هیچی!
مسافرکش
میگن طرف تو خونهشون خیلی هوای زنش رو داشت! استکانهای چایی را هم خودش میشست! / خب این کارهای خوباش را یاد بگیر تو خونه بکن!
- مُسی! مُسی! حواسات کجاست؟!
- هیچی دارم فک میکنم شوخی شوخی سی و پنج سال گذشت!
- بابا دست از این فکر و خیالها بردار! اینا واسه آدم نون و آب نمیشه! راستی! ژوبین امروز کارنامهاش را گرفت... کارنامهات را نشون دادی به بابا... پسرم معدلاش ۲۰ شده... خوشحال شدی؟!
- ...
- یعنی چی؟! چرا شونه بالا میندازی؟!
- یعنی هیچی!
- هیچی؟!!! بچه کارنامه گرفته معدلاش بیست شده اونوقت تو میگی هیچی؟!
- این اوج خوشحالی من را نشون میده! فک کن طرف بعد از سالها به کشورش بر میگرده ازش میپرسن چه احساسی داری٬ میگه هیچی!
- ای بابا! دست بردار از اینهمه فکر و خیال. تو سر پیازی ته پیازی. ول کن بابا... راستی مامانام اینا قراره آخر هفته بیان برا ژوبین جشن بگیریم. خوشحالی نه؟
- ...
- وا! چرا برّ و برّ نگام میکنی؟! یه چیزی بگو؟!
- خب بر و بر نگاه میکنم لابد یعنی خوشحالام دیگه. مگه ندیدی اون بابا هم که اومد همین جوری بر و بر نگاه میکرد...
- اصن میدونی چیه... جشن بی جشن. تو هم از صب تا شب خیابونا رو گز کن و هی فکر و خیال کن ببینیم کجای دنیا رو میگیری... ژوبین جان٬ مامان٬ آفرین پسر گلم که بیست گرفتی. بابا حواساش پرته!
- چی چی رو حواسام پرته! دارم تمرین جذبه گرفتن میکنم! آخه همه میگن خمینی آدم پر جذبهای بود... دارم سعی میکنم من هم...
- خبه خبه! حالا میخواد واسه ما خمینی بشه. شما همینی که هستی باش از سرمون هم زیاده. لابد فردا هم میخوای دستور قتل عام صادر کنی؟!
- نه جان تو! میگن طرف تو خونهشون خیلی هوای زنش رو داشت! استکانهای چایی را هم خودش میشست!
- خب این کارهای خوباش را یاد بگیر تو خونه بکن! هه هه هه
- نه! صرف نمیکنه! همون هیچی و بر و بر نگاه کردناش کافیه. هه هه هه
No comments:
Post a Comment