Sunday, December 26, 2010

آقای دادستان!خدایمان نخواهد که بی رگ و بی درد شویم ; بی دردی از آن بندگان خوب خدا نیست"

آقای دادستان!خدایمان نخواهد که بی رگ و بی درد شویم ; بی دردی از آن بندگان خوب خدا نیست"


کلمه / فخرالسادات محتشمی پور در چهل و ششمین عریضه خود به دادستان تهران درباره ملاقاتش با خانواده مجید توکلی نوشت و گفت: ما دلمان می خواهد برویم و زانو بزنیم در مقابل همه کسانی که شما دردشان را به فرموده افزون می کنید با منع تماس، منع ملاقات، با بی توجهی و بی احترامی و با کارهایی که هرگز قرار نبود قاضی و دادستان کشور اسلامی مرتکب شود.



متن کامل این عریضه که نسخه ای از آن در اختیار کلمه قرار گرفته به شرح زیر است:



به: دادستان



از: ستم دیده عصر عاشورا و همسر آزاده دربند شاکی از کوتاگران انتخاباتی و زندانی ممنوع الملاقات قرنطینه اوین



بسم الله الرحمن الرحیم



یا من لایخاف الا عدله یا من لا یدوم الا ملکه یا من لا سلطان الا سلطانه یا من وسعت کل شیء رحمته



سلام آقای دادستان!



ما چه خوشبختیم که خدا را داریم و چه خوشبختیم که خدایمان بینا و شنواست و قادر به همه امورو چه خوشبختیم که عدل او ترساننده است و ملکش مدام و سلطنت واقعی از آن اوست و رحمتش همه چیز را در برگرفته است. ما چه خوشبختیم که خدا را داریم و ایمان به او داریم و بی نیازیش از خلق برای برآوردن حوائج آنان ما را تنها به او وابسته گردانده است. آری آقای دادستان ما خوشبختیم که خدا را داریم و از غیر او بی نیازیم.



آنان که با خدا بیگانه اند و جای خدا چیز دیگری گذاشته اند زندگیشان سخت است در عین راحت و ما که خدا را داریم از هر چیز دیگری جز او بی نیازیم زندگیمان راحت است در عین سختی.



آقای دادستان!



ما که خدا را داریم وقتی شب سر بر بالین می گذاریم همه غم های دلمان را که شماها بر آن تلنبار کزده اید با ذکر خدایمان شفا می دهیم و با لبخند رضایت برای تن ندادن به ستم که مرضیّ‌ خالقمان نیست به خواب می رویم. ما که خدا را داریم در خواب با عزیزانمان نجواها داریم و صبح گاه که از خواب بیدار می شویم خدایمان را شکر می گوییم که دل های ما را مملوّ‌ از ایمان به خودش کرده است و تمام روزمان حس مظلومی را داریم که مورد عنایت خداست و به یمن همین عنایت ها روز به روز پایداری مان بیشتر می شود و صبوری سبزمان. ما حال خوشی داریم آقای دادستان شما چطور؟ کاش شما هم از احوالاتتان برای ما می گفتید و می نوشتید. احساسات درونی هر کس نشان دهنده حال واقعی اوست. احساساتی که برآیند عملکرد روزانه انسان است و وجدان بهترین داور است برای نفس سرکش آدمی.



آقای دادستان!



من غروب جمعه در پیشگاه مادر مجید توکلی مانند شاگردی کوچک زانو زدم و دستش را بوسیدم و از تمنا کردم که به دلیل اعتقاداتش روی مرا که سیدم زمین نگذارد و برای مداوای تن بیمارش از خانه ای که یک سال است آن را به دلیل انتظار تماس پسرعزیزش ترک نمی کند، بیرون رود. و به پدر فهیم مجید عرض ادب و احترام کردم و از او خواستم که این زن بزرگ را برای این تکلیف مدد رساند و فرزندانش را که چشمانشان عاجزانه و ملتمسانه ما را به اصرار به مادر می خواند نوید دادیم به سلامت هرچه زودتر مادر که عزیزترین است و یک سال است که ازدیدار فرزند و میوه دلش محروم است به دلیل بیماری و عدم توان برای حضور در زندان و دیدار عزیزش همان طور که پدر محروم مانده است از این نیاز اولیه هر پدری! شما چه حسی دارید آقای دادستان وقتی می شنوید مادر و پدری از دیدار فرزند محروم می مانند و فرزندی از دیدار عزیزترین نعمت های خدادادی محروم گشته است؟ من تلخ ترین اشک ها را ریختم وقتی آن مادر دردمندانه می نالید که من اگر از خانه بیرون بروم دیگر نمی توانم صدای مجیدم را بشنوم. مجیدم را که چهار نوروز است که فقط برای این که خوب می فهمد و منتقد است، با ما نیست.



این زن دارد درد را شب و روز تحمل می کند و به درمان نمی اندیشد چون شماها درد بزرگتری به جانش انداخته اید درد هجران و فراق. زن بزرگی است آقای دادستان مادر مجید! آدم دلش می خواهد فرسنگ ها راه را بکوبد وبرود به محله ای که حالا به نام مجید می شناسندش و زنگ درب خانه کوچکی را بزند که با یک پله کان پیچ در پیچ می رسد به محل اقامت خانواده مجیدو آدم دلش می خواهد برود مقابل این زن بزرگ دو زانو بنشیند و گوش بدهد به حرف هایش که از دل برمی خیزد. این زن را کسی آموزش نداده آقای دادستان ولی درس نیاموخته معلمی است که می ارزد آدم فرسنگ ها راه را طی کند برای درک محضرش. این مادر و این پدر و این برادرها چقدر صاف و سلیم النفس و مهربانند. همه این مادرها و پدرها و خواهر برادرها و همسرها که ما این روزها می بینیمشان با دل هایی که از حجم دردهایی انسان ساز بزرگ و بزرگ تر می شود و جا باز می کند برای مهربانی هایی که سرازیر می شود به آن از دریای مهر مردمی که قدرشناسند.



آقای دادستان!



ما دلمان می خواهد برویم و زانو بزنیم در مقابل همه کسانی که شما دردشان را به فرموده افزون می کنید با منع تماس، منع ملاقات، با بی توجهی و بی احترامی و با کارهایی که هرگز قرار نبود قاضی و دادستان کشور اسلامی مرتکب شود. این مردان و زنان چقدر دوست داشتنی اند مظهر عشق خدایشان و مظهر مهر خلق. و این کودکان چه دوست داشتنی اند با آن نمه های اشک ته چشم که آماده فروریختن است چون سیلاب. و این فرزندان که انتظار را زندگی می کنند و بازتولید می کنند. تولید انبوه می کنند انتظار و امید را برای تاب آوردن همه برنامه هایی که به فرموده برایشان تدارک دیده اید و چشمه به چشمه نشانشان می دهید. آقای دادستان ما دلمان می خواهد روزه هایمان را در کنار یکدیگر افطار کنیم. در کنار هم که یک خانواده ایم و دردمان مشترک است و هم دردی هایمان رمز پایداری هایمان تا امروز. شما هم اگر به صبر و صلوة استعانت ورزید چه بسا به این خانواده با صفا راهی گشایید خدا را چه دیدید آقای دادستان!



ما سفره هایمان را در خانه هایی خالی از بهترین عزیزان می گسترانیم و بر سر آن نانی را می نهیم که نانوای محله با دعای آزادی عزیزانمان پخته و خرمایی را که آن کشتگر جنوبی با عشق آبادانی و سبزی میهنش کاشته و رشته آشش که رشته کار ما را می گشاید انشاء الله با مهر به فرزندان پاک وطن مهیا گشته. سفره سبزی داریم ما آقای دادستان و افطاری که در فضای پیرامونی اش عشق و امید موج می زند. ما گرسنگی را نمی فهیم در این روزهای کوتاه زمستانی اما هم بستگی را خوب می فهمیم و همراهی را و هم دردی را. خدایمان نخواهد که بی رگ شویم و بی درد که نیک می دانیم بی دردی از آن بندگان خوب خدا نیست.



پروردگارا توان تحمل همه دردهایی که داده توست به ما عنایت فرما و ما را شکرگزار این داده ها قرار ده که هر چه از تو به ما عطا شود جز خیر و برکت نیست ای مهربان.



فخرالسادات محتشمی پور



بیستم محرم الحرام ۱۴۳۲ برابر با پنجم دی ماه ۱۳۸9

No comments:

Post a Comment