرفت و تعداد زیادی از کارشناسان ارشد اتمی عراق در فرانسه تحت آموزش قرار گرفتند. بنای دولت عراق از این قراردادهای هسته ای تولید سلاح هسته ای بود. صدام در زمان انعقاد اولین موافقتنامه همکاری هسته ای با فرانسه اعلام کرد «این موافقتنامه اولین قدم جدی در جهت تولید سلاح اتمی عربی است». گزارش تحویل جنجال برانگیز اورانیوم غنی شده از فرانسه به عراق در روزنامه های وال استریت ژورنال، ۴ مارس ۱۹۸۰و واشنگتن پست،۳۰ جولای و ۸ اوت ۱۹۸۰درج شده است. [برای اطلاع بیشتر از برنامه های نظامی و هسته ای عراق در دهه ۱۹۷۰ کتاب Iraq: From Summer to Saddam, 1994 G Simons, و کتاب سوداگری مرگ نوشته کنت آر تیمرمن، ۱۹۹۲، ترجمه احمد تدین، را ملاحظه فرمایید.]
آنچه در عمل عراق را از دستیابی به سلاح هسته ای محروم کرد عمدتاً اقدامات اسرائیل بود. اسرائیلی ها در سال ۱۹۷۹ در پاریس دانشمندی را که به عنوان مغز متفکر هسته ای عراق شناخته می شد ترور کردند. در همان سال دو رآکتور هسته ای را که در بندری در فرانسه آماده حمل به عراق بود منفجر کردند و در سال ۱۹۸۱ تأسیسات هسته ای عراق در این کشور را با بمباران منهدم ساختند و عملا پروژه هسته ای این کشور را برای مدتهای طولانی به تاخیر انداختند.
هدف اصلی عراق از تقویت بنیه نظامی مقابله با ایران بود که در نیمه دوم دهه ۱۹۷۰ و قبل از پیروزی انقلاب نیز در مقاطعی تا مرز درگیری و شروع جنگ بین دو کشور پیش رفت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و مشکلاتی که از جهات متعدد برای نیروی نظامی ایران به وجود آمد بهترین فرصت برای عراق جهت محقق کردن آرزوی خود به وجود آمد تا با حمله به ایران به اهدافی که از سال ۱۹۷۵ در سر داشت دست پیدا کند.
لذا عراق از همان زمان پیروزی انقلاب مشغول آماده سازی خود برای حمله به ایران شد. طبعاً در چنین جنگی امریکا هرگز از ایران حمایت نمیکرد. ایران با انقلاب اسلامی از یک کشور متحد امریکا به کشوری کاملاً ضدامریکایی تبدیل شده بود و طبیعی بود که آن کشور هیچ انگیزه ای برای کمک به ایران نداشت. ولی برخلاف نظر کسانی که تصور می کنند امریکا عراق را برای جنگ با ایران ترغیب و از ابتدا به آن کشور کمک کرده است، امریکا در زمان شروع جنگ نظر مثبتی نسبت به عراق نداشت. در سال ۱۳۵۹ (۱۹۸۰ میلادی) که حمله عراق به ایران شروع شد، امریکا و عراق در شرایط قطع روابط دیپلماتیک قرار داشتند. عراق به این دلیل که جزء کشورهای رادیکال و یکی از کشورهای جبهه پایداری در آنزمان بود که شامل کشورهای ضد اسرائیلی میشد، حتی از روابط حداقلی با امریکا برخوردار نبود وروابط دیپلماتیک بین دوکشور قطع بود. این شرایط تا سال ۱۳۶۳ (۱۹۸۴ میلادی) یعنی چهار سال پس از آغاز جنگ ادامه داشت و در این سال سفارت آمریکا در بغداد بازگشائی شد. پس از سالهای اولیه جنگ و به دنبال پیروزیهای ایران در میادین جنگ، از اواخر سال ۱۹۸۳ (اواخر ۱۳۶۲) بود که آمریکا برای جلوگیری از شکست عراق، به این کشور نزدیک شد. امریکا ابتدا کمکهای اقتصادی به عراق را شروع کرد که در سالهای بعد به حوزه های دیگر، بخصوص حوزه اطلاعات نظامی، نیز گسترش پیدا کرد. لذا در شروع جنگ و سالهای اولیه آن، امریکا نظر مثبتی نسبت به هیچیک از دو کشور ایران و عراق نداشت و با هر دو آنها در شرایط قطع رابطه دیپلماتیک بود و به هیچیک از آنها کمکی نمیکرد. تا کنون نیز با گذشت۳۰ سال از شروع جنگ هیچ سندی که نشاندهنده نقش امریکا در شروع حمله عراق به ایران باشد ارائه نشده است.
در بین کشورهای اروپائی، انگلیس که با امریکا همکاری و همسوئی استراتژیک دارد، در جنگ موضعی مشابه با امریکا داشت و در زمان شروع جنگ، با هر دو کشور عراق و ایران روابط تیره ای داشت و در قبال جنگ موضع بی طرفی اعلام کرد و حمایت آن کشور از عراق نیز از سال ۱۹۸۲ و پس از موفقیتهای ایران در جبهه ها شروع شد. روابط انگلیس و عراق از سال ۱۹۷۸ به دنبال ترور نخست وزیر پیشین عراق در لندن بوسیله عوامل دولت عراق به شدت تیره شده بود و تا سالهای بعد ادامه پیدا کرد؛ به طوری که در دهه ۱۹۹۰ تحقیقات سر اسکات نشان داد مدتی پس از شروع جنگ تحت فشار کشورهای عرب متحد انگلیس در منطقه خلیج فارس که حامی عراق بودند، بخصوص عربستان سعودی و کویت، انگلیس ابتدا روابط اقتصادی خود را با عراق بهبود بخشید و سپس از سال ۱۹۸۲ به شرکتهای انگلیسی اجازه داد سلاحهای انگلیسی را که عراق در میدان جنگ به غنیمت گرفته بود تعمیر کنند. این همکاریها بتدریج در سالهای بعد در عرصه نظامی گسترش پیدا کرد. در مقابل، فرانسه که معمولاً در اینگونه بحرانها موضعی متفاوت از امریکا و بعضاً متعارض با آن دارد، از ابتدای جنگ حامی سرسخت عراق بود و بطور همه جاتبه از عراق حمایت می کرد.
لذا این ادعا که اشغال سفارت امریکا باعث شروع جنگ و ترغیب امریکا برای این اقدام شده ادعایی بدون پشتوانه و فاقد شواهد تاریخی است. البته پیروزی انقلاب اسلامی به طور طبیعی باعث قطع ارتباطات نظامی ایران و امریکا و قطع صدور سلاح به ایران و عدم حمایت این کشور از ایران در مجامع بین المللی شده بود و همین شرایط برای ترغیب صدام جهت استفاده از فرصت و حمله به ایران کافی بود. طبعاً اشغال سفارت روابط با آمریکا را تیره تر کرد، ولی قبل از آن هم روابط دو کشور به اندازه کافی تیره بود که آمریکا انگیزه ای برای حمایت از ایران نداشته باشد. در واقع عراق از زمان پیروزی انقلاب شروع به آماده سازی خود کرد و مدتها در مناطق مرزی مشغول عملیات ایذایی علیه ایران شد و در نهایت پس از کسب آمادگی جنگ همه جانبه ای را که از زمان امضای موافقتنامه ۱۹۷۵ خود را برای آن آماده میکرد در سال ۱۳۵۹ (۱۹۸۰میلادی) علیه کشور ما شروع کرد.
لازم است به این نکته نیز اشاره شود که انقلاب اسلامی وضعیت موجود در منطقه را بر هم زده بود و تمایل به مقابله با انقلاب در حکومت های منطقه کاملا وجود داشت و همین عامل باعث پشتیبانی اکثر آنها از عراق در جنگ بود. در واقع جنگ عراق علیه ایران پاسخی قابل پیش بینی توسط نیروهای منطقه ای علیه انقلابی بود که معادلات منطقه ای را کاملاً دگرگون کرده بود و تهدیدهائی را برای رژیمهای منطقه به وجود آورده بود. لذا این ادعا که جنگ تحمیلی به دلیل اشغال سفارت امریکا بوده درست نیست، و سیاستی که آمریکا در قبال جنگ دنبال میکرد همان است که ریچارد مورفی به آن اشاره کرد، و شواهد دیگر هم آن را تأیید می کند.
سؤال دیگر در مورد افشاگری هائی است که در آن زمان به وسیله دانشجویان صورت گرفت و مورد انتقاد بوده. ارزیابی امروز شما از آن افشاگری ها چیست؟
بخشی از فعالیت دانشجویان پس از اشغال سفارت آمریکا انتشار اسناد به دست آمده از درون سفارت بود. این اسناد پس از ترجمه به همراه متن انگیسی اسناد در قالب حدود ۶۰ جلد کتاب منتشر شد. این اسناد، اسناد تاریخى روابط ایران و آمریکا است که کاملاً مستند به اقدامات و دیدگاههاى رسمى مسئولین آمریکایى در چند دهه روابط دو کشور بوده و اقدامی کاملاً مثبت و مفید بود. این اسناد منابعی ارزشمند برای محققینی است که در مورد سیاست خارجی آمریکا بطور عام، و در مورد سیاستهای آن کشور در عرصه های سیاسی، نظامی، امنیتی، و اقتصادی در ایران و منطقه، بطور خاص، تحقیق می کنند.
ولی در کنار این وجه مثبت، اقدام دیگری که برای مدتی به صورت تبلیغاتی انجام شد و به «افشاگریها» معروف شد، انتشار اسناد و گزارشهای مربوط به افراد بود. فشارهایی از طرف برخی از گروههای سیاسی اعمال میشد که دانشجویان باید همه اسناد موجود در سفارت را منتشر کنند و مردم باید از همه اسناد سفارت مطلع شوند، و عدم انتشار یا حتی تأخیر در انتشار آنها را مخفی کردن مطالب و نامحرم دانستن مردم تفسیر و تبلیغ می کردند. یکی از شعارهای ثابت جمعیتهای قابل توجهی که هر روز در اطراف سفارت اجتماع می کردند هم شعار «دانشجوی خط امام افشا کن افشاکن» بود.
ولی اینک با نگاهی نقادانه و منصفانه به آن مسئله، به نظر من افشاگریها در مورد افراد، اشتباهی مهم از طرف دانشجویان بود؛ هرچند در آنزمان بنده هم مشابه نوع دوستان دیگر موافق این اقدام بوده ام؛ به دو دلیل. اول اینکه اشغال سفارت اقدامی در مقابل یک تهدید خارجی بود و نباید وارد دسته بندی ها و رقابتهای سیاسی داخلی میشد و افشاگریها عملاً ورود به چنین عرصه ای بود. دوم اینکه دانشجویان پس از اشغال سفارت و به خصوص پس از حمایت حضرت امام از آنها مقبولیتی فوق العاده در میان مردم پیدا کرده و به مرجعی معتبر و مورد توجه مردم تبدیل شده بودند. این جایگاه و موقعیت به نحوی بود که کافی بود از سوی دانشجویان تنها اعلام شود نام فردی در اسناد سفارت بوده یا سندی مربوط به فردی در آنجا پیدا شده است. چنین پدیده ای – مستقل از محتوای مطلب به دست آمده – حتی در مواردی که محتوای سند مکشوفه صرفاً گزارشی از یک ملاقات عادی و متعارف دیپلماتیک بود برای محکومیت آن فرد نزد افکار عمومی کافی بود. در این رابطه می توان به برخورد غیردقیق نوع افراد و حتى نخبگان به ارزش یک سند یا گزارش سفارتخانه – اینکه تا چه حد مى تواند ارزش قضایى یا سیاسى داشته باشد – اشاره کرد. به عنوان نمونه، به نظر من برخوردى که در قبال افشاگریهاى اخیر ویکى لیکس شد و عملا هیچ کس ارزش سیاسی و قضائی برای آنها قائل نشد برخوردی صحیح بود؛ و این مسأله می تواند یکی از تفاوتهای آن زمان با زمان فعلی را تاحدی روشن سازد.
به هر حال افشاگری های به آن شکل عملاً راه رسیدگی سالم و بدون پیشداوری نسبت به افراد را می بست و عملاً افراد در نظر مردم به صورت یکطرفه متهم، محاکمه و محکوم میشدند. به خصوص با توجه به اینکه در فضای فوق العاده هیجانی آنزمان امکان برابر رسانه ای و غیر رسانه ای برای دفاع اشخاصی که مورد اتهام قرار می گرفتند وجود نداشت و حتی اشخاص محترم و خوش سابقه نیز در چنین فضایی آسیب پذیر می شدند. این شیوه در مورد هرکس و هر اتهامی غلط، غیراخلاقی و غیر عادلانه است و ممکن است باعث بدنام شدن افراد بیگناه هم بشود، لذا انتشار اسناد بدان صورت اقدامی صحیح نبود. اقدام صحیح میتوانست این باشد که آن اسناد در اختیار مراجع مسئول کشور قرار گیرد تا در محیطی بدون پیشداوری بررسی و در مورد آنها تصمیم گیری شود تا شأن و حیثیت افراد، بی جهت لطمه نبیند؛ که تنها در موارد بسیار محدودی به این روش عمل شد.
در نتیجه آن افشاگری ها در آن زمان شخصیتی همچون مرحوم مهندس بازرگان که موافق و مخالف به دیانت، صداقت، ملی بودن و متعهد بودنش در قبال منافع کشور اذعان داشته و دارند، و برخی از دوستان ایشان، لطماتی خوردند که به هیچ وجه استحقاق آنرا نداشتند و ظلمی ناروا در حق آنها روا داشته شد.
برنامه اولیه دانشجویان همانطور که مکرر گفته شده و شما هم اشاره کردید اشغال سفارت برای چند روز بوده، چرا این چند روز تا ۴۴۴روز به درازا کشید؟
همانطور که قبلاً بیان شده است تصمیم اولیه دانشجویان، اشغال سفارت برای مدت چند روز بود ولی با حمایت امام و مردم جنبشی در سطح کشور ایجاد شد که با حرکتهای مردم در هفته های آخر قبل از پیروزی انقلاب قابل مقایسه بود و اقدام دانشجویان را به جریانی ملی و بین المللی تبدیل کرد که طبعاً دیگر امکان پایان دادن به آن پس از چند روز وجود نداشت. ولی اینک با نگاهی دورتر به آن دوره میتوان گفت که زمانهای مناسبتری برای پایان دادن به گروگانگیری نسبت به آنچه انجام شد وجود داشته است. شاید بتوان مثالی از دوران جنگ تحمیلی عراق ذکر کرد. احتمالاً نوع کسانی که به هر نحو در مسائل و تحولات سیاسی کشور در دهه اول انقلاب حضور داشتند امروز قبول داشته باشند که درصورتیکه جنگ پس از فتح خرمشهر یا پس از فتح فاو پایان می یافت، برای ما پایانی بهتر از آنچه در نهایت واقع شد می بود.
در مورد داستان سفارت امریکا نیز امروز با یک نگاه کلی می توان گفت که به نظر میرسد طولانی شدن این ماجرا تا این مدت مناسب نبود و اگر این ماجرا در زمان کوتاه تری پایان می گرفت حتماً مناسبتر بود. مثلاً با توجه به اینکه خواسته اصلی اعلام شده دانشجویان استرداد شاه به ایران بود، پس از مرگ شاه که خواسته اصلی مطرح شده بلاموضوع شده بود میتوانست داستان پایان یابد. موقعیتهای دیگری از این نوع نیز میتوان پیدا کرد. البته لازم است به این نکته نیز اشاره شود که اشتباهات آمریکایی ها و واکنش های غلط آنها مثل تهدیدها و عملیات نظامی برای آزادسازی گروگانها پیچیدگی مسئله را بسیار افزایش داد و در طولانی تر شدن ماجرا موثر بود.
|
No comments:
Post a Comment