Friday, September 21, 2012

شعري از گابريل گارسيا مارکز براي چه گوارا (ترجمه احمد شاملو) : و مرد افتاده بود. يکي آواز داد: دلاور برخيز! و مرد هم‌چنان افتاده بود. دو تن آواز دادند: دلاور برخيز! و مرد هم‌چنان افتاده بود. ده‌ها تن و صدها تن خروش برآوردند: دلاور برخيز! و مرد هم‌چنان افتاده بود. هزاران تن خروش برآوردند: دلاور برخيز! و مرد هم‌چنان افتاده بود. تمامي‌ آن سرزمينيان گرد آمده اشک‌ريزان خروش برآوردند: دلاور برخيز! و مرد به‌پاي برخاست نخستين کس را بوسه‌يي داد و گام در راه نهاد...



شعري از گابريل گارسيا مارکز براي چه گوارا (ترجمه احمد شاملو) :

و مرد افتاده بود.
يکي آواز داد: دلاور برخيز!
و مرد هم‌چنان افتاده بود.
دو تن آواز دادند: دلاور برخيز!
و مرد هم‌چنان افتاده بود.
ده‌ها تن و صدها تن خروش برآوردند: دلاور برخيز!
و مرد هم‌چنان افتاده بود.
هزاران تن خروش برآوردند: دلاور برخيز!
و مرد هم‌چنان افتاده بود.
تمامي‌ آن سرزمينيان گرد آمده اشک‌ريزان خروش برآوردند: دلاور برخيز!
و مرد به‌پاي برخاست
نخستين کس را بوسه‌يي داد
و گام در راه نهاد...

No comments:

Post a Comment