Thursday, June 15, 2017

روایت ۸ ماه اعتراض و مقاومت در سال ۸۸ / نبرد دست‌های خالی و گلوله کیان امانی عکاس و مستندساز ایرانی در مصاحبه‌ای که به تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۹ از سوی بنیاد برومند منتشر شده، مشاهدات خود را از اتفاقات و اعتراضات سال ۸۸ روایت می‌کند. بخش‌هایی از این روایات را در ادامه می‌خوانید: اولین روزی که خشونت‌ها به شکل جدی آغاز شد فردای انتخابات یعنی ۲۳۳ خرداد ماه بود. آن روز در میدان ونک و خیابان میرداماد، مشغول عکاسی بودم که درگیری‌ها بین مردم و نیروی انتظامی شروع شد. به مردم حمله می‌شد، با باتون آنها را می‌زدند و بسیاری را بازداشت کردند. آخر شب من را هم در میدان مادر بازداشت کردند. دو مامور نیروی انتظامی که لباس شخصی به تن داشتند به من حمله کردند و گفتند برای کجا عکاسی می‌کنی؟ من هم گفتم برای مجله‌ای در انگلستان. سپس به زور سوار یک موتور سیکلتم کردند. یک نفر جلو و یک نفر عقب موتور نشسته بود و به کوچه ‌ای خلوت خیابان میرداماد رفتیم. به محل تجمع نیروهای‌شان که رسیدیم به رئیس‌شان گفتند: جناب سروان عکاس خارجی گرفتیم، من که متوجه اشتباهم شده بودم گفتم نه من عکاس داخلی هستم و کارت شناسایی‌ام را دیدند، بعد با مشت و لگد و باتون کتکم زدند. دوربین‌هایم را گرفتند، حافظه دوربین‌ها را برداشتند و دوربین‌ها را پس دادند. گفتند فردا برای گرفتن عکس‌ها بیا پلیس امنیت. من نرفتم چون می‌دانستم اگر بروم بازداشت می‌شوم و اگر می‌فهمیدند که برای مطبوعات خارجی عکاسی می‌کنم، آزادم نمی‌کردند. *** میانگین سنی مردمی که به خیابان‌ها آمده بودند ۲۰ تا ۵۰۰ سال بود. هم زن‌ها حضور داشتند، هم مردها. به نظرم در یک سال اخیر زنان پیشگام ایستادگی و نماد شجاعت مردم ایران بوده‌اند. در این روز دختری را دیدم که پنج شش سرباز نیروی انتظامی با باتون می‌زدندش و با کمک مردم با سر و صورتی خونین به منزل یکی از ساکنین خیابان میرداماد رفت. دختری حدودا بیست و چهار پنج ساله بود. *** روز ۲۵۵ خرداد هم از میدان فردوسی تا میدان آزادی همراه مردم رفتم و عکس گرفتم. اما در صحنه‌هایی که از مقر بسیج به سمت مردم تیرانداری شد و تعدادی از مردم را کشتند حضور نداشتم و صبح روز بعد فهمیدم که تعدادی از مردم را کشته‌اند. آن روز قرار بود مردم در سکوت راه پیمایی کنند. خبر این راه‌پیمایی در روزهای قبل از آن گوش به گوش می‌رسید. به نظرم راه‌پیمایی سکوت استراتژی درستی نبود. اگر قرار بود مردم حق خودشان را بگیرند همان روزها می توانستند، چون نه نیروهای دولتی سازماندهی درستی برای مقابله با چنین جمعیتی را داشتند و نه پیش بینی چنین جمعیتی را می‌کردند. اما من نمی‌دانم چرا گفتند باید در سکوت راه‌پیمایی کرد. *** در ابتدای خیابان گاندی مردم و با فاصله‌ای حدود صد متر نیروهای لباس شخصی سپاه و بسیج حضور داشتند. نیروهای لباس شخصی با سنگ و شلیک گاز آشک آور و تیر هوایی سعی می‌کردند مردم را پراکنده کنند. مردم هم با سنگ به آنها حمله می‌کردند. من هم بین مردم و نیروهای لباس شخصی در پشت شمشادهای پیاده رو پنهان شده و مشغول عکاسی از درگیری‌ها بودم. در یکی از حمله‌های نیروهای لباس شخصی به سوی مردم چند نفر از آنها من را دیدند و به سوی من حمله کردند، شروع به دویدن و فرار به سوی مردم بودم که دختری که او هم در حال فرار بود به زمین افتاد و من برای کمک به او ایستادم. به او کمک کردم اما یکی از دوربین‌هایم به زمین افتاد و برای برداشتن دوربین مجبور بودم دو سه متری به عقب بازگردم، در این هنگام مامورها به من رسیدند و پنج شش نفری شروع به کتک زدن من با لگد، باتون و چاقو شدند و دوربین‌هایم را هم شکستند. سپس کشان کشان بر روی زمین به سمت نیروهای‌شان بردندم. نبش کوچه بیست و یکم گاندی باز هم شروع به ضرب و شتم کردند و هر چقدر می‌گفتم من خبرنگار هستم، می‌گفتند که همین شماها هستید که از ما عکس می‌گیرید و ما را تروریست نشان می‌دهید و باز می‌زدند. ضرب و شتم دقایقی طول کشید بعد مردم به سمت این نیروها حمله کردند و من در این فرصت فرار کردم. وقتی فرار می‌کردم مامورها شروع کردند به تیراندازی به سوی مردم و یکی از گلوله‌ها به سینه جوانی حدودا ۱۸ساله و گلوله دیگری هم به پای جوان دیگری اصابت کرد. پسری که گلوله به سینه‌اش خورد قد بلندی نداشت. موهایش خرمایی و کمی فر بود. به جز من دو عکاس دیگر در محل حضور داشتند و از هر دو نفری که گلوله به آنها اصابت کرده بود، عکس گرفتند اما فکر می‌کنم برای به خطر نیفتادن امنیت‌شان تا به حال عکس‌ها را منتشر نکرده‌اند. آن کسی هم که گلوله به پایش خورده بود می‌گفت حمله کنید! ببینید من تیر خورده‌ام اما چیزی نیست حمله کنید. *** شب قبل از عاشورا با چند نفر از دوستانم تماس گرفتم تا ببنیم چه کسانی برای فردا می‌آیند. صبح با سه تن از دوستانم، یک دختر و دو پسر به سمت خیابان حافظ رفتیم. خانه یکی از این دوستان در خیابان حافظ بود و می‌توانستیم در صورت لزوم به آنجا پناه ببریم. ساعت ده بود که به خیابان‌های حافظ، طالقانی و انقلاب رفتیم و تا ساعت یک ظهر در این سه خیابان بودیم. روز بعد فهمیدم که اوج درگیری‌ها در این سه خیابان بوده است. اصلا فکر نمی‌کردم به خاطر حرمت این روز برای جمهوری اسلامی ماموران دولتی دست به کشتار مردم بی دفاع بزند. فکر می‌کردم درگیری‌های زیادی اتفاق بیفتد اما باور اینکه در این روز دست به کشتار بزنند برایم سخت بود. هنگام عبور از خیابان طالقانی به سوی خیابان ولی عصر، ناگهان سه خودرو پلیس از کنارمان گذشت و حدود صد متر جلوتر توقف کرد، سپس به سرعت شروع به شلیک گاز اشک آور و گاز فلفل به سوی معترضین کرد. تفاوتی که در این روز در مردم حس می‌کردم این بود که تقریبا همه در گروه‌های چند نفره برای تظاهرات آمده بودند و با توجه به هشدارهای حکومت به معترضین برای مجازات‌های سخت به دستگیرشدگان این روز، معترضین مراقب بودند که دستگیر نشوند. *** خیلی از مردمی که تا یک سال گذشته سیاسی نبودند الان سیاسی شده‌اند. روی موضوعات حساس شده‌اند. دو سال پیش اینطور نبود. در لیست دوستان من در فیسبوک مثلا یک سال پیش فقط شاید ده نفر مطالبشان سیاسی بود، الان نود درصد از دوستانم درگیر مسائل سیاسی هستند. امیدوارم فراموش نکنیم که در تاریخ همیشه دست‌های خالی بر گلوله پیروز شده است و در ایران آینده شاهد استبداد و نابرابری نباشیم.

روایت ۸ ماه اعتراض و مقاومت در سال ۸۸ / نبرد دست‌های خالی و گلوله
کیان امانی عکاس و مستندساز ایرانی در مصاحبه‌ای که به تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۹ از سوی بنیاد برومند منتشر شده، مشاهدات خود را از اتفاقات و اعتراضات سال ۸۸ روایت می‌کند. بخش‌هایی از این روایات را در ادامه می‌خوانید:
اولین روزی که خشونت‌ها به شکل جدی آغاز شد فردای انتخابات یعنی ۲۳۳ خرداد ماه بود. آن روز در میدان ونک و خیابان میرداماد، مشغول عکاسی بودم که درگیری‌ها بین مردم و نیروی انتظامی شروع شد. به مردم حمله می‌شد، با باتون آنها را می‌زدند و بسیاری را بازداشت کردند. آخر شب من را هم در میدان مادر بازداشت کردند. دو مامور نیروی انتظامی که لباس شخصی به تن داشتند به من حمله کردند و گفتند برای کجا عکاسی می‌کنی؟ من هم گفتم برای مجله‌ای در انگلستان. سپس به زور سوار یک موتور سیکلتم کردند. یک نفر جلو و یک نفر عقب موتور نشسته بود و به کوچه ‌ای خلوت خیابان میرداماد رفتیم. به محل تجمع نیروهای‌شان که رسیدیم به رئیس‌شان گفتند: جناب سروان عکاس خارجی گرفتیم، من که متوجه اشتباهم شده بودم گفتم نه من عکاس داخلی هستم و کارت شناسایی‌ام را دیدند، بعد با مشت و لگد و باتون کتکم زدند. دوربین‌هایم را گرفتند، حافظه دوربین‌ها را برداشتند و دوربین‌ها را پس دادند. گفتند فردا برای گرفتن عکس‌ها بیا پلیس امنیت. من نرفتم چون می‌دانستم اگر بروم بازداشت می‌شوم و اگر می‌فهمیدند که برای مطبوعات خارجی عکاسی می‌کنم، آزادم نمی‌کردند.
***
میانگین سنی مردمی که به خیابان‌ها آمده بودند ۲۰ تا ۵۰۰ سال بود. هم زن‌ها حضور داشتند، هم مردها. به نظرم در یک سال اخیر زنان پیشگام ایستادگی و نماد شجاعت مردم ایران بوده‌اند. در این روز دختری را دیدم که پنج شش سرباز نیروی انتظامی با باتون می‌زدندش و با کمک مردم با سر و صورتی خونین به منزل یکی از ساکنین خیابان میرداماد رفت. دختری حدودا بیست و چهار پنج ساله بود.
***
روز ۲۵۵ خرداد هم از میدان فردوسی تا میدان آزادی همراه مردم رفتم و عکس گرفتم. اما در صحنه‌هایی که از مقر بسیج به سمت مردم تیرانداری شد و تعدادی از مردم را کشتند حضور نداشتم و صبح روز بعد فهمیدم که تعدادی از مردم را کشته‌اند. آن روز قرار بود مردم در سکوت راه پیمایی کنند. خبر این راه‌پیمایی در روزهای قبل از آن گوش به گوش می‌رسید. به نظرم راه‌پیمایی سکوت استراتژی درستی نبود. اگر قرار بود مردم حق خودشان را بگیرند همان روزها می توانستند، چون نه نیروهای دولتی سازماندهی درستی برای مقابله با چنین جمعیتی را داشتند و نه پیش بینی چنین جمعیتی را می‌کردند. اما من نمی‌دانم چرا گفتند باید در سکوت راه‌پیمایی کرد.
***
 در ابتدای خیابان گاندی مردم و با فاصله‌ای حدود صد متر نیروهای لباس شخصی سپاه و بسیج حضور داشتند. نیروهای لباس شخصی با سنگ و شلیک گاز آشک آور و تیر هوایی سعی می‌کردند مردم را پراکنده کنند. مردم هم با سنگ به آنها حمله می‌کردند. من هم بین مردم و نیروهای لباس شخصی در پشت شمشادهای پیاده رو پنهان شده و مشغول عکاسی از درگیری‌ها بودم. در یکی از حمله‌های نیروهای لباس شخصی به سوی مردم چند نفر از آنها من را دیدند و به سوی من حمله کردند، شروع به دویدن و فرار به سوی مردم بودم که دختری که او هم در حال فرار بود به زمین افتاد و من برای کمک به او ایستادم. به او کمک کردم اما یکی از دوربین‌هایم به زمین افتاد و برای برداشتن دوربین مجبور بودم دو سه متری به عقب بازگردم، در این هنگام مامورها به من رسیدند و پنج شش نفری شروع به کتک زدن من با لگد، باتون و چاقو شدند و دوربین‌هایم را هم شکستند. سپس کشان کشان بر روی زمین به سمت نیروهای‌شان بردندم. نبش کوچه بیست و یکم گاندی باز هم شروع به ضرب و شتم کردند و هر چقدر می‌گفتم من خبرنگار هستم، می‌گفتند که همین شماها هستید که از ما عکس می‌گیرید و ما را تروریست نشان می‌دهید و باز می‌زدند. ضرب و شتم دقایقی طول کشید بعد مردم به سمت این نیروها حمله کردند و من در این فرصت فرار کردم. وقتی فرار می‌کردم مامورها شروع کردند به تیراندازی به سوی مردم و یکی از گلوله‌ها به سینه جوانی حدودا ۱۸ساله و گلوله دیگری هم به پای جوان دیگری اصابت کرد. پسری که گلوله به سینه‌اش خورد قد بلندی نداشت. موهایش خرمایی و کمی فر بود. به جز من دو عکاس دیگر در محل حضور داشتند و از هر دو نفری که گلوله به آنها اصابت کرده بود، عکس گرفتند اما فکر می‌کنم برای به خطر نیفتادن امنیت‌شان تا به حال عکس‌ها را منتشر نکرده‌اند. آن کسی هم که گلوله به پایش خورده بود می‌گفت حمله کنید! ببینید من تیر خورده‌ام اما چیزی نیست حمله کنید.
***
 شب قبل از عاشورا با چند نفر از دوستانم تماس گرفتم تا ببنیم چه کسانی برای فردا می‌آیند. صبح با سه تن از دوستانم، یک دختر و دو پسر به سمت خیابان حافظ رفتیم. خانه یکی از این دوستان در خیابان حافظ بود و می‌توانستیم در صورت لزوم به آنجا پناه ببریم. ساعت ده بود که به خیابان‌های حافظ، طالقانی و انقلاب رفتیم و تا ساعت یک ظهر در این سه خیابان بودیم. روز بعد فهمیدم که اوج درگیری‌ها در این سه خیابان بوده است. اصلا فکر نمی‌کردم به خاطر حرمت این روز برای جمهوری اسلامی ماموران دولتی دست به کشتار مردم بی دفاع بزند. فکر می‌کردم درگیری‌های زیادی اتفاق بیفتد اما باور اینکه در این روز دست به کشتار بزنند برایم سخت بود. هنگام عبور از خیابان طالقانی به سوی خیابان ولی عصر، ناگهان سه خودرو پلیس از کنارمان گذشت و حدود صد متر جلوتر توقف کرد، سپس به سرعت شروع به شلیک گاز اشک آور و گاز فلفل به سوی معترضین کرد. تفاوتی که در این روز در مردم حس می‌کردم این بود که تقریبا همه در گروه‌های چند نفره برای تظاهرات آمده بودند و با توجه به هشدارهای حکومت به معترضین برای مجازات‌های سخت به دستگیرشدگان این روز، معترضین مراقب بودند که دستگیر نشوند.
***
 خیلی از مردمی که تا یک سال گذشته سیاسی نبودند الان سیاسی شده‌اند. روی موضوعات حساس شده‌اند. دو سال پیش اینطور نبود. در لیست دوستان من در فیسبوک مثلا یک سال پیش فقط شاید ده نفر مطالبشان سیاسی بود، الان نود درصد از دوستانم درگیر مسائل سیاسی هستند. امیدوارم فراموش نکنیم که در تاریخ همیشه دست‌های خالی بر گلوله پیروز شده است و در ایران آینده شاهد استبداد و نابرابری نباشیم.

No comments:

Post a Comment