Tuesday, March 23, 2010

درخواست 45 سینماگر ایرانی برای «آزادی نامشروط» پناهی و نوری‌زاد

گروه زيادی از سينماگران، هنرمندان و منتقدين سينمای ايران طی نامه‌ای سرگشاده خواستارِ آزادیِ فوریِ جعفر پناهی و محمد نوری‌زاد شدند :

ما امضاکنندگانِ نامه‌ی‌سرگشاده‌ی زير، ضمن تاييدِ حقِّ فيلمسازی برای هرکس که درحال و آينده براين امکان دست‌يابد، و تاييد حقِ آزادیِ بيان و خلاقیّتِ شغلی برای همه، و حقِّ اعتراض به نقضِ حقوقِ اجتماعی و صنفی و شهروندی درحال و آينده برای همگان، خواهانِ آزادی نامشروطِ محمدنوری‌زاد و جعفرپناهی و همه‌ی کسانی‌که به‌دلايل بالا بازداشت شده‌اند هستيم. آيا شبِ سال نو وقت تجديدنظر درنحوه‌ی رفتار با مَردُم، و دگرگون‌کردنِ حال به بهترين احوال نيست؟ آيا جز زور و فشار و بند راهی برای اداره‌ی جامعه نيست؛ و نمی‌توان با اصلاحِ امور در راستای خواسته‌های طبيعی و قانونی و صنفی مَردُم، جای تشديد فضای مرگ و دلهره و دلسردی و نوميدی، جامعه‌ای شاد و خلاق و اميدوار و سرزنده داشت؟ سالِ نومبارک.

بابک‌احمدی. مازياراسلامی. محمدرضااصلانی. کمال‌اطهاری. حميدامجد. رخشان‌بنی‌اعتماد. بهرام‌بيضايی. کيومرث‌پوراحمد. ساسان‌پيروز. ناصرتقوايی. پيام‌جهانمانی. محمدچرمشير. مانی‌حقيقی. اشکان‌خطيبی. خشايارديهيمی. محمدرحمانيان. ليلی‌رشيدی. محمدرضايی‌راد. علی‌رفيعی. هماروستا. مونازندی.حميدسمندريان. خسروسينايی. کامران‌شيردل. محمدعاقبتی. ترانه‌عليدوستی. بهزادفراهانی. سپيده‌فارسی. مرادفرهادپور. اصغرفرهادی. عليرضاکاوه. حسين‌کيانی. آيداکی‌خواهی. مسعودکيميايی. شهلالاهيجی. فاطمه‌معتمدآريا. حسن‌معجونی. خسرومعصومی. فرهادمهران‌فر. مجتبی ميرتهماسب. تهمينه‌ميلانی. عليرضانادری. مهتاب‌نصيرپور. افشين‌هاشمی. محمداميرياراحمدی. محمديعقوبی

نظرات خوانندگان
نوشته شده در تاريخ سوم فروردين ۱۳۸۹ برابر با بيست و سوم مارس ۲۰۱۰ ، 13:17:16 توسط شهیدان شهر
جالب است مسعود طلایی یا همان مسعود کیمیای هم بالخره یک جایی بدرد خورد سینماگری که چشمه اش خشکید ودر خشکسالی سوخت درخت پر باری که کیکهو هوس کرد دیگر باری نداشته باشد در چند سال تنها چند سا کوتاه در پیش از انقلاب کارهایی کرد که انقلاب بکند ما جوانها را به گ..زدن بکشاند تا گوزن کشی کنیم امابعد از انقلاب دمخور سعید امامی ها واز خودمان بهتریها نه آن ریشش را مکتبی کرد ونه آن با وبرش ماند ونه بال پری در آورد چند فیلم ننه من دنبال عمه جانم میگردم وننه من پهلوان پنبه ام ساخت وبه حجله رفت حجله ای که دیری نپایید سر از خانه کاسترو درآورد تا فرار دخترش را به ریش اسلام که نه مسیحت ببندد که بعله بچه بیخدا با خدا میشود ودشمن پدر را دوست میپندارد اما این هم ریاکاری بود زیرا او ریاکاری رادرهمنشینی با ریاکاران خوب آموخته است بار وبر دارد اما ظاهرا ندارد خودش میخواهد نداشته باشد ده نمکی ها آدمهایی که اینکاره نیستند نه فرهنگ دان نه هنر دان ونه سنخیتی با ایرانیت دارند از او جلوزدند تا تحول خود را نشان دهند که چماقشان را شکسته اند زیرا دیده اند که بیگناهان را به مسلخ برده اند بخیال کفار ای کاش شهامت داشت

No comments:

Post a Comment