Tuesday, October 23, 2012

پس از گذشت دو روز اندک اندک احساس می کنی که تاب و توان و رمق بدن از دست می رود. چشمانت سو سو می زند و سرت گیج می رود. احساس می کنی از پس سر و از درون جمجمه کسی با چکش ضربات متمادی وارد می کند. مغزت احساس سوزش و خارش پیدا می کند. مغز آدم آن طور می شود که گویی روی پوست دستش آب داغ ریخته شده باشد. چشمانت، هم سیاهی می رود و هم از تو می سوزد. احساس می کنی که آن مایع لزج چشم رو به خشکی می گذارد. دچار تن گی نفس و کمبود اکسیژن می شوی. می آیی که از دهان نفس بکشی گلویت بیشتر می سوزد. معده از فرط گرسنگی می سوزد و تو نگرانی که مبادا زخم معده بگیری. به بازوانت که نگاه می کنی می بینی به طور محسوسی تحلیل رفته است.هر چه زمان می گذرد اوضاع بدتر می شود.به عضلات و ماهیچه های پایت که می نگری احساس می کنی کسی گوشت آن ها را کنده و با خود برده است!!! هر چه زمان بیشتر می گذرد لاغر تر می شوی و اوضاع باز بدتر می شود. اندک اندک کارد به استخوان می رسد ... Salman Sima




پس از گذشت دو روز اندک اندک احساس می کنی که تاب و توان و رمق بدن از دست می رود. چشمانت سو سو می زند و سرت گیج می رود. احساس می کنی از پس سر و از درون جمجمه کسی با چکش ضربات متمادی وارد می کند. مغزت احساس سوزش و خارش پیدا می کند. مغز آدم آن طور می شود که گویی روی پوست دستش آب داغ ریخته شده باشد. چشمانت، هم سیاهی می رود و هم از تو می سوزد. احساس می کنی که آن مایع لزج چشم رو به خشکی می گذارد. دچار تن
گی نفس و کمبود اکسیژن می شوی. می آیی که از دهان نفس بکشی گلویت بیشتر می سوزد. معده از فرط گرسنگی می سوزد و تو نگرانی که مبادا زخم معده بگیری. به بازوانت که نگاه می کنی می بینی به طور محسوسی تحلیل رفته است.هر چه زمان می گذرد اوضاع بدتر می شود.به عضلات و ماهیچه های پایت که می نگری احساس می کنی کسی گوشت آن ها را کنده و با خود برده است!!! هر چه زمان بیشتر می گذرد لاغر تر می شوی و اوضاع باز بدتر می شود. اندک اندک کارد به استخوان می رسد ...

Salman Sima
اعتصاب غذا / شرف/ نسرین ستوده

پس از گذشت دو روز اندک اندک احساس می کنی که تاب و توان و رمق بدن از دست می رود. چشمانت سو سو می زند و سرت گیج می رود. احساس می کنی از پس سر و از درون جمجمه کسی با چکش ضربات متمادی وارد می کند. مغزت احساس سوزش و خارش پیدا می کند. مغز آدم آن طور می شود که گویی روی پوست دستش آب داغ ریخته شده باشد. چشمانت، هم سیاهی می رود و هم از تو می سوزد. احساس می کنی که آن مایع لزج چشم رو به خشکی می گذارد. دچار تن
گی نفس و کمبود اکسیژن می شوی. می آیی که از دهان نفس بکشی گلویت بیشتر می سوزد. معده از فرط گرسنگی می سوزد و تو نگرانی که مبادا زخم معده بگیری. به بازوانت که نگاه می کنی می بینی به طور محسوسی تحلیل رفته است.هر چه زمان می گذرد اوضاع بدتر می شود.به عضلات و ماهیچه های پایت که می نگری احساس می کنی کسی گوشت آن ها را کنده و با خود برده است!!! هر چه زمان بیشتر می گذرد لاغر تر می شوی و اوضاع باز بدتر می شود. اندک اندک کارد به استخوان می رسد ...

Salman Sima

No comments:

Post a Comment