Thursday, February 24, 2011

داستان یک اطلاعاتی دو «زنه‌

مهدی که در تمام سال‌های فعالیتش در وزارت اطلاعات، خلق و خویی تلخ و خشن یافته‌بود با یکی از کسانی که در جریان بازجویی‌هایش آشنا شده‌بود رابطه برقرار کرد. او که از خانواده بریده بود و خود را یک فرزند یتیم می‌دید دیگر حرمت پدرخوانده پیر خود را هم نگاه نمی‌داشت و شب‌ها به خانه نمی‌آمد... یک روز مهدی به خانه آمد و در حالیکه فریاد می‌زد که این‌همه سال دروغ شنیده و دیگر حاضر نیست در آن خانه زندگی کند از حضور زن دیگر خود خبر داد...








یک داستان واقعی، یک جوان اطلاعاتی، پسر آیت الله مجتهدی صاحب حوزه علمیه مجتهدی در خیابان ری تهران، جایی که پسران آیت الله خامنه‌ای در آن درس طلبگی می‌خواندند.



آیت‌الله مجتهدی کسی است که بیشتر در علوم حوزه فعال بوده و تبحر ایشان در مبحث «محرم و نامحرم» و «روابط زن و مرد» زبانزد خاص و عام بوده اما بعد از انقلاب و با نزدیکی خانواده آیت‌الله خامنه‌ای به ایشان سوابقی از مبارزات ایشان علیه رژیم شاه منتشر شده‌است. او همچنین با افکار وایده‌های آیت‌الله مصباح نزدیک بود و ازدوستان وی به شمار می‌رفت.



آیت‌الله مجتهدی اگرچه هرگز وارد سیاست نشد و در امور سیاسی دخالت نکرد، و تلاش کرد نام معلم اخلاق را برای خود حفظ کند اما همیشه ارتباط و پیوستگی خاصی با مسئولین نظام داشت تا حدی که پسر وی ، به استخدام وزارت اطلاعات در آمد و در آنجا مشغول به فعالیت شد.



سخنرانی‌های وی در خصوص زنان، دختران فراری، حدود حجاب، میزان آزادی‌های زنان و... به قدری تند و افراطی بود که عده‌ای از طرفداران وی، آنها را به پای سن زیاد وی گذاشتند.



مکتبی که آیت‌الله مجتهدی در حوزه علمیه خود پی گرفت، به شدت با آزادی‌های اجتماعی مصرح در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مغایرت داشت. تندروی‌های وی در جامعه مدرن و قرن ۲۰چیزی بدور از باور بود و وی این مساله را نادیده می‌گرفت که باید بر پایه شرایط محیطی حکم صادر کرد.



بسیاری از شاگردان وی در مجلاتی چون «یا لثارات»، «شلمچه» و یا گروه انصار حزب الله فعال بودند. نقل است که وی به دختر بچه پنج ساله هم نهیب می‌زد که باید حجاب را رعایت کند و حق ندارد بی‌حجاب بگردد.



از شاگردان سرشناس وی «مجتبی حسینی خامنه‌ای» پسر رهبر انقلاب و داماد حداد عادل بود. اما داستان این پیرمرد که درس اخلاق می‌گفت و در سیاست دخالتی نکرده بود سخت غم‌انگیز بود. پسر او جوانکی که با انقلاب ۵۷ به دلیل داشتن پدری معمم و آیت‌الله به عضویت وزارت اطلاعات درآمده بود قدرتی عجیب و بدور از باور پدر بهم زده‌بود و رفت و آمدهایش میان اطلاعاتی‌ها و در دادگاه‌های دهه شصت پدر را نگران میکرد اما از آنجا که باور به انقلاب اسلامی و شخص آیت الله خمینی در آیت الله مجتهدی جدی بود هرگز فکر نمی‌کرد سیستم رژیم ایران کاری خلاف عدالت و شرافت کند، پس پسر را به تقوا دعوت می‌کردو کار او در وزارت اطلاعات را عبادت می‌دانست.



در همان روزها و در گیرو دار بازداشت‌ها و اعدام‌ها، مهدی تغییر رویه داد. تند خو شده و پرخاشگریش همه را آزرده بود. مادر پیرش التماسش می‌کرد که حرمت پدر نگه دارد اما مهدی، خسته از کار روزانه از وزارتخانه به خانه می‌آمد و صدای فریادش درخانه می‌پیچید. زن و دو فرزند او در طبقه بالای خانه آیت الله با آنها زندگی می‌کردند.



او به تازگی فهمیده‌بود که فرزند واقعی آیت الله نیست. غروری که او از نسبت خونی‌اش با آیت الله احمد مجتهدی برای خود ساخته بود و همان نسبت خونی دلیل اشتغال وی در وزارتخانه شده‌بود، یک شب وقتی او از بازجویی‌هایش به خانه باز می‌گشت شکسته‌شد.



مهدی که در تمام سال‌های فعالیتش در وزارت اطلاعات، خلق و خویی تلخ و خشن یافته‌بود با یکی از کسانی که در جریان بازجویی‌هایش آشنا شده‌بود رابطه برقرار کرد. او که از خانواده بریده بود و خود را یک فرزند یتیم می‌دید دیگر حرمت پدرخوانده پیر خود را هم نگاه نمی‌داشت و شب‌ها به خانه نمی‌آمد. دوری او از خانواده، رها کردن دو فرزندش بدون سرپرست و بازگشت‌های گاه وبیگاهش همه را نگران کرده‌بود. تا اینکه یک روز مهدی به خانه آمد و در حالیکه فریاد می‌زد که اینهمه سال دروغ شنیده و دیگر حاضر نیست در آن خانه زندگی کند از حضور زن دیگر خود خبر داد. زنی جوان‌تر، زیباتر و به زعم او امروزی‌تر.او در حالیکه به تحقیر همسر و فرزندانش مشغول بود خانه را ترک کرد.



آیت الله مجتهدی، که حالا استاد مجتبی خامنه‌ای هم شده بود و مورد توجه بود و باید درس اخلاق را در زندگی‌اش پیاده می‌کرد زن و فرزندان مهدی را در خانه خود و پناه خود نگه داشت و در حالیکه از پسر اطلاعاتیش به شدت رنجیده بود به همسر مهدی گفت: «تو دختر منی، نترس و تا وقتی دلت بخواهد در این خانه می‌توانی بمانی.»



اما آزارهای مهدی تمامی نداشت. یک شب وقتی زن اول و بچه‌ها خواب بودند مهدی وارد خانه شد. و به دنبال شناسنامه و مدارکش می‌گشت که زن از خواب پرید. با فریاد زن، مهدی دهان او را بست، او را به دیوار هل داد و از درون کیف خود اسلحه کشید.



یک فریاد دیگر م.، می‌توانست شلیک گلوله را به همراه داشته‌باشد.



آن شب مهدی به همسرش گفت که آنها هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند و او خوشبخت است و حاضر نیست وقت خود را با خانواده‌اش تلف کند.



او گفت: «آره من دو زنه‌ام. اما مطمئن باش تا آخر عمر پیش تو بر نخواهم گشت.»



با این وجود و با تغییر رفتاری جدی مهدی او همچنان کارمند وزارت اطلاعات بود. او حتی اعلام کرده‌بود که توان کشتن بچه‌های خود را هم دارد. جمال که او را از نزدیک می‌شناخت می‌گوید: «مهدی نمونه‌ای از ماموران وزارت اطلاعات است. تمام آنهایی که در این شغل هستند پارانوید دارند و از عقده‌های جدی حقارت رنج می‌برند.»



نرگس از بستگان خانواده مجتهدی می‌گوید: «آیت الله مجتهدی، به قدری خشک مغز بودند و به حدی فرزندانشان را در فشار مذهبی تربیت کردند که نهایتا نیز پسرشان دست یک زن دیگر را گرفت و گفت با او ارتباط دارد. این مساله ایشان را به کلی نابود کرد.»



جواد از شاگردان حوزه علمیه مجتهدی که با انصار حزب‌الله نیز همکاری داشته‌است این مساله را در هر خانواده‌ای شایع می‌داند و مخالف آن است که رفتار مهدی با خانواده‌اش ربطی به شغلش و خانواده مذهبی‌اش داشته باشد.



مهدی یک نمونه از ماموران وزارت اطلاعات است که با زندانی‌هایش ارتباط گرفته‌است. بسیاری از این ماموران اطلاعاتی، در میان حجم خشونتی که داشتند با زنان مختلف بالاجبار و گاهی هم با خواست دوطرفه ارتباط گرفته‌اند. معلوم نیست چند تن از این زن‌ها برای نجات جان خود و دوری از طناب دار، حقارت همسری و همراهی آنها را پذیرفته‌اند. هنوز تاریخ حرف‌های زیادی دارد و هنوز اطلاعاتی‌هایی چون مهدی با توسل به قدرتی که دارند قربانی می‌گیرند هرچند آیت الله مجتهدی‌ها شاید هرگز نقشی در این انحراف نداشته‌باشند.






No comments:

Post a Comment